سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

تاریخ مقدس تشیع بخشهای ششم و هفتم و هشتم



جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى

تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش ششم)
اسماعيل وفا يغمائى



سركوب در پي سركوب
شورش در پـــي شورش
با كشتار و سركوب خونين قيام سنباد، شورش اسحاق ترك وجنبش راونديان ، نه سركوب ها و كشتارها پايان يافت و نه شورش ها وقيام ها متوقف شد، زيراعلل و پايه هاي واقعي اين قيام ها و سركوب ها، يعني ستم ملي، ديني ، طبقاتي وفرهنگي ناشى از خلافت اسلامى وجود داشت. تاريخ اين دوران چه در بخشهاي ايراني نشين و چه در قسمت هاي عرب نشين خونين و دردناك ولي ازمبارزات شورشيان پراست . پس از سقوط امويان و به خاك افتادن ششصد هزار تن دركشاكش جنگها وتعويض قدرت سياسي وكشتارها و خونريزيهاي افسار گسيخته ماههاي اول پس از سقوط امويان و شورشهاي پس از آن ، به نظر ميرسد عموم مردم انگار از گذرگاهي عبور كرده اند و و ديگر حاضر نيستند آن روزگار خواري و ذلت گذشته را بپذيرندسقوط امپراطورىاموى آن هم با نيروى اصلى سياه جامگان خراسان .بذر اين اميد و آرزو را رويانده بود كه مى توان از قيد ظلم و ستم خلافت اسلامى رهائى يافت و دوباره در سرزمينى مستقل و به دور از سيطره بيگانگان زندگى كرد. اين اميد بخصوص بعد از حدود يك قرن و تجربه طولانى چند نسل و زايل شدن دود و ابر اين توهم كه خلافت اسلامى مى تواند منادىگر عدالت باشد بيشتر درخشندگى خود را نشان مى داد.
با سقوط امويان اگر چه عدالت اجتماعي بر مسند ننشست ووعده هاى داده شده توسط مبلغان امامان عباسى فراموش شد، ولي روزگار ،ديگر آن روزگار گذشته نبود . با خارج شدن فرزندان عباس از صفوف اپوزيسيون ، علويان ــ به عنوان جناح مغلوب و مظلوم ــ و توده هاى ايرانى و عرب تحت ستم بيشتر به هم نزديك شدند . شعله هاي مبارزه حالا از يكسوازميان علويان وهواداران آنان با اتكاء به اسلام شيعى شورشي غير رسمي ، و از ميان مردم ايران و برخي پيشوايان ملي آنها با تكيه به ميراث فرهنگي و مذهبي گذشته، بويژه ميراث فكري مزدك وماني، و دربرخي قيامها با اتكاء به آميخته اي از انديشه هاي اسلامي وميراث فرهنگي گذشته به صورت جرياني التقاطي زبانه ميكشيد.

باز جستن ريشه هاى خرمدينى در اين دوران
ريشه هاي اصلي آيين خرمي يا خرمديني را در همين دوره ميتوان باز يافت.به دليل نام آوري پيشواي بزرگ خرمدينان ـ جاويدان ـ در دوران هارون و به دليل اوجگيري اين نهضت در دوره چهره درخشان اين جنبش و جانشين او بابك خرمدين در دوران مامون و معتصم ، برخي فكر ميكنند كه راه و رسم خرمديني از زمان آنان شروع شده است ، اما آيين خرمديني از اوايل فتوحات اسلامي به عنوان ميراث فكري و مبارزاتي مزدك و اتكا به بنيادهاى آئين زرتشت ــ و با اين تفاوت كه خرمدينان شورش و قيام مسلحانه را بر خلاف روش مزدك مشروع مى دانستند و معتقد بودند با مسالمت و در برابر حكومت بيگانگان نمى توان به اهداف مزدك رسيد ــ ظهور كرد و بعدها به دليل گستردگى حيرت آور اين جنبش از زاويه منطقه جغرافيائى و تنوع اقوام و آئينهاى ايرانى با انواع و اقسام آيين هاي شورشي و از جمله با انواع تشييع در آميخت وبه اين ظن دامن زد كه بابك به تشييع عنايت فراوان داشته است.
مذهب و مرام خرمدينان در آغاز نوعي مكتب فكري و فلسفي خوشباشي و صلح جويي بود ودر كشاكش ايام و فشارهايي كه بر معتقدان خرمديني وارد آمد تبديل به مكتبي شورشي گرديد و در دوران عباسيان در انواع و اقسام شورشها ميتوان رد پاي خرمدينان را از جمله در قيامهاي سرخ علمان باز يافت.
در باب نام خرمدينى اشاره شده است كه چون آئين زرتشت سوگ را از دستاوردهاى اهريمن و شادى و خرمى را هديه اهورا مزدا مى دانست و بر شادى و خرمى و گرامى داشت آن تاكيد فراوان كرده بود بنياد گذاران آين آئين نام خرمدينى را از مبانى آئين خود يعنى زرتشتيگرى ــ عبور كرده از و تحول يافته در آئين مزدك ــ اخذ كرده اند. مزدك نيز چون زرتشت بر خرمى و شادى تاكيد فراوان داشت و معتقد بود دين را نه براى عذاب و رنج بلكه براى لذت و سرور انسانها ابداع كرده اند.
اشاره ديگر اين است كه اين نام از نام خرمه همسر مزدك مشتق شده است.
اگر در زمينه تاريخ بعد از اسلام به جستجوى خرمدينان بپردازيم در حوالى سال صد و ده هجرى با شخصيتى به نام خداش كه نام عربى او عمار ابن يزيد بود بر مى خوريم. خداش در حيره كارگاه كوزه گرى داشت.
خداش در سال صد و ده هجرى به خراسان رفت و به تبليغ خرمدينى و سازماندهى ناراضيان پرداخت. در باره او گفته مى شود كه چند همسرى را كه در آن دوران رواج داشت ممنوع اعلام كرد.
از سال صد و ده رد پاى خرمدينان را در بسيارى از شورشها و قيامها مى توانيم پيدا كنىم .اما پس از گذشت چندين دهه خرمدينى به همت بزرگمردى هوشمند و مبارز از اهالى آذربايجان بنام جاويدان بد پور شهرك سامان و سازمانى ديگر يافت و پس از جاويدان بد و هنگامى كه پيشوائى خرمدينان به بابك خرمدين منتقل شد اين جنبش كه بر خلاف ساير جنبش ها ـــ تنها در پى حقوق از دست رفته با وجود حكومت عباسيان نبود ــ قصد داشت بنا و بنياد خلافت اسلامى را بر كند تبديل به بزرگترين خطر براى دستگاه خلافت شد. با اين اشاره و اين كه دوباره به خرمدينان خواهيم پرداخت به دوران مورد نظر خود يعنى دوران منصور عباسى و زمان امام جعفر صادق و اندك زمانى پس از قتل ابومسلم خراسانى باز مى گرديم و آميختگى خرمدينان را با خونخواهان و هواداران ابومسلم خراسانى مى نگريم.
خرمديناني كه از هواداران ابومسلم و خونخواهان او بودند اعتقاد داشتند فرزندي از دختر ابومسلم به جهان خواهد آمد كه نامش مهدي يا فيروز خواهد بود و اوجهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.
اين تپشها و تنشهاي قوي اجتماعي و سياسي و فرهنگي، فضايي خاص به و جود آورده بود وبه دليل همين جو ملتهب و شورشي ،دوران حكومت منصور، دوراني عجيب است.
در دوران عباسيان بايد دقيقا توجه داشت كه دولت عباْسيان بخصوص تا دوران هارون عليرغم تمام تضادها ريشه هاى نيرومندى در ميان اقشار قابل توجهى از مردم داشت و بر پايه همين ريشه ها بود كه دولت عباسى توانست دوام آورد وبه سركوب مخالفان بپردازد و دستگاه عريض و طويل سركوب و جاسوسى خود را مستقر سازد و مشروعيت بدهد. اين سيستم از دوران منصور عباسى قوام و قرار لازم را براى سركوب مخالفان و حفظ امپراطورى پيدا كرد.
سيستم جاسوسي و استراق سمع و خبر رساني منصور عباسى ، خشك انديشي وسختگيري او در امور مذهبي و مسايل مربوط به شريعت رسمي ،بيرحمي او دركشتارهاي مخالفان ، زندانها و تبعيد گاههاي او، خزاين اوكه در آنها همراه با گنج هاي خود جسدهاي خشكيده مخالفان بويژه علويان رانگهداري ميكردوخلق وخوي بيمار گونه و سرسختي شگفت او را در تعقيب و كشتار مخالفان چه شورشيان عرب و چه شورشيان ايراني را بايد در اسناد مختلف آن دوران دنبال كرد و بيشتر با شرايط آن روزگار آشنا شد.در ميان اسناد تاريخي در اين زمينه تاريخ طبري ازگويا ترين آنهاست.

آغاز سركوب و كشتارعلويان
و برخي از قيامهاي علــــويان
خطرناكترين دشمنان حكومت در سرزمين هاي نزديك به دستگاه خلافت علويان بودندواز آغاز روي كار آمدن عباسيان چشمان عدالت خواهان متوجه آن ها شد. تا آن هنگام گردي از ظلم و ننگ بر دامان آنها نبود. آنان از آنجا كه خود را نسل خالص تر پيامبر مى دانستند حكومت و خلافت راشايسته خود مى دانستند . در متون شيعى به راحتى مى توان اين واقعيت را در بيان بسيارى از امامان شيعه و علويان نامدار و در لابلاى بسيارى از دعاها و زيارتنامه ها باز يافت. به زبان ساده علويان طلبى تاريخى داشتند و حقى تاريخى را كه از آن خود مى پنداشتند پايمال شده مى دانستند و در پى بدست آوردن آن بودند . اين ماجرا در روزگار ما و با قانونمنديهاى دنياى جديد و با تجربه حكومت خمينى و شناخت كاركردهاى جبرى حكومتى مذهبى، حتى در ميان مسلماان هم كششى ندارد و در دوران ما مضحك است كه كسى به دليل علوى بودن ادعاى زعامت و حكومت داشته باشد ،ولى در سيزده قرن قبل حكايت به گونه ديگرى بود. صفي از شهيدان شورشي خوشنام وشرفاي عرب از شهيدان كربلا گرفته تاشهيدان حسنى( شورشيانى از نسل امام حسن) و شورش زيد و قيام يحيي ذخيره حيثيت و محبو بيت اجتماعي آنان بود . حتي در جنبش هاي ملي خراسان هم علويان محبو بيت داشته و مردم شورشي آنان را از خود ميدانستند .
در اين آغاز اين دوران جعفر ابن محمد امام ششم شيعيان درميان مخالفان خلافت داراي محبو بيت خاصي بودو با اينكه حكومت ميدانست اوپيشوائى اهل بحث و فحص است و به ابو مسلم و ابو سلمه جواب رد داده است ولي او را خطري بالقوه محسوب ميكرد. دو شورشي مخفي ونامدارعلوي،محمد و ابراهيم و برادرانشان خطري بالفعل بودند. از نظر دستگاه خلافت اينان كه پدرشان عبدالله نوه حسين ابن علي امام دوم شيعيان است دو شورشي پارسا ، پاكدامن ، خوشنام وبيباك اند و در ميان مردم حرمت پيغمبر، علي ،فاطمه ،حسن و حسين را با خود دارند . معروف است كه يحيي فرزند زيد پيش از شهادتش محمد را به جانشيني خود انتخاب كرده و بر اساس سنت زيد و يحيي كه قيام مسلحانه عليه ظلم را از لوازم و شرايط امامت مى دانستند از جانشين آنها جز قيام مسلحانه ـ قيام بالسيف ـ عليه دستگاه خلافت انتظار نميرود . قضيه وقتي خطرناك تر ميشود كه خبر ميرسد جعفر ابن محمد پيشواي نامدارشيعيان آنان را دوست دارد و نگران سر نوشت آنان است .
از آغاز حكومت خليفه دوم عباسي و به پايان رسيدن بهارزودگذرناشي اززوال حكومت امويان ،ماموران دستگاه خلافت در پي دستگيري محمد و ابراهيم بودند . مدارك به جامانده از يك طرف نشان ميدهند كه انواع و اقسام جاسوسان درلباسهاي مختلف سراسر قلمروتحت سلطه خلافت را به دنبال آنها زير پا ميگذارند وحتي ميان قبايل دور افتاده و كوه نشينان به دنبال آنان ميگردند و از طرف ديگر هواداران علويان در درون دستگاه خلافت اين دو شورشي را از دامگاههابا خبر ميكنند .
چون تلاشها به جايي نرسيد در سال 139 هجري دستگيري و زنداني كردن علويان شروع شد . در دست داشتن قدرت و حفظ نظام و سلطه سياسى براى عباسيان مثل تمام حكومتها و صاحبان قدرت جدى بود و براى حفظ آنها هيچ دگمى سد و مانعشان نبود. گروههايي از علويان دستگيرشدند و به غل و زنجير كشيده شده و به «ربذه »تبعيدگاه مشهورابوذر غفاري روانه شدند . زندان معروف «هاشميه »از علويان لبريز شد . طبري نوشته است كه چون كاروان اسيران و زندانيان علوي را حركت دادند. امام ششم شيعيان كه دقيقا فعل و انفعالات و بالار فتن جو سركوب را در نظر داشت و خود او نيز همان روزها چندين باربه دربارخلافت احضارشده و مورد سئوال قرار گرفته بوداز پس پرده اي كه او را از ديد بيرون محفوظ ميداشت در حاليكه گذر كاروان اسيران علوي را نظاره ميكرد و ميگريست گفت : پس از اين وبعداز دستگيري اينان ،ديگر هيچ حرمتي محفوظ نخواهد ماند .
در سال 139هجري نخستين گروههاي علويان دستگير و خلع سلاح ميشوند . دستگيري با اسارت عبدالله نوه حسين ابن علي ــ پدر محمد و ابراهيم دو شورشي مخفي شده ــ و جمع كثيري از علويان شروع ميشود . شماري از علويان را گردن ميزنند و شماري را به خراسان ميفرستند تادر آن جا گردن زده شوند . ابو داوود حاكم خراسان آنها را گردن ميزند . اندك زماني بعد از كشتار علويان در خراسان شورشي در ميگيرد و ابو داوود كشته ميشود .شورش سركوب ميشود و معلوم ميشود تعدادي از سرداران خليفه كه نام و نشانشان را طبري ثبت كرده است از جمله منصور ابن مجاشع عامل بخارا ،ابو المغيره ، خالد ابن كثير عامل قهستان ، حريش و... در اين شورش شركت داشته اند . اينان را گردن ميزنند و شماري از سرداران خراسان را به زندان مي اندازند . همزماني اين شورش با شورش راونديان قابل توجه است .
شرايط سياسي آن چنان در اين سال ملتهب بود و دستگيري وشروع كشتار علويان چنان جوي ايجاد كرده بود كه در مراسم حج مخالفان حكومت تصميم به ترورخليفه ميگيرند ولي موفق نميشوند. در سال 142 هجري اسپهبد طبرستان عليه خلافت شورش ميكند وتعداد كثيري از نيروها و طرفداران خلافت را از دم تيغ ميگذراند .
نواحي طبرستان ، گرگان و ديلم و جنگاوران و مبارزان اين مناطق از همان آغاز ورود مهاجمان به ايران ، در پناه سنگرهاي طبيعي سلسله جبال البرز با سرسختي بسيار در برابر اسلام تحميلى مقاومت كرده و مذهب و رسوم اجتماعي خود را حفظ كردند، اين وضعيت از همان آغاز موجب شد كه مناطق شمالي ايران پناهگاه دشمنان حكومت و فراريان تحت تعقيب و بخصوص علويان گردد و نيز سالها بعد نخستين حكومت مستقل ايراني در سال 250 به رهبري حسين ابن زيد علوي در طبرستان تشكيل گردد.
در ادامه سركوبها و قيامها شمار زيادي ازعلويان از جمله عبدالله ابن حسن، نوه امام حسين در زندان كشته ميشوند .

شورش محمد نفس زكيه در مدينه
دراول رجب سال 145هجري محمد نفس زكيه ،شورشي مخفي همراه باشورشيان علوي در مدينه قيام ميكند و مكه را آزاد ميكند .پس از مدتي اين قيام سركوب ميشود و تعداد كثيري ازشورشيان علوي به قتل ميرسندو سرهايشان در شهرها گردانده ميشود وپيكرهاي شقه شده برخي از شورشيان در بازارهاوكنگره قصرها ودرحاشيه پلها آويخته ميشود.

شورش ابراهيم در بصره
ابراهيم برادر محمد نفس زكيه كه جانشين اوست همزمان با شورش مكه دراول رمضان سال 145دربصره قيام ميكند . او با ياري شورشيان علوي و مردم بصره ، نيروهاي خلافت را شكست ميدهد و اهواز ، واسط ،كسگر ، فارس و چند ناحيه ديگر از ايران را فتح ميكند . بيش از شصت هزار نفر ارتش او را تشكيل ميدهند .او در چندين نبرد سپاهيان خليفه را شكست ميدهد و سرانجام آهنگ رويا رويي با مركز قدرت و سرنگوني خلافت را ميكند .مبارزات ابراهيم چنان دستگاه حكومتي را به لرزه در آورده بود كه حاكمان خواب و خوراك نداشتند و خليفه رغبت زفاف با نوعروسان تازه اش فاطمه و ام مريم را از دست داده بود. در آخرين جنگ در سال 146، همه چيز در جهت پيروزي ابراهيم به جلو ميرفت كه وحشت جمعي از سپاهيان ابراهيم به خيال اينكه سپاهيان خليفه از چند موضع حمله كرده اند سرنوشت جنگ را تغييرداد و ورق بر گشت . ابراهيم و چهار صد تن از علويان در ميدان جنگ باقي ماندند و آن چنان دلاورانه جنگيدند كه رزم و شهادتشان تا آخرين ،نفر تبديل به حماسه اي انگيزاننده شد .
شكست ابراهيم وشورشيان بصره يك موفقيت بزرگ براي دستگاه خلافت بود . سر بريده ابراهيم را به كوفه بردند و خليفه در حاليكه آن را پيش روي خود نهاده بود به مردم بار عام داد تا به آنها بفهماند كار شورش به پايان رسيده است .
قتل فجيع ابن مقفع مترجم كليله و دمنه
در كشاكش همين ايام روزبه فرزند دادويه پارسي ــ ابن مقفع ــ استاد بي بديل فرهنگ پارسي و عربي و يوناني ،مترجم كليله و دمنه به عربي و يكي از نوابغ فرهنگي و به واقع از پدران تاريخى روشنفكران اصيل ايرانى يعنى كسانى كه در روزگار خلافت دوباره و بر پائى جمهورى اسلامى آماج كشتار و سركوب و طعمه قتلهاى زنجيره اى هستند ، به اتهام كفر و زندقه و در حقيقت شعوبي گري و گرايش به آيين زرتشت وتظاهرصوري به اسلام در سن 36 سالگي مثله شد و به قتل رسيد . سفيان ابن معاويه دستور قتل او را از خليفه گرفت وتكه تكه از اعضا بدن او را بريد و در تنور افكند تا ابن مقفع جان داد .
در همين ايام و تحت تاثير شورش محمد نفس زكيه و قتل او سياهان ــ بردگان ــ در مدينه شورش عظيمي بر پا كردند . اين حكايت همچنان ادامه داشت تا در حوالي سال 150 هجري امواج شورش عظيم و لرزاننده ديگري از خراسان آغاز شد .

شورشها و قيام هاي گسترده ايرانيان
همزمان با اين شورشها شاهد اوجگيري شورشهايي بسيار گسترده ترعليه دستگاه خلافت درميان ايرانيان وسرزمين هاي ايراني نشين هستيم .به چند نكته در رابطه با اين شورشها بايد توجه كرد.
اول اينكه في الواقع در هيچ دوره اي از اين دوران ،شعله شورشها و قيامها عليه دستگاه خلافت و اسلام رسمي و حكومتي كه به عنوان فرهنگ سركوب و كشتاردر ديواره نظام حاكم بكار گرفته شده بودخاموش نشد.در اين دوران همزمان بادوره حكومت هر خليفه شعله چندين شورش بزرگ و كوچك زبانه ميكشيد اين شورشهابه روشني نشان ميدهد كه در عالم واقعيت و نه خيالات آخوندي ،ايرانيان پس از بهت اوليه و درك ماهيت فاتحان ايران ،هرگز تن به اسلام رسمي و حكومتي ندادند وعليه آن تيغ كشيدند ودليرانه جنگيدند.شايد در همين رابطه بتوان راز و رمزمهاجرت هاي گسترده و گاه عظيم اقوام و قبايل عرب را به ايران و براي حفظ سلطه سياسي و نظامي درك كرد.

ا يجاد مهاجر نشينهاى عرب در ايران براى كنترل ا يرانيان
براي سلطه بر ملتي خشمگين وشورشي كه حاضر نيست زير يوغ برود و نميشود از اوطبقه وقشر اجتماعي مورد نظررا به وجود آورد بايد ايران را خانه و كاشانه قبايل مهاجر نمود. گروههاي گسترده اعراب مهاجر به نواحي قومس ،خراسان ، سيستان،هرات ، مرو رود، اصفهان ، كاشان،قم وبسياري نقاط ديگر ايران سرازير شدندومهاجر نشين هاي متعددي به وجود آوردند.اين مهاجرت ها به مدت يك قرن ادامه داشت.به عنوان مثال در دوران معاويه از بصره و كوفه پنجاه هزار مرد جنگي براي هميشه به ايران مهاجرت كردند. اينان با خانواده اشان مهاجر نشين قدرتمندي با حدود دويست تا دويست و پنجاه هزار تن در خراسان تشكيل دادند. اسناد تاريخي به روشني نشان ميدهند كه دوازده سال بعد نمونه همين مهاجرت در ابعاد گسترده تري انجام شد.در خيلي از اوقات ورود مهاجران براي ايرانيان ناخوشايند بودوايرانيان مناطق اشغال شده توسط مهاجران را ترك ميكردند.مهاجران در بيشتر نقاط محلات خاص خود و پادگانها و مراكز مخصوص خود را ايجاد ميكردند.مهاجران قبايل بكر ، مضر،تميم وربيعه در خراسان و سيستان قشر قدرتمند مورد اتكاي حكومت بودند.در تحولات بعدي اختلافات موجب تجزيه و صف بندي اين قبايل در مقابل يكديگر شد ودر شورش ها و جنبش هاي مختلف بويژه در جنبش ضد اموي خود را نشان داد.توجه به مهاجرت هاي گسترده ميتواند به خوبي برچگونگي حفظ تعادل در مملكتي كه نزديك به هزار و چهارصد سال پيشينه و تمدن در پشت سر خود داشت روشني بياندازد وبر تئوري هاي خوشبينانه آخوندي كه ايرانيان راغرق رضا وتسليم از اسلام رسمي اموي و عباسي و سپاسگزار وشاكر خدا از اين همه نعمت! وسعادت! وبرادري وبرابري! و رحمت و رهائى ميشناسد پايان بدهد.
دوم اينكه ايراني تباران و عرب تباران تحت ستم همزمان پرچم شورش عليه دستگاه خلافت را ،گاه بي ارتباط باهم و گاه در ارتباط با يكديگربر ميافراشتند و هر دوي آنها تحت تعقيب و كشتار يك دستگاه بودند . توجه به اين مساله ابتذال و سخافت تئوري هاي شوونيستي راكه تلاش ميكنند لبه حمله رامتوجه نژادها بكنند وبه جاي رويارويي ملت ها با استثمار گران و جباران به جدال نژاد آريايي با سامي بپردازند ، نشان ميدهد.
نكته سوم اينكه جنبش هاي غول آساي درون سرزمين هاي ايران و بخصوص نقاط مركزي فرهنگ و تمدن ايراني اگر چه با انديشه وفرهنگ مذهبي آميختگي هايي جدي داشت ولي در پايه هاي اصلي در بسياري ازاوقات قويا متكي به ذخيره هاي فرهنگ و انديشه ايران قبل از اسلام بود وتنهادر پايان قرن چهارم هجري بود كه اندك اندك اين فرهنگ و انديشه در درون ساخت و بافت فرهنگي كه به نام فرهنگ ايران پس از اسلام ـ فرهنگ اسلامي ـ معروف شد، خود را نهان كردو توسط انديشمندان ايراني در درون فلسفه و فرهنگ ايران بعد از اسلام جاي گرفت، جزءژنهاي اصلي و ماندگارآن شد، باعث تفاوت اسلام مورد اعتقاد ايرانيان با اسلام ديگر سر زمين ها شد و سرانجام باعث خلق مكاتب مختلف عرفان ايراني گرديد
نكته چهارم اين كه بسيارى از مورخان مذهبى شيعه و سنى از آنجا كه شمار قابل توجهى از اين قيامهاى غول اسا، قيامهائى چون قيام بابك و استاذ سيس و المقنع متكى به فرهنگ و آئينهاى ايرانى است وعليرغم همزمانى با امامان شيعه ارتباط چندانى با اسلام و امامان شيعه ندارد با ديدى بد بينانه به بررسى اين قيامها پرداخته و در موارد بسيار به اين قيامها تاخته اند و سعى كرده اند آنها را لجن مال كنند. اين ماجرا تا دوران ما ادامه دارد و تاريخنگاران حكومتى همچنان به اين مهم مشغولند. درنگ بر روى اين نكته و بررسى علل به درك ما از تاريخ ايران كمك فراوانى خواهد كرد و بيش از پيش نشان خواهد داد كه رود خروشان تاريخ حقيقى و مادى ايران اگر چه در برخى اوقات در امتداد جريان تاريخ مقدس حركت مى كند اما نهايتا مسير خود را در بسيارى از اوقات ــ فارغ از اسناد مربوط به روضه خوانى و مدارك خيالى ساخته و پرداخته اذهانى كه به جعل يا اختراع تاريخ و يا تطبيق تاريخ به قواره خيالات خوش خود علاقه فراوان دارند ــ مستقل و بى ارتباط با تفكر شيعى و امامان شيعه دنبال مى كند.
با اين اشاره به برخي از شورشها و قيامها در درون سرزمينهاي ايراني نشين ميپردازم. صحبت در باره هر يك از اين شورشها و قيامها في الواقع مجالي بسيار و ظرفيت كتابي را طلب ميكند ولي براي رعايت اجمال به هر يك اشاره اي مختصر ميكنم و تحقيق و بررسي بيشتر را به خوانندگان گرامي واگذار ميكنم .خوشبختانه به همت و با تلاش محققان ايراني و خارجي تاريخ اين جنبش ها و كم و كيف آن در روشنايي مناسب قرار گرفته است.

قــيام بــزرگ استــاذ سيس خــــراساني
150 هجري معاصر بادوران امامت امام موسى كاظم

بر اساس اسناد باقيمانده و بخصوص تاريخ يعقوبى و تاريخ طبرى، استاذ سيس در سال 150 هجري در خراسان( در بادغيس در افغانستان كنونى) در دوره امارت اسيدابن عبدالله عليه دستگاه خلافت قيام كرد.او از بزرگان وفرمانروايان خراسان بود.
او در ابتداى كار به مرو رود حمله برد واجشم مرو رودى از وابستگان دربار خلافت را كشت و اعراب مرو رود وافسرانى چون معاذابن مسلم جبرئيل ابن يحيى حماد ابن عمرو ابوالنجم سيستانى و داوود كزازى را ازدم تيغ گذرانيد.
براى مقابله با استاد سيس خازم ابن خزيمه فرمانده نامدار لشكر منصور عباسى با بيست و هشت هزار تن روانه شد. مهدى عباسى وليعهد نيز با نيروئى ديگر وترار خداه شاهزاده شرق سغد با سپاهيانش به يارى ارتش خليفه شتافتند. جنگ مدتها طول كشيد.
نوشته اند كه نيروي نظامي استاذ سيس سيصد هزار تن بود وعمده نيروهاي او رامردم هرات ، باد غيس ، سيستان ، مرو و ديگر شهرهاي خراسان تشكيل ميدادند. نوشته شده است كه سلاح بسيارى از سپاهيان استاد سيس بيل و تبر و تيشه بود. استادسيس در چند جنگ بر سپاهيان اعزامى خليفه پيروز شد.سرانجام دستگاه حكومت با حل و فصل تضادهاي دروني خود، بكار گرفتن تمام نيرو و حيله نظامي در ميدان جنگ اين جنبش را سركوب كرد و در امواج خشونت و خون غرق نمود. برخى اسناد اشاره كرده اند كه در آخرين نبرد هفتاد هزار تن از شورشيان تا آخرين نفس جنگيدند و كشته شدندوچهارده هزارتن ازا سيران و زخمي هاگردن زده شدند.
نظر ديگر اين است كه مجموع كشته شدگان در طول جنگها هفتاد هزار تن بوده است و در آخرين جنگ خازم ابن خزيمه به داورى ابوعون خراسانى قرار داد آتش بسى با استاد سيس امضا كرد و بر اساس آن روستائيان و سپاهيان استاد سيس به خانه هاىشان باز گشتند .
فرجام كارخود استاذ سيس اندكي مبهم است.برخي از ماخذ خبر از پنهان شدن او ميدهند و برخي ديگر اشاره ميكنندكه در سال 151 او وفرزندانش به نزد مهدي عباسي فرستاده شدند و به تيغ جلادان منصورسپرده شدند.پس از قتل استاذ سيس و پسرانش ، بعدهامراجل دختر استاذ سيس را به حرم هارون الرشيد فرزند مهدي عباسي فرستادند ومامون خليفه پس از هارون از اين وصلت زاده شد. قيام استاد سيس قيامى براى سرنگونى حكومت نبود . استاد سيس و پيروانش مى خواستند حكومت به وعده هاى داده شده عمل كند و از فشار و بار ظلم و ستم بكاهد.

قيام محمد پور شداد وآذر ويه مجوسي
150 هجري معاصر بادوران امامت امام موسى كاظم
همزمان با قيام استاذ سيس در خراسان، محمد پورِ شداد و آذرويه مجوسي نيز در« بُست »پرچم قيام بر افراشتند و به دعوت استاذ سيس پاسخ مثبت دادند كه با سر كوب قيام استاذ سيس قيام آنان نيز در محاق فرو رفت.
قيام استاذسيس به بهانه خونخواهي ابو مسلم خراساني آغاز شدولي به واقع استاذ سيس علاقه اي به ابو مسلم نداشت زيرا ابو مسلم كشتارگر به آفريديان واستاذسيس ادامه دهنده خط اعتقادي به آفريديان بود ولي محبوبيت اجتماعي ابومسلم ،او را بر آن داشت تا خونخواهي ابو مسلم را بهانه كند.
اين قيام عظيم از نظر ايدئولوژيك بر مباني كهن دين زرتشت و آيين مزدك استوار بود .بابررسي قيام استاذ سيس ،ضدخليفه بودن،ضد عرب بودن وضداسلام بودن اين قيام خود را نشان ميدهد. نوشته اند بيشترين پيروان اواز مزد يسنان خراسان وسيستان بودند وبا پرداخت جزيه از آزار حكومت در امان بودند.انبوهي از پيروان به آفريد كه پس از قتل به آفريداسلام آورده بودند با آغاز شورش استاذ سيس به دين كهن باز گشتندوشمشير به دست گرفتند.
اززاويه اجتماعي و سياسي آتش اين شورش از درون كينه و نفرت اقشار تحت ستم بويژه كشاورزاني كه زير فشارهاي مختلف از جمله فشار مالياتها به جان آمده بودند زبانه كشيد. در همين جا و در رابطه با اين قيام و ساير قيامهاي دوران عباسيان بايد توجه كرد كه قيام هاي دوران عباسيان نسبت به قيام هاي دوران امويان بيشتر جنبه طبقاتي به خود ميگيرد و به اقشار و طبقات محروم نزديك ميشود . در قيامهاي دوره اموي به دليل سياست نژادي امويان تمامي اقشاراز فقير و غني در صف مخالفان قرار ميگرفتند ولي در دوران عباسيان اقشاري از اشراف ايراني در درون طبقه حاكم به خدمت آنان در آمدند ،و در مقابل محرومين ايراني و عرب در كنار هم قرار گرفتند.

قيام المقنع ،جنبش سپيدجامگان
159 تا166هجري معاصربا دوران امامت امام موسى كاظم
هنوز خاطره استاذ سيس زنده بود كه هشام ابن حكيم(المقنع) درخراسان پرچم شورش را در دوران امارت حميد ابن قحطبه بر افراشت .قيام المقنع اندكي پس از مرگ منصور عباسي و در آغاز حكومت مهدي عباسي آغاز شد.
اين چهره عجيب و شورشي درروستاي «كازه» از قريه هاي مرو متولد شده بود. به نوشته برخي منابع پدرش ازبزرگان خراسان ودرجه سرهنگي داشت .هشام مردي بسيار با هوش و زيرك بود و دانش وسيعي در علوم مختلف داشت.قامتي كوتاه و چهره اي نازيبا داشت و دوران نوجواني و جواني اش را يكسربه مطالعه و تفحص در علوم و به خصوص علوم غريبه وسيميا گذرانيد.بررسي اسناد و مدارك تاريخي و آنچه كه در باره اعتقادات او گفته شده نشانگر شناخت و اعتقاد اوبه انديشه هاي مزدك وخرمدينان خراسان است كه در عهد ابو مسلم توسط فردي بنام خداش از داعيان خرمديني در خراسان نشر شده بود.
المقنع در جواني مدتي شغل ديواني داشت و در خدمت ابو مسلم بودوبه طور عملي در جنبش ضد اموي شركت داشت.برخي منابع از جمله نويسنده تاريخ بخارا اشاره كرده است كه المقنع و يارانش بدون آنكه به احكام مذهبي پاي بند باشند، راستگو، امانتدار، راز دار و پاي بند به اصول اخلاقي بودند. المقنع پس از قتل ابو مسلم به مخالفت با منصور پرداخت و از همان آغازادعاي رسالت نمود و نوعي دين تازه را بر پايه هاي آيين ماني و مزدك ارائه كرد و خود را رسول خواند.منصور عباسي به همين جرم اورادستگير و در بند كرد ولي هشام از زندان گريخت و به مرو باز گشت و دعوت خود را علني نمود ومبلغان خود را به نواحي مختلف خراسان فرستاد. آيين و افكارالمقنع بويژه درمناطق «نسف» وشهر «سبز» كه اهالي آنرا بيشتر سغديها تشكيل ميدادند با استقبال زيادي روبرو شد. دستگاه خلافت چنان از گسترش آيين المقنع به و حشت افتاد كه دسته هاي مسلح سوار را در سواحل رودهاي جيحون وآمور دريا متمركز كرد تا از عبور اواز مرو به جانب سغد جلوگيري كنند زيرا در منطقه سغد و ماوراءالنهر محبوبيت المقنع زياد بود.با اين همه المقنع خود را به ماوراءالنهر رسانيد و در نواحي كوهستاني قلعه هاي واقع در دره زر افشان را پايگاه كرد و خود درقلعه ستام اقامت گزيدو قيام او دامنه وسيع تري پيدا كرد.به گفته نرشخي كه خصمانه از المقنع ياد ميكند،مردم روستاها از اسلام رو بر گردانيده و به المقنع گرويدند و براي مسلمانان روزگار سختي فرا رسيد.درآغاز كار حتي اشراف سغد به المقنع پيوستند ولي وقتي كار به مصادره اموال و ثروت هاي اشراف به نفع محرومين رسيد اشراف سغد از او رو برگردانيده وبه سوي نيروهاي خلافت رفتند.در اين هنگام بيشترين هواداران و نيروهاي المقنع رادهقانان سغدي تشكيل ميدادند. او در اين هنگام با نقابي سبزكه بر چهره اش مي آويخت در ملاءعام آشكار ميشد. درباه چهره هائى- چون المقنع توسط مخالفان و موافقان افسانه هاى زيادى اختراع شده است و هستى اجتماعى و تاريخى او را با راز و رمز آميخته است . مى گويند المقنع با اختراع ماهي كه در ادبيات ايران به «ماه نخشب »معروف است و آن را هر شب ازچاهي در «قلعه ستام »بر ميآورد انبوه عظيمي را به خود جلب كرد و در اندك زماني چنان قدرتي يافت كه سپاهيان حكومت از دفع او عاجز ماندند .نوشته اند كه المقنع از جمله اعلام كرد كه ميخواهد انتقام خون يحيي ابن زيد را بگيرد و اين مساله جماعات قابل توجهي از پيروان يحيي را به سوي المقنع جلب كرد. نيروها ي المقنع جامه سپيد ميپو شيدند و از اين رو به سپيد جامگان معروف بودند. المقنع تا سال 166 در حقيقت درقسمت بزرگي از خراسان حكومت ميكردو بارها نيروهاي خليفه را در جنگهاي مختلف شكست داد. درسال 163خليفه به كمك سعيد الحراشي فرمانرواي هرات و كمك اشراف و فئودالها، پس از جنگ هاي متعددبه قلعه «ستام »اقامتگاه المقنع حمله برد. المقنع با احساس شكست خودرا درخمره اي از تيزاب سلطاني نابود كرد تا به دست دشمن نيفتد . نوشته اند او پس از كشتن تمام كسان و زنان و نزديكانش خود را در تنوري از آتش افكند. افكار و عقايد المقنع ،دانش او و حكايت ماهي كه توسط انعكاس نور ماه در ظرفي از جيوه اختراع كرده بود و سر انجام پايان زندگي و مرگ عجيبش به او چهره اي افسانه اي داده است و از او چهره اي تاريخي و ادبي ساخته است.به دليل مرگ عجيب المقنع تا مدتها پيروان او اعتقاد داشتند كه المقنع به آسمان عروج كرده و سرانجام باز خواهد گشت و پرچم عدل و داد را بر خواهد افراشت .

قيام يوسف برم
سال 160هجري معاصربا دوران امامت امام موسى كاظم
در سال 160 هجري خراسان (شهربخارا)شاهد قيام ديگري به سركردگي مردي به جان آمده از ظلم و ستم بنام يوسف برم بود. يوسف برم در اندك زماني شمار زيادي از مردم ستمديده راگرد خود جمع كرد و نيروهاي خليفه در بخا را را شكست داده و فرمانرواي دست نشانده آن ناحيه را از تخت قدرت به زير كشيد.
مهدي خليفه وقت كه از جانب شورشيان بخارا خطر بزرگي را احساس ميكرد، به يزيد ابن مزيد شيباني از بزرگترين فرماندهانش كه در حال جنگ با نيروهاي يحيي خارجي بود دستور داد جنگ با يحيي را رها كرده و به جنگ با نيروهاي يوسف برم برود . در اين جنگ نيروهاي شورشي از سپاه عظيم عباسي شكست خورده و يوسف برم را با وضعي توهين آميز به حضور خليفه بردند. يوسف برم در حضور خليفه با شجاعت بسيار سخن گفت و اورا دشنام داد و جنايات خليفه و عمال اورا باز گفت. خليفه دستور داد ابتدا يارا ن يوسف را در برابرش گردن زدند، بعد دو دست و دو پاي او را بريدند تا جان داد ، بعد او را گردن زدند و بنا به رسم آن روزگار پاره هاي پيكر او را بر پل روي دجله اويختند. مجري قتل يوسف ، هرثمه ابن اعين ازنزديكان و سرداران مهدي و از زبده جلادان خونخواردستگاه حكومت بود.قيام يوسف برم صبغه سياسي ونظامي و ضد ظلم داشت واز لحاظ ايدئولوژيك بر اسلام و گرايشهاي ملي استوار بود.

شورش سرخ پوشان ( محمره )
گرگان 162هجري معاصر امام موسى كاظم
اندك زماني پيش از پايان كار المقنع در گرگان شورش سرخ پوشان به رهبري فردي بنام عبد القهار آغاز شد.اين شورش كوتاه مدت ولي گسترده و خشن در آغازبا كشتاروسيع وابستگان و عمال حكومت در گرگان شعله كشيد و در سر انجام با سر كوب خشن و خونين سرخپوشان توسط نيروهاي عمر ابن علاء كه در ناحيه اي ازطبرستان مستقر بودند و به مصاف سرخپوشان آمدند خاتمه يافت .شورش سرخ پوشان در گرگان شورشي عليه ظلم و ستم بي حدو مرز عمال حكومت و عكس العملي خونين در برابر ستم ملي ،فرهنگي ، ديني و طبقاتي بود.

ادامه دارد

جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش هفتم)
اسماعيل وفا يغمائى

برخي ازتحولات ،جنبش ها وقيــــامهـــــــاي ديگراز
سال 162هجري تا حوالي پايان قرن چهارم هجري
زنجيره تقريبا گسست ناپذيرشورشها و قيامها چه در سرزمينها وشهرهاي حول و حوش مركز خلافت و چه درايران تسخير شده و اسير، ومناطقي كه سلطه حاكمان با كثرت پادگانها ي نظامي وباقدرت شمشيرحفظ ميشد، در دوران عباسيان و تا وقتي كه مبارزات استقلال طلبان با نيروى شمشير و قدرت فرهنگ ايراني به ثمر رسيد كشيده شده است. در ميان اين سلسله قيامها و شورشها، گاه با جنبش هاي بزرگى چون جنبش خرمدينان در آذربايجان وقيام زنگيان بصره و اهوازوجنبش عياران سيستان روبروييم كه سالهاي متمادي ادامه داشتند و بارها دستگاه خلافت را به لرزه در آوردند ودرطول مبارزاتشان خون دهها هزار تن بر خاك ريخت،و گاه نيزبا قيامهائي كوچك، كه تعداد شورشيان اندك بوده وچند صباحى بيشتر به طول نكشيده است.

تفاوت قيامها از زاويه بينش
اين قيامهااز زاويه بينش و نظر يا به تعبير اين روزگار ايدئولوژى متفاوتند و همانطور كه پيش از اين اشاره شد برخي از آنها با بينش شيعي آميخته اند، بسيارى ريشه در آيين هاي كهن ايران باستاني و بويژه آيين هاى زرتشت ومزدك و ماني دارند ونمونه هايي ازدعوي رسالت و امامت در ميان رهبران اين قيامها ديده ميشود. در هنگام بررسى تاريخ ايران دررابطه با اين قيامهابايد دقت فراوان داشت زيرا گزارشگران تاريخ ايران كه اكثريت آنها را در روزگار گذشته گزارشگران و علما و بزرگان شيعه و سنى نمايندگى مى كنند و شمار قابل توجهى از آنان در زمره نزديكان و كارفرمايان و وزيران ومقربان دولتها و حكومتها بوده اند، در رابطه با قيامها و شورشهاى قرنهاى دوم تا چهارم دربسيارى از موارد راه حقيقت نپيموده اند و با ابزارهاى اندازه گيرى دين و مذهب و مقدسات خود ــ معيارهاى برائت از نامسلمانان و قربت به مومنان ــ اين قيامها و شورشها را به داورى نشسته اند و در پاره اى از موارد با دلائل عوام پسند تلاش كرده اند رهبران اين قيامها را مثلا نامختون! زنباره! فاسد الاخلاق ــ چنانكه در باره المقنع گفته اند ـ ـو يا حاصل رابطه نامشروع و امثال اينها ـ چنانكه در باره بابك نوشتة اند ـ جلوه دهند. اين حكايت تا روزگار ما و تا دوران شاه و خمينى در رابطه با مبارزان راه آزادى ادامه دارد.

نقاط ضعف و قوت
به كينه ورزى مورخان صاحب غرض اشاره اى شد اما بايد تاكيد كرد كه فارغ از آنچه كه دشمنان و مغرضان مومن در باره اين جنبشها گفته اند و نوشته اند، اين جنبش ها خالى از نقاط ضعف نبوده اند.
نقاط ضعف و قوت اين قيامها و شورش ها براي كسي كه پس از قرنها حكايت اين قيامها را باز خواني ميكند وبا معيارهاي امروزي از مقولات«آزادي» و «عدالت اجتماعي»آنها را ميسنجد يكسان نيست. در برخي از اين قيامها چهره هايي چون بابك خرمدين ورفتارهايي را ميبينيم كه پس از قرنها ما را به احترام و ستايش وادار ميكنند وبرخي رفتارها و خشونت ها وتعصبات وخونريزي ها همانند كشتارهاى قرمطيان شورشى وترورهاى خونين و سختگيرى هاى خوارج وخشونتهاى جنبش زنگيان قابل قبول نيست. برخي افكار، و عقايد شماري از مبارزان آن روزگارتحسين برانگيزوداراي روح و درونه اي هنوز زنده است و بعضى با معيارهاى امروز، ارتجاعى قابل انتقاد، وياغيرقابل پذيرش است و دركادرانديشه انسان اين روزگاربا رگه هايي ريز و درشت ازخرافات وباورهاي عوامانه مردمان آن قرنها آميخته است، ولي با تمام اينها،اين حقيقت قابل رويت است كه يك ملت به انحاء مختلف و در طول چند قرن با هر امكاني كه داشته است وباهرسلاحي كه در اختيارش بوده است ، شمشير، سلاح اعتقادوباورهاي فلسفي ومذهبي وسلاح فرهنگ ،عليه ستم سنگين و سياه ملي ، طبقاتي،ديني ، سياسي و... مبارزه كرده است .
براي قضاوت منصفانه در مورد ضعف ها و كاستي هاي اين جنبشها و براي نظاره جنبه هاي مثبت اين مبارزات ، بايد زمان وشرايط حاكم بر آن دوران وظلم سنگين و خونين آوار شده برايران قرنهاي اول تا چهارم هجري را به خوبي لمس كرد وصداي ملتي را كه در زير بار ستم سنگين ملي، فرهنگي، طبقاتي و ديني حاضر به تسليم نيست شنيد، آنگاه هم نقاط ضعف و هم نقاط قوت در ترازوي انصاف وزن خواهند شد.
سخن گفتن و نوشتن از تمام اين قيامها ، جنبش ها، تغييرات و تحولات حتي به اختصاردر اين ياداشت ها امكان پذير نيست و حتي اگراز هركدام ده يا پانزده سطر نوشته شود بايد صفحات زيادي به اينكار اختصاص داده شود ، بنابراين با اشاره به منتخبي از اسامي و تاريخ آنها تاحوالي سالهاي سيصدو هشتاد هجري ، آغاز هزاره دوم ميلادي جلو ميرويم و به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاراتى مى كنيم.اين اشارات كوتاه به عنوان مشتي ازخروار، ميتواند ما را درشناخت وكشف و لمس تاريخى مبارزاتي كه براي آزادي و استقلال ايران صورت گرفته است ياري برساند و حقيقت تاريخى و مادى و نه خيالى و اختراع شده! اين مبارزات را در چشم انداز ما قرار بدهد. در اين بررسى نيز چون گذشته تلاش شده است اگر چه به اجمال به بررسى موازى حوادث تاريخ ايران با حوادث و زندگى امامان شيعه به عنوان چهره هاى مقدس و تاريخى براى مسلمانان پرداخته شود تا بتوانيم بدانيم براستى تاريخ ايران و مبارزات استقلال طلبان ايرانى در قرنهاى پر تلاطم دوم تا چهارم تا چه اندازه با اين مقوله آميختگى دارد و ازان تاثير پذيرفته است.

برخى ازشورشها و قيامهاى معاصر با دوران
امامت امام هفتم شيعيان ( موسى ابن جعفر)

برخي ديگر از شورش ها ، قيامها و جنبش ها وتحولات عبارتند از:
1 ــ شورش سرخ علمان (خرمدينان) درگرگان 162هجري
2 ــ فعاليت هاي گسترده زنديكان (زنادقه) و سركوب و كشتاروسيع آنان توسط دستگاه تفتيش عقايد و شكنجه و كشتارمهدي عباسي 163هجري .زنديكان طيف وسيعي از مخالفان حكومت را از پيروان دين زرتشت تا مانويان و مزدكيان وتاآزاد انديشاني كه به دين و مذهب خاصي پاي بند نبودند تشكيل ميدادند.
3 ــ شورش خونين و خشن سراسر طبرستان به رهبري ونداد هرمزعليه نمايندگان و نيروهاي خليفه وكشتار گسترده آنان توسط شورشيان 166 هجري .
4 ــ شورش خراسان عليه عمال خلافت ، 166هجري.
5ــ سرپيچي طبرستان ازاوامر دستگاه خلافت ،168هجري.
6 ــ گسترش مجددفعاليتهاي مجدد زند يكان و طرفداران ماني و مزدك و زرتشت در بغداد و كشتار و سركوب مجدد آنان وكشتن چند تن از رهبران فكري زنديكان.168 هجرى.
7 ــ قيام علويان «فخ»
قيام حسين ابن علي از نوادگان علي ابن ابيطالب و كشتار گسترده پيروان او، در سال 169 هجري در زمان خلافت هادى عباسى ــ برادر هارون الرشيد ــ و بر اثر فشارهارى دائم حكومت و حاكم مدينه عبدالعزيز عمرى رخ داد. اين شورش در شكل و صحنه پايان و سر نوشت شورشيان شباهت زيادى با ماجراى عاشورا دارد.
در اين قيام علويان شورشى مدينه كه ديگر تاب تحمل فشارهاى حاكم مدينه را نداشتند سرانجام به رهبرى حسين ابن على در يكفرسنگى مكه در محلى موسوم به فخ با سپاهيان حكومتى روبرو شدند و دليرانه جنگيدند. پس از قتل رهبر شورشيان با تيرى كه از سوى حماد تركى به سينه او نشست سپاهيان اعزامى خليفه بر حملات خود افزودند و پيروز شدند. آنان پس از سر بريدن كشتگان، اسيران را به دربارخلافت بردند و تمام آنها را به فرمان خليفه گردن زدند و سرهاى بريده را در شهرها گرداندند و ماجراى شورشيان فخ پايان يافت.
تعداد شورشيان فخ سيصد تن بود و به نقل از ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين، قيام كنندگان با موسى ابن جعفر در ارتباط، و اين قيام مورد تائيد او بوده است. اىن اشاره اى بهواقعيت تاريخى شورش فخ است در شمارى از اسناد و احاديث شيعه اشاره شده است كه سالها قبل از اين شورش امامان شيعه از ماجراى شورش فخ و شهادت آنان و نام و نشان شورشيان و مقدس بودن منطقه فخ اطلاع داده اند و واقعيت تاريخى سالها پيش از وقوع خود را آشكار كرده است. طبعا اين نوع تعبير و تفسيرها در كادر موضوعات مورد استفاده بر روى منبر و نه تاريخ قرار دارد كه از آن مى گذريم.
8 ــ اوجگيري مجدد فعاليت هاي زنديكان و بر پا كردن هزار دار براي بر دار كشيدن پيروان ماني، مزدك و زرتشت و ساير نحله هاي فكري مخالف حكومت در بغداد،170هجري.
9 ــ شورش فضل ابن سعيد حروري عليه دستگاه خلافت،171هجري.
10ــ قيام يحيي ابن عبدالله عليه دستگاه خلافت در سرزمين ديلم،176هجري.
11 ـ جنبش بزرگ حمزه پور آذرك سيستاني
جنبش حمزه پور آذرك، يكى از جنبشهاى قابل توجه در پايان قرن دوم و در سال 179 هجرى است كه مى توان از كتابهاى مختلف از جمله تاريخ طبرى و بخصوص تاريخ سيستان اطلاعات جالبى در باره اين جنبش به دست آورد.
پيش از اين اشاره شد كه در يك نگاه تاريخى خوارج تنها با سيماى ابن ملجم شناسائى و در او خلاصه نمى شوند. ماجراى خوارج دور و دراز، و خوارج تماينده يك جريان فكرى اسلامى هستند.
در اين رابطه سيستان از دير باز يكى از اصلى ترين مراكز خوارج و بخصوص شورشيان تند رو ازارقه بود و بْسيارى از ساكنان اين منطقه بخصوص روستائيان به جان آمده از خراج و ماليات به خوارج شورشى متمايل بودند.
حمزه پور آذرك كه بر راه و رسم خوارج سيستان و از مخالفان سر سخت دستگاه خلافت عباسى بود در سال 174 هجرى شورش خود عليه دربار خلافت را آغاز كرد و به روستائيان پيام داد هيچ چيز،حتى پشيزى به عنوان خراج و ماليات به دستگاه خلافت نپردازند و عليه خليفه شوريد.
دربار خلافت، توسط عيسى ابن ماهان اصلى ترين فرمانده خود در خراسان و سيستان و از ثروتمندان نامدار، تلاش كرد اين جنبش را نابود كند ولى نتوانست. جنگهاى زيادى رخ داد و ارتش كوچك حمزه به يك ارتش سى هزار نفرى نيرومند و متشكل در لشكرهاى مجزاى پانصد نفرى تبديل شد. درچندين جنگ ،ارتش حمزه فاتح بود. نيروهاى حمزه بنا بر راه و رسم خوارج، قاطع و خشن مى جنگيدند. يكى دو بار حمزه شكست خورد و بر اساس اسناد و مدارك باقيمانده،حمزه و شورشيانش، بعد از شكست، جنگ پارتيزانى خشن و خونينى را شروع كردند. آنها در همه جادر كشتزارها و روستاها كمين مى گذاشتند و دشمنان خود و نمايندگان خليفه و ماموران مالياتى را بيرحمانه مى كشتند. نيروهاى خليفه از مقابله با اين نوع مبارزه درماندند و بناچاربراى سركوب حمزه و از بين بردن زمينه هائى كه پذيراى حمزه و جنگجويانش بودند به كشتار روستائيان و آتش زدن مزارع و خانه ها پرداختند .
طى اين كشتارها سى هزار تن از روستائيان كشته شدندو بسيارى از روستاها ويران شد ولى ماجرا به پايان نرسيد. در نهايت هارون الرشيد شخصا روانه خراسان و سيستان شد و سفيرى به سوى حمزه فرستاد، حمزه با سفير خليفه با احترام رفتار كرد. به نظر مى رسد هارون درخواستهاى حمزه را پذيرفته است.در همين سفر هارون بيمار شد و مرد. حمزه تا اوايل قرن سوم زمام قدرت را در سيستان به دست داشت و سيستانيان از اطاعت دربار خلافت آزاد بودند
12 ــ قيام وليد ابن طريف جانفروش عليه عمال دستگاه خلافت،179 هجري.
13 ــ شورش و تسلط سرخ پوشان در گرگان، 181 هجري.
شورشهاى ياد شده شمارى از شورشها و قيامهائى هستند كه تا حوالى سال 183 هجرى يعنى سال در گذشت هفتمين امام شيعيان و يكى از چهره هاى نامدار تاريخ مادى تشيع و تاريخ مقدس شيعه رخ داده اند. پس از اين اشارات و حال كه تا حدودى تاريخ ايران را در اين دوران شناخته ايم بجاست كه بر زندگى و گذران تاريخى هفتمين امام شيعيان و در ارتباط با تاريخ ايران گذرى داشته باشيم و بدانيم حقيقت چيست اما پيش از آن بايد اندكى به مشكلات كار اشاره كرد.

مرزهاى ممنوع و سيمهاى خاردار!
شناخت زندگى امامان شيعه، مانند شناخت زندگى تمامى شخصيتهائى كه گردادگرد آنان در مذاهب مختلف مدارهائى از حصارهاى ممنوع الورود تقدس كشيده شده است چندان آسان نيست.اين چنين شخصيتهائى براى بسيارى از بزرگان وتوده هاى مردم، نه در قلمروى كه در آن كند و كاو جستجو و شناخت مشروع و مقبول، بلكه در زمينه و جغرافياى ايمان مومنان و پيروانشان خانه دارند وبايد آنها را تنها باور داشت و با نوعى اشراق يعنى روشنائى معنوى دركشان كرد . در كادر قوانين و معيارهاى مذاهب بايد آنچه را كه عالمان و فقيهان، كشيشان، مغان، خاخامها، شمنان و... مى گويند پذيرفت و از كند و كاوهاى تاريخى و دندان فشردن بر ميوه ممنوعه شناخت كه خطراحتمالى خدشه دار كردن حرمتها وبه خطر بيدينى و كفر و ارتداد رادارد پرهيز كرد.
در رابطه باشخصيتهائى اين چنين، اگر چه واقعيت تاريخى نمى تواند بيش از يكى باشد،اما با چند لايه و چند سيما روبروئيم. روشن تر اين كه ، هركس سيما و شخصيت خاص و مورد علاقه خود را در آميخته با ذهنيات و اميدها و آرزوهاى خود، و يا منافع مادى و اجتماعى و سياسى مورد نظر خود خلق كرده و به آن مشغول است.در اين زمينه اگر از خرد و ريزها و فرعيات بگذريم با سه نوع گزارش روبروئيم. گزارش فقيهان، گزارش توده هاى مردم وگزارش تاريخ.

گزارش فقيهان و بزرگان مذهب
گزارشات عالمان و فقيهان و بزرگان مذهب كه باورهاى اقشار گسترده اى از مردم كوچه و بازار در طول نسلها و قرنهاى متمادى از آنها به طور قوى تاثير پذيرفته و رنگ گرفته، اگر چه نه واقعى ترين اما موثر ترين گزارشات است.
در طول قرنهاى متمادى دفتر و دستك تاريخنگارى در رابطه بامذاهب و شخصيت هاى مذهبى در دست عالمان و فقيهان و محدثان و راويان مذهبى بوده است واينان از سوئى به عنوان افراد صاحب قلم، و با مسامحه مى توان گفت قشرمنور الفكرروزگار خودــ كسانى كه با قلم و كتاب وخواندن و نوشتن سر و كار داشته و به كار فكرى مشغول بودند ــ و هم با تكيه بر اعتباراجتماعى و تقدس، در ميان مردم هرچه خواسته اند و صلاح دانسته اند و مصلحت نظام را در آن ديده اند نوشته اند و آن را به مثابه حقايقى غير قابل ترديد و مقدس در ضماير مردم نشانده اند.اين جماعت كثير و صاحب نفوذ به نحو احسن توانسته اند با گفته ها و نوشته هاى خود شخصيتهاى تاريخى امامان شيعه را به شخصيتهائى فوق انسانى و شگفت انگيز تبديل كنند. كار اينان در طول دهه ها و قرنها توسط دهها و صدها تن ديگر كه بر راه و مرام اين بزرگان بوده اند تائيد شده و با چفت و بست هاى تعصب وايمان و باور و عاطفه و دگم، چنان استحكامى پيدا كرده است كه فى الواقع در آغاز راه براى به دست آوردن آزادى در تحقيق و شناخت، به قول عين القضات همدانى بايد سه كفر را چون پيامبران تجربه كرد تا به ايمان نائل شد!.
بى ديده ره قلندرى نتوان رفت
دزديده به كوى مدبرى نتوان رفت
كفر اندر خود قاعده ايمانست
آسان آسان به كافرى نتوان رفت
بسيارى از عالمان و فقيهان شيعه سيماى مورد پسند و خاص خود از امامان شيعه را با انبوهى سند و حديث و روايت ارائه و در حقيقت در بْسيارى از موارد مى توان گفت خلق كرده اند. آنان از دلايل عقلى و نقلى، به شيوه خاص خود استفاده كرده و مى كنند. عقل حكم مي كند كه اين چنين باشد و لاجرم اين چنين بوده اسست!. نقل مى شود كه اين چنين بوده است و لاجرم بايد اين چنين باشد!.

پس از اين تجربه گران
مى شود به اين حقيقت انديشيد كه حال پس از قرنها و پس از اين تجربه گران و پر رنج و خونين حكومت خمينى و جمهورى اسلامى و ايستاده بر فراز گورهاى پدران و مادرانمان و بركه هاى خونهاى برادران و خواهران و رفقاى تير باران شده امان ، و خانه ها و كاشانه هاى ويران شده امان، كه مشخصا و دقيقا به حكم و با قوانين يك حكومت بر آمده از تشيع رسمى و بنا بر مفاد آثار برجسته ترين فقيهان و عالمان نامدار شيعه اين چنين سرنوشتى را تجربه كردند، آيا هنوز هم در وحشت از داغ كفر و ارتداد و يا به دليل شرايط خطير پايان ناپذير، جرئت دانستن و حق انديشيدن و شك كردن و جستجوى حقايق را نبايد داشت؟ آيا هنوز هم نمى توانيم در گريز از عوامانگى و خرافات، در پى ايمان و يقينى شايسته انسان مسئول و انديشمند،و نه از روى علاقه به ارتداد وبيدينى ، از درها و دروازه هاى ممنوع تقدس بگذريم، و برويم ودر پايه هاى نظرى، و فارغ از خيالپردازى ها يا علائق شخصى و گروهى، به انبوه آن چه كة فقيهان و عالمان، بآ اتكا به عقل و نقل در اختيار نسلها قرار داده اند درنگ كنيم، ومنصفانه بنگريم كه چگونه در بسيارى ازموارد، آنچه كه پايمال شده عقل است و آنچه كه حقيقت ندارديا حقيقت آن مشروط به تنها نقل فقيهان است! نقل است .
بايد رفت و با نهايت عقل و انصاف به تماشا نشست كه چگونه گاه يك واقعه تاريخى را كه در سرنوشت نسلها تاثير داشته، و در سوداى آن خونها ريخته شده است و هنوز هم ريخته مى شود، فى الواقع با فلج كردن قدرت تعقل و از كار انداختن نيروى خرد ــ يعنى اصلى ترين وجه تمايز انسان از حيوان ـ بانقل قول از چند شاهد ــ كه بايد در گفته هاى آنان ترديد نكرد ــ و با انبوهى سس خوشمزه تقدس و به چرخش در آوردن چماق و تازيانه عذاب الهى و استفاده هوشيارانه از روانشناسى ترس و جهل بخورد همگان داده اند.
بايد ازبسيارى از اين حضرات و كسانى كه راه و رسم آنان را دنبال مى كنند و سعى مى كنند معجونهاى قرون و اعصار گذشته را با برچسب هاى دلچسب در معرض فروش بگذارند پرسيد:
براستى شما كه عقل را به استناد خود عقل، و نه واقعياتِ در وحدت با عقل به كار مى گيريد، مى توانيد توضيح دهيد كدام عقل؟ عقل كدام كس اجازه مى دهد كه چنين معجونهائ شگفتى را و به تعبير روحانى تير باران شده حبيب الله آشورى، جوهره نادانى و حماقت را به عنوان حقايق در اختيار ديگران قرار بدهيد؟ و چگونه مى شود با نقل، هر ادعاىغير عقلانى را مستند كرد و از آن واقعيتى تاريخى ساخت؟
. در كمدى الهى اثر دانته شاعر و اديب بزرگ ايتاليائى بر دروازه ورودى دوزخ تابلوئى آويخته است كه بر آن نوشته است:
اى كسى كه از اين دروازه مى گذرى هر گونه اميدى را از خود دور كن.
بر دروازه ورودى دنياى بسيارى از عالمان و فقيهان نيزدر رابطه با حقايق مورد ادعاى آنان بايد تابلوئى آويخت و بر آن نوشت كه:
اي كسى كه قصد ورود به اين قلمرو را دارى عقل و انديشه خود را در همين جا به دور و به زباله دان افكن و با جمجمه اى تهى وارد شو تا بتوانى هر چيزى را پذيرا شوى.
اين حكايت بسيارى از عنان داران عقل و نقل و نيز كسانى است كه در راه به دست آوردن اقتدار مادى و معنوى و سياسى به اين اختراعات تاريخى اتكا مى كنند.
اينان از دو گروه بيرون نيستند، اينان در روزگار ما، يعنى در آستانه قرن بيست و يكم و با فاصله هزار و دويست سال از شيوخ و فقيهان و معماران نامدار تشيع رسمى، در صورت اعتقاد به آنچه كه مى گويند در زمره جاهلان مرتجع قرار دارند كه به دلائل مختلف سرزمين جهل را داراى آب و هوائى خوش مى دانند و به قول معروف يك مريد نادان و متعصب و دگم را را با چند ده ششدانگ معاوضه نمى كنند( اصل ضرب المثل اين است : يك مريد خر از چند ده ششدانگ ارزشمند تر است) و در غير اين صورت شيادانى بيرحم هستند كه در بسيارى از موارد هيچ اعتقادى به آنچه مى گويند ندارند اما براى استوار كردن پايه هاى اقتدار خود ونظم و نظام دادن به توده هاى پيرامون خود و در دست داشتن مهار ديگران به اين اختراعات سخت نيازمندند. در حقيقت آنان اقتدار مرموز مقد سان را در خدمت خود مى گيرند ولى خود هرگز در خدمت آنچه كه آن را تبليغ مى كنند نيستند. آنان در تماشاگاه توده ها خود را ميراث بر و نماينده وجودهائى معرفى مى كنند كه سرشار از قدرتهاى مرموز و مقدس اند و زمام دنيا و آخرت خلق را در دست دارند و اعلام مى كنند براى سهم داشتن در اين قدرت مرموز و نجات دنيا و آخرت خود بايد به آنان سر سپرد، بقيه حكايت روشن است! در يك معادله ساده اتصال به اين مقدسان جز از طريق نمايندگان حى و حاضر آنان يعنى علما و فقها و... ممكن نيست. اين چنين است كه هرچه مقدسان مرموز تر و شگفت تر و غير قابل شناسائى تر باشند و تنها بتوان از طريق وداع با عقل و طى راههاى عجيب و غريب فراعقلى به آنان ايمان آورد، نمايندگان آنها قدرتمند تر خواهند بود، در اين ميان شعله هاى فروزان دوزخ و عذاب و قهر الهى و نيز كنده و ساطور قلمرو فقيهان نگهبانان مرزهاى اين حرمتها هستند.

چند نمونه از نظرات و اقوال علما و فقيهان
شيعه و اشاره اى به تئورىمختصات الهى
در بسيارى از اسناد و مدارك شيعه، كه عموما دستاورد فقيهان و ملايان و علماى نامدارو پر تلاش است، در رابطه با زندگى يك امام با مختصات الهى، و با تكيه بر نظريه امامت الهى( يعنى امامانى كه از اولين نفر تا آخرين نفرشان توسط خداوند معرفى شده اند و نه داراى مختصات بشرى بلكه داراى مختصات فرا بشرى و نيروهاى شگفت الهى هستند) طبعا با چهره اى شگفت از موسى ابن جعفرـ به عنوان شخصيت مورد بحث ما در اين نقطه از بررسى تاريخ ايران ــ و انواع كرامات و اعجازها و توجيهات و تفسيرهاى خاص مذهبى روبروئيم.
بنا بر اين اسناد كه نه زائيده تلاش طلاب و آخوندهاى معمولى بلكه حاصل كار و تلاش ساليان برجستگان و نامدارانى است كه بناى مستحكم تشيع را در دوران غيبت صغراى مهدى موعود و سالهاى حساس پس از او سنگ بر سنگ نهاده اند (بعد از اين و در جاى خود به جايگاه مذهبى و تاريخى شمارى از اين نامداران خواهم پرداخت)هفتمين امام شيعيان، امام موسى ابن جعفر:
زبان تمام پرندگان را مى داند، و از آينده خبر مى دهد( كافى تاليف كليني جلد يكم صفحه 128 و ارشاد تاليف شيخ مفيد صفحه 128) .
همچنين او از زمان مرگ يارانش با خبر است(كافى جلد يكم صفحه 484)
خرد كردن غل و زنجير و گذر از ديوار زندان بغداد، سفر به مدينه و برگشت به بغداد و طى كردن اين راه دراز در طول يك شب به مدد نيروهاى غيبى، زنده كردن گاو مرده و زدن نقش مهر خود بر سنگ، و آشنائى به تمام زبانهاى دنيا و نسوختن او در آتش از مشخصات موسى ابن جعفر بوده است(عيون الاخبار الرضا تاليف شيخ صدوق صفحه 104 كافى جلد يك صفحه 356 بصائرالدرجات تاليف صفارصفحه 255 ارشاد تاليف شيخ مفيد صفحه 293الخرايج والجرايح والنورى الطبرسى خاتمه المستدرك تاليف قطب راوندى صفحه 565).
اينها و بسيارى نكات شبيه به اين با اتكا به عقل! و با مدد نقل! ديدگاه صدها و عالم وفقيه نامدار شيعه در طول قرنهاى متوالى است و مجموع اين تلاش طولانى و سنگين و انبارهائى از كتابها و رساله ها، فرهنگى مذهبى و قدرتمند ومقاوم ايجاد كرده كه ذرات پيدا وناپيداى آن وجدان مذهبى شيعيان را در طول نسلها و در تمام لايه ها از مردم كوچه و بازار تا روشنفكران و مبارزان مذهبى را كه درجات بالاى تحصيلى دارند انباشته است. چنانكه اشاره شد در همين چند مثال ساده و در ميان عالمان نامبرده ما نه با آخوندهاى ساده بلكه با شمارى از برجستگان و نوادر تئوريك و ايدئولوژيك شيعه كلينى و شيخ صدوق( ابن بابويه قمى) و شيخ مفيد روبروئيم كة از معماران اصلى شيعه اند و بر آثار آنها ستونهاى تشييع رسمى استوار شده است.

شمارى از شيوخ ومعماران مرموز وبزرگ
چند اشاره به گفته هاى بزرگانى چون شيخ مفيد و شيخ صدوق و كلينى و طبرسى و راوندى شد. اينان از زمره شيوخ و نامدارانى هستند كه درست در سرفصلى كه دوران امامان شيعه به پايان مى رسد و يا پس از آن به مثابه برجسته ترين معماران تشييع رسمى كه دنباله اش تا روزگار ما كشيده شده وزمام حكومت را در ايران كنونى در دست دارد نقشى غير قابل انكار در تاريخ شيعه دارند و بسيارى از رازهاى شيعه در سينه هاى انان ماند و با آنان ناگفته ماند. اندك اشاره اى به زندگى آنان براى درك موقعيت آنها بجاست. با درك موقعيت و مقام ويژه آنان به طور روشن تر خواهيم دانست كه چرا گزارشات شگفت فقيهان پر رنگ تر و داراى تاثير نيرومندترى است كه رهائى از كشش اين گزارشات ساده نيست.

كلينى
محمد يعقوب كلينى معروف به ثقه الاسلام ازاركان بدون ترديد شيعه است ولى در مورد زندگانى اش ابهامات زيادى وجود دارد. سال تولدش نامشخص است ولى در سال 328 دربغداد گذشته است. او معاصر با دوران نيابت نواب چهارگانه امام زمان و با آنان محشور بود واز معدود كسانى بود كه از چند و چون ماجراى دوازدهمين امام شيعيان با خبر بود. اونخستين آموزشها را نزد پدرش يعقوب ابن اسحاق گذرانيد. كلينى در آغاز زندگى اش در كلين در حوالى شهر رى امام مسجد بود.بعدها او به رى آمد و در آنجا به تحصيلات خود ادامه داد. رى در دوران كلينى تنها مركز شيعيان نبود و حنفيان و شافعيان و اسماعيليان قرمطيان زرتشتيان ومانويان در اين شهر فعال بودند و اين فرصتى مناسب بود تا كلينى به بررسى و تعمق در انديشه ها و عقايد ديگر فرقه ها و گروهها بپردازد. پس از رى، كلينى به قم رفت و پس از مدتى روانه بغداد شد. او در بغداد شخصيتى نام آور و مورد احترام پيروان ساير نحله هاى اسلامى بود و از جمله اهل سنت بود. كتاب كافى اولين كتاب از كتابهاى پا يه اى چهار گانه شيعه با پانزده هزار و صد و هفتاد و شش حديث تاليف و حاصل كار بيست ساله اوست. شمارى از عالمان و فقيهان بر آنند كه كتاب كافى به نظر امام زمان رسيده و مورد تائئيد او قرار گرفته ودر باره آن گفته شده:
الكافى كاف لشيعتنا
كتاب كافى براى شيعه ما كفايت مى كند
شمار زيادى از برجسته ترين فقيهان شيعه و مورخان و محدثان نامدار چون نجاشى، ابن طاووس حلى ،ابن اثير ،ابن حجر عسقلانى، مجلسى، محقق حلى، شيخ مفيد، محمد ابن مكىعاملى، شيخ زين الدين محقق كركى، ملا محسن فيض و بسيارى ديگر بر مقام و موقعيت كلينى تاكيد كرده اند. براى اطلاعات بيشتر مى توانيد به مقدمه اصول كافى نوشته سيد جواد مصطفوى و خدمات متقابل ايران و اسلام نوشته مرتضى مطهرى مراجعه كنيد.

شيخ صدوق
ابن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق در سال305 هجرى در قم متولد شد. ولادت او با نيابت سومين نايب امام زمان حسين ابن روح همراه بود. پدر او از افراد مورد اعتماد امام حسن عسكرى بود و معروف است كه علت ولادت شيخ صدوق دعاى امام زمان بوده است. بدين ترتيب كه پدر شيخ نامهاى توسط حسين ابن روح براى امام دوازدهم نوشته و از او طلب فرزندى مى كند و از سوى امام غايب جواب مى رسد كه در خواستت پذيرفته شد و بزودى صاحب فرزندى خواهى شد كه چشم و چراغ اسلام خواهد بود و شيخ صدوق متولد مى شود.
حكايت غريب ماجراهاى بزرگترين عالمان و فقيهان اوليه ى معاصر امام حسن عسكرى و امام غايب، كه جملگى از بانيان و معماران فقه و حديث و كلام و انواع علوم اسلامى بودند و منجمله از بزرگترين شارحان مقوله امامت و غيبت امام دوازدهم هستند، بسياربسيار تامل بر انگيز و قابل فكر است.اين نقطه تاريخى نقطه درنگى است كه مى توان به قلب برخى حوادث نزديك شد. نقش اينان چون ستونهاى پايه اى و اصلى آن پل طولانى و عظيمى است كه در طى دوازده قرن از كلين تا خمين كشيده شده است، و بر روى اين پل هزاران فقيه و محدث و عالم و متكلم توانسته اند خود را به روزگار حاضر برسانند. به روشنى بايد تاكيد كنم كه نقش اينان چنان است كه بى وجودشان بْسيارى باورها واعتقادها، نه در دنياى تنها ملايان و فقيهان، بلكه على العموم در جهان تشيْيع و دستگاه نظرى تاريخى آن فرو خواهد ريخت . اگر توجه داشته باشيم كه اين جماعت در عالم واقعيت زمان و مكان تاريخى تشييع رسمى را به تمام معنى كلمه اشغال كرده اند و جائى براى ديگران باقى نگذاشته اند بهتر واقعيت اين گفته را درك خواهيم كرد. با حذف اينان تمامى پل، تا روزگار ما در خط اصلى تشييع رسمى بى اعتبار خواهد شد و در بهترين حالت خود خلاء عظيم و فاصله دوازده قرنى، ميان شيعه روزگار معاصر تا جائى كه ماجراى امامت به پايان مى رسد و توسط معماران ياد شده تشريح و تبيين آن آغاز مى شود خود را نشان خواهد داد.شيخ صدوق از شاگردان كلينى و در فقه و كلام و حديث و ديگر علوم اسلامى از برجستگان روزگار خويش بود. گفته مى شود كه او كثير التاليف ترين عالم شيعه بوده و سيصد كتاب تاليف كرده است كه من لايحضره الفقيه دومين كتاب از كتابهاى اربعه شيعه از تاليفات اوست. شيخ صدوق در سال 381 در گذشت ودر نزديك مقبره شاه عبدالعظيم دفن گرديد.

شيخ مفيد
ابو عبدالله محمد ابن نعمان معروف به شيخ مفيد متولد يازدهم ذى القعده 336 هجرى در حوالى بغداد متولد شد او نزد استادان فراوان درس آموخت و خود از شاگردان شيخ صدوق بود. دوران زندگى شيخ مفيد با تسخير بغداد به دست دولت شيعى مذهب آل بويه همراه بود و شيخ مفيد توانست با كوشش فراوان، دراتحاد شيعيان فرقه هاى مختلف گامهائى بزرگ بردارد.او در رشته هاى مختلف تلاش فراوان به خرج داد و نزديك به دويست اثركه مى توان گفت دائره المعارفى از تشييع را در خود دارند تاليف كرد كه از اين ميان، بيست اثر مربوط به امامت و فلسفه سياسى امامت در شيعه و مقوله غيبت امام دوازدهم است. شيخ مفيد با اقتدار و احترام فراوان زندگى كرد و در سوم رمضان 413 هجرى در بغداد در گذشت و با شركت هشتاد هزار تن تشييع شد ودر حرم امام جواد دفن گرديد.

نامه هاى امام زمان به شيخ مفيدو ارتباطات شيخ با امامان
شيخ مفيد از كسانى بود كه بنا بر اسناد شيعه امام زمان با او در ارتباط بود و حدود سى نامه براى او نوشته است و او را در نامه هايش برادر خود خطاب كرده است. در باره اين نامه ها نوشته اند كه:
در اواخر ماه صفر 416 هجري بود كه نامه اي از طرف امام زمان براي شيخ فرستاده شد.در آن نامه نوشته بود:
«للاخ السديد و الولي الرسيد الشيخ المفيد..... برادر گرامي، استوار و دوست راه يافته شيخ مفيد.....»
در پنج شنبه 23 ذيحجه نامه اي ديگرى آمد كه در آن نوشته شده بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم سلام الله عليك ايها الناصر للحق الداعي اليه بكلمه الصدق....»
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر، سلام خدا بر تو اي ياري كننده حق و دعوت كننده به سوي او از كسي كه با صدق و راستي به سوي خدا دعوت مي كني.......»
گفته مى شود كه در طول 30 سال، 30 توقيع و نامه از سوى دوازدهمين امام براي شيخ مفيد نوشته شده است كه در عنوان بسياري اين جمله ديده مي شود؛ «برادر گرامي و استوار؛ شيخ مفيد»
نوشته اند كه يكبارشيخ مفيد فتوايي را بطور غير عمد به اشتباه جواب داد و امام دوازدهم با پيغامي آن را اصلاح كرد، پس از مدتي شيخ آگاه شد و در پي آن از دادن فتوا منصرف گرديد ولى نامه اى از سوى امام دوازدهم رسيد كه در آن خطاب به شيخ نوشته بود:
« بر شماست که فتوا بدهيد و بر ماست شما را استوار کرده و نگذاريم در خطا بيفتيد»
در باره منزلت معنوى شيخ نوشته اند که:
در خواب ديد كه حضرت فاطمه که دست امام حسن و امام حسين را در دست داشت به سراغ شيخ آمد و خطاب به شيخ گفت: « اي شيخ به اين دو فقه بياموز».
ساعتي بعد حيرت شيخ برطرف شد، چرا که مادر سيد مرتضي و سيد رضي ـ دو عالم بزرگ شيعه ـ را ديد که دست دو فرزند خود را در دست دارد و به سراغ او آمد و گفت :
اي شيخ به اين دو فقه ياد بده،
بعدهادر مساله اي فقهي بين استاد و شاگرد؛ شيخ مفيد و شيخ مرتضي اختلاف نظرپيش آمد و با بحث و ارائه دليل مشکل حل نشد، هر دو راضي به قضاوت حضرت على شدند. مساله را بر کاغذي نوشته و بالاي ضريح حضرت گذاردند. صبح روز بعد که کاغذ را برداشتند دستخطي مزين به چنين نوشته اي ديدند که:
«شَيْخي وَ مُعْتَمِدي وِ الحَقُّ مَعَ وَلَدي عَلَمُ الهُدي»
شيخ و معتمد من حق با فرزندم سيد مرتضي؛ علم الهدي است.
و سر انجام گفته مى شود در سوگ در گذشت شيخ مفيد امام زمان شعرى سرود كه مطلع آن آين است
لاصوت الناعى ىفقدك انه
يوم على آل الرسول عظيم
صداى آنكه خبر در گذشت ترا داد مفقود شود
كه مردن تو روز ىاست كه بر آل رسول مصيبت بزرگى است.
ترجمه متن كامل دومين نامه امام زمان به شيخ مفيد
براى اينكه به موقعيت شگفت شيخ مفيد در پهنه تشييع پى ببريم باز خوانى و تامل بر ترجمه متن دومين نامه امام زمان به شيخ مفيد بى مناسبت نيست. متن اين نامه از احتجاج طبرسى جلد دوم صفحات 596 تا603 و امام مهدى از ولادت تا ظهور صفحات 355 تا 359 و381 تا 385 بر گرفته شده است. براى آگاهى بيشتر در مورد اين دو نامه مى توانيد به كتابهاى تاريخ غيبت كبرى، محمد صدر، ترجمه دكتر افتخارزاده، صفحات 207-165، و امام مهدى از ولادت تا ظهور، صفحه 400 مراجعه كنيد.
بنام خداوندبخشاينده بخشايشگر!
درود خدا بر تو اى يارى رسان حق! و آنكه با گفتار راستين و شايسته، مردم را به سوى حق فرامى‏خوانى!ما در نامه خويش به تو، خداى جهان آفرين را كه خدايى جز او نيست و خداى ما و خداى نياكان ما است، سپاس مى‏گذاريم و از بارگاه با عظمتش بر سرور و سالارمان محمد (ص) آخرين پيام آور خداو خاندان پاك و مطهرش، درودىجاودانه مى‏طلبيم.و بعد! دوست راه يافته به حقيقت! خداوند، بدان وسيله‏اى كه به سبب دوستان ويژه‏خود، به تو ارزانى داشته است، وجودت را حفظ و تو را ازنيرنگ دشمنانش حراست فرمايد.ما ناظر نيايش تو با خدا بوديم و از خداى جهان آفرين برآورده شدن آن را خواستيم.ما اينك در قرارگاه خويش، در مكانى ناشناخته، بر فراز قله‏اى سر به آسمان كشيده، اقامت گزيده‏ايم كه به تازگى به خاطر عناصرى بيداد پيشه و بى‏ايمان، بناگزير از منطقه‏اى پر دار و درخت بدين جا آمده‏ايم و به زودى از اينجا نيز به دشتى گسترده كه چندان از آبادى دور نيست، فرود خواهيم آمد و از وضعيت و شرايط آينده خويش، تو را آگاه خواهيم ساخت تا بدان وسيله در جريان باشى كه به خاطر كارهاى سازنده و شايسته‏ات نزد ما مقرب هستى و خداوند به مهر و لطف خود، تو را به انجام و تدبير اين كارهاى شايسته توفيق ارزانى داشته است.از اين رو تو - كه خداى جهان آفرين با چشم عنايتش كه هرگز آن را خواب نمى‏گيرد. وجودت را حفظ كند - بايد در برابر فتنه‏اى كه جان آنانى كه آن را در دل هايشان كشته‏اند به نابودى خواهد افكند، بايستى! و باطل گرايان بد انديش را بترسانى چراكه از سرگبى آنان، ايمان آوردگان، شادمان و جنايتكاران، اندوه زده خواهند شد.و نشانه حركت و جنبش ما از اين خانه نشينى و كناره‏گيرى، رخداد مهمى است كه در سرزمين وحى و رسالت، مكه معظمه از سوى پليدان نفاق پيشه و نكوهيده، رخ خواهد داد، از جانب عنصرى سفاك كه ريختن خون‏هاى محترم را حلال شمرده و به نيرنگ خويش، آهنگ جانِ ايمان آوردگان خواهد كرداما به هدف ستم بار و تجاوزكارانه خويش دست نخواهد يافت، چراكه ما پشت سر توحيد گرايان شايسته كردار، بوسيله نيايش و راز و نيازى كه از فرمانرواى آسمان وزمين پوشيده نمى‏ماند، آنان را حفاظت و نگهدارى خواهيم كرد.بنابراين، قلبهاى دوستان ما به دعاى ما به بارگاه خدا، آرامش و اطمينان يابد و آسوده خاطر باشند كه خداوند آنان را بسنده است و گرچه درگيريهاى هراس انگيزى، آنان را به دلهره مى‏افكند، اما از گزند آن عنصر تبهكار در امان خواهند بود و سرانجام، كار با دست توانا و ساخت تدبير نيكوى خدا - تا هنگامى كه پيروان ما از گناهان دورى گزينند - شايسته و نيكو خواهد بود.هان اى دوست پراخلاص كه همواره در راه ما بر ضد بيدادگران در سنگر جهاد و بيكارى! خداوند همانسان كه دوستان شايسته كردارِ پيشين ما را تأييد فرمود، تو را نيز تأييد نمايد! ما به تو اطمينان مى‏دهيم كه هركس از برادران دينى‏ات، پرواى پروردگارش را پيشه سازد و آنچه را به گردن دارد به صاحبان حق برساند، در فتنه نابود كننده و گرفتاريهاى تيره و تار و گمراهگرانه، در امان خواهد بود و هر آن كس كه در دادن نعمتهايى كه خداوند به او ارزانى داشته، به كسانى كه دستور رسيدگى به آنان را داده است، بخل ورزد، چنين كسى در اين جهان و سراى ديگر، بازنده و زيانكار خواهد بود.دوست واقعى! اگر پيروان ما - كه خداى آنان را در فرمانبردارى خويش توفيق ارزانى بدارد - به راستى در راه وفاى به عهد و پيمانى كه بردوش دارند، هم دل و يك صدا بودند، هرگز خجستگى ديدار ما از آنان به تأخير نمى‏افتاد و سعادت ديدار ما، ديدارى براساس آگاهى عميق و خالصانه نسبتبه ما، زودتر روزى آنان مى‏گشت.از اين رو (بايد بدانند كه) جز برخى رفتار ناشايسته آنان كه ناخوشايند ما است و آن عملكرد را زيبنده اينان نمى‏دانيم، عامل ديگرى ما را از آنان دور نمى‏دارد. خداوند ما را در يارى، بسنده و نيك، كارساز است و درود او بر سرور و بشارت دهنده و بيم دهنده ما محمد(ص) و خاندان پاكش باد!اين نامه در آغاز شوال به سال 412 هجرى، نگارش يافت«.رونويسى از دستخط شريف كه درود خدا بر نگارنده آن باد!:»اين نامه ما بسوى توست، اى دوستى كه حقيقت والايى به تو الهام شده - كه به املاى ما و خط يكى از افراد مورد اعتمادمان نوشته شده است - پس، آن را از همگان پوشيده بدار و آن را پيچيده و به كسى نشان مده و نسخه‏اى از آن بردار و آن گروه از دوستانى را كه به درستى و امانتداريشان اعتماد دارى، بر دريافت آن آگاه ساز كه خداوند به خواست خويش، آنان را به بركت ما، مشمول (بركات) خويش سازد!سپاس از آن خداى يكتاست و درود بر سرورمان محمد (ص) پيام آور خدا و خاندان پاك و پاكيزه‏اش باد!
شيخ طوسى
محمد بن حسن طوسى در ماه رمضان سال 385 هجرى قمرى درشهر طوس متولد شد. او تا سال 408 در اين شهر اقامت داشت و در طول اين مدت مقدمات علوم متداول در آن دوران را فرا گرفت . شيخ در 23 سالگى به منظور استفاده از جلسات درس شيخ مفيد و سيّد مرتضى دو عالم و فقيه بزرگ شيعه روانه بغداد شد.
شيخ طوسى در دوران جوانى به درجه اجتهاد رسيد و كتاب تهذيب الاحكام را كه از كتب معروف و پايه اى شيعه است، در اين دوره، و با پيشنهاد استاد خود، شيخ مفيد تاليف نمود . اين كتاب اجتهاد و تبحر اورادر زمينه هاى مختلف فقه ، اصول و رجال به خوبى نشان مى دهد.
پس از درگذشت شيخ نامدار شيعه شيخ مفيد، سيد مرتضى رهبرى را به عهده گرفت و شيخ طوسى با اينكه خود در اين زمان از صاحبنظران علم فقه و حديث بود مدت 23 سال (413 - 436 هجرى قمرى ) نزد سيد مرتضى آموزش ديد. او در طى اين مدت ضمن فراگيرى علوم مذهبىبه تاليف كتابهاى گوناگون مشغول بود. تعدادى از كتابهاى مهمى كه شيخ طوسى در حيات سيد مرتضى نوشته بدين قرار است:
تهذيب، استبصار، نهايه، المفصح فى الامامه، رجال، آغاز فهرست و از همه مهمتر تلخيص الشافى كه مهمترين كتاب اوست . و آن تنظيم و خلاصه كتاب شافى سيد مرتضى است . تا آن هنگام كتابي با آن اهميت در مساله امامت تاليف نگرديده بود و شيخ در سال 433 هجرى قمرى آن را به پايان رسانيده است .شيخ طوسى بيشتر اين كتابها را به تقاضاى فقيهان و دانشوران بزرگى همچون قاضى ابن براج يا ديگران نوشته است .
در نظرگاه شمار قابل توجهى از پژوهشگران ، شيخ طوسى تدوين كننده اساسنامه مكتب تشيع محسوب مى شود. علامه حلى فقيه نامدار مى گويد:
شيخ طوسى پيشواى دانشمندان شيعه و رئيس طايفه اماميه ... صاحبنظر در علوم اخبار، رجال ، فقه ، اصول ، كلام و ادب بوده است . همه فضيلتها منسوب به اوست و در تمامى فنون اسلام كتاب نوشته است اوست كه عقايد شيعه را در اصول و فروع آن دسته بندى و اصلاح نموده.
شيخ طوسى همچنين در اين مدت از محضر اساتيدى چون: ابن غضائرى، ابن شاذان متكلم ، ابن حسكه قمى ، حسين بن ابى محمد تلعكبرى ، ابن بشران معدل ، ابومنصور شكرى ، احمد بن ابراهيم قزوينى ، ابن فهام سامرى ، ابوحسين صفار، ابن ابى جيّد، ابن حاشر و بسيارى از علما و فقهاى عصر خود سود برد.او در 25 ربيع الاول 436 و پس از آنكه سيد مرتضى در هشتاد سالگى در گذشت زمام رهبرى شيعه را در دست گرفت و دوازده سال بعد از سيد مرتضى در بغداد بر دنياى شيعه فرمان راند . در آن ايام از دورترين نقاط، فقيهان براى حل مشكلات خود به منزل و محل درس شيخ مى آمدند . تعداد سيصد تن از مجتهدان شيعه شاگرد وى بودند و از عالمان اهل تسنن نيز كلاس درسش هيچگاه تهى نبود. شمارى از شاگردان او عبارتند از:
اسحاق بن بابويه قمى ، ابوالصّلاح حلبى ، ابوعلى طوسى (فرزند شيخ ) سعدالدين بن البراج ، شهر آشوب سروى مازندرانى ، عبدالجبار بن عبدالله المقرى رازى ، محمد بن حسن فتال ، كراجكى ، حسين بن فتح جرجانى ، جعفر بن على حسينى ، ابوالصلت محمد بن عبدالقادر، ناصر بن رضا علوى و غازى بن احمد .
سالهاى 447 تا 451 براى شيخ سالهائى ناگوار وبغداد آماج تاخت و تاز و غارت و كتابسوزان طغرل سلجوقى و سلجوقيان سنى مذهب بود كه در اين ميان شيخ نيز از تطاول اين حملات در امان نماند و لاجرم او در سال 448 از بغداد روانه نجف شد تا بتواند در حصار حمايت ايلات و عشاير جنگجو و معتقد شيعه در حوالى نجف آرامشگاهى بىابد.
شيخ طوسى تا پايان عمر در نجف ماند و طى دوازده سال در انجا نخستين حوزه علمىه را بنىان گذارى كرد. او در 22 محرم سال 460 هجرى در سن 76 سالگى در گذشت و در خانه اش كه در اىن روزگار به نام مسجد طوسى معروف است دفن شد.

آثار شيخ طوسى
شمار آثار شيخ - اعم از كتاب و رساله - به 51 مجلد مى رسد كه گاه بعضى از اين مجلدات ده جلد كتاب قطور را در بر مى گيرد. موضوعات اين كتابها تحت عناوينى چون تفسير، حديث ، فقه ، اصول فقه ، كلام رجال و فهرست ، تاريخ و مقتل ، جواب مسائل شرعى و اعتقادى و دعا مندرج است.
التبيان فى تفسير القرآن (در ده جلد)، المسائل الدمشقيه فى تفسير القرآن و المسائل الرجيّه فى تفسير آيات من القرآن ، از آثار تفسيرى اوست .
تهذيب و استبصار دو اثر او در علم حديث است كه در كنار كافى (اثر شيخ كلينى) و من لا يحضره الفقيه (اثر شيخ صدوق)، كتب اربعه را تشكيل مى دهند.
مهترين آثارشيخ در فقه عبارت اند از: النهايه، المبسوط، الخلاف، الجعل و العقود فى العبادات، الا يجاز فى الفرائض ، مناسك الحج فى مجرد العمل، المسائل الحلبيّه فى الفقه، المسائل الجنبلائيه فى الفقه، المسائل الحائريه فى الفقه ، مساءلة فى وجوب الجزية على اليهود، مساءله فى تحريم الفقاع، مساءلة فى موافقيت الصلاة
عدة الاصول و مساءلة فى العمل بخبر الواحد و بيان حجية الاخبار از آثار او در اصول مى باشد.
تاليفات شيخ در علم كلام عبارت اند از:
تلخيص الشافى (فى الامامة)، تمهيد الاصول (شرح كتاب جمل العلم و العمل سيد مرتضى )، الاقتصاد«الهادى الى طريق الرشاد»، المفصح فى الا مامة، مقدمة فى المدخل الى علم الكلام ، رياضة العقول ، مايعلل و ما لا يعلل ، ما لا يسع المكلف الاخلال به ، شرح الشرح فى الاصول ، اصول العقائد الغيبة ، الفراق بين الّنبى و الامام ، مساءلة فى الا حوال ، المسائل الرازيه ، النقض على بن شاذان فى مساءلة الغار، مسائل اصول الدين و الكافى.
شيخ طوسى در دو علم رجال و فهرست چند كتاب ارزشمند به يادگار گذاشته است :كتاب الابواب( رجال شيخ طوسى) ، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى . شيخ به حذف اشتباهات ، مرتب كردن و اصلاح اصل كتاب كشّى اقدام كرد) و الفهرست ( معرفى مصنّفان نامدار شيعه و آثار آنان (.
در زمينه تاريخ نيز شيخ طوسى دو اثر نگاشته است.
مقتل الحسين و مختصر اخبار مختار بن ابى عبيدة الثقفى .
مسائل الالياسيه ، المسائل القيّمه ، مسائل ابن براج و تعليق ما لا يسع (كه مجموعه پاسخ ‌هاى شيخ به سئوال هاى پرسشگران است)
در زمينه دعا و اعمال عبادى آثار ذيل از شيخ به يادگار مانده است :
مصباح المتهجد و سلا ح المتعبد، مختصر المصباح ، محتصر فى عمل يوم و ليلة ، انس الوحيد و هداية المسترشد و بصيرة المتعبد


طبرسى
ابو على، فضل بن حسن بن فضل طبرسى، معروف به امين الاسلام طبرسى در حدود سال هاى 460 تا 470 هجرى در مشهد به دنيا آمد.
خاندان طبرسى از خاندان هاى معروف وپدر او حسن بن فضل، از علماى عصر خويش بوده است. او از شاگردان پدرش بوده و مؤلف كتب فراوانى از جمله مكارم الأخلاق مى باشد.نوه امين الاسلام طبرسى نيز دنباله راه پدر و جد خويش را گرفته و كتاب مشكاة الأنوار از او باقى است.
طبرسى نزد استادان بْىار درس آموخت
از مهم ترين استادان روايت فضل بن حسن طبرسى مى توان به:
1 - ابو على طوسى، فرزند شيخ الطائفه، شيخ طوسى
2 - حسن بن حسين، جد شيخ منتجب الدين صاحب كتاب فهرست
3 - موفق الدين بكر آبادى
4 - ابو الحسن، عبيد الله بيهقى
5 - شيخ جعفر دوريستى كه از شاگردان شيخ مفيد است، اشاره نمود.
طبرسى شاگردان فراوانى تربيت كرد كه اكثر آنها از نام آورانند و از اين زمره از اينان مى توان نام برد
1 – فرزند او رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، صاحب كتاب مكارم الأخلاق
2 - ابن شهر آشوب مازندرانى، مؤلف كتاب معالم العلماء
3 - شيخ منتجب الدين صاحب فهرست
4 - قطب الدين راوندى
5 - عبد الله بن جعفر دوريستى
6 - شاذان بن جبرئيل قمى و... .
طبرسى شيخى كثير التاليف بوده ولى از زمره آثارش بيش از بيست اثر باقى نيست .از جمله كتب طبرسى عبارتند از:
1 - مجمع البيان در تفسير قرآن كه در 10 جلد تأليف شده. اين كتاب از بهترين تفاسير شيعه است و شهرتى جهانى دارد.
2 - الكاف الشّاف من كتاب الكشاف، خلاصه اى است از كتاب تفسيركشاف زمخشرى.
3 - جوامع الجامع.مصنف اولين تفسيرى كه نوشت مجمع البيان بود و در آن زمان كشافزمخشرى را نديده بود اما پس از اطلاع از كتاب كشاف، تفسير جوامع الجامع را نوشت كه به طور مختصر، جامع فوايد مجمع و كشاف باشد.
4 - المستمد من البيان (از البيان شيخ طوسى انتخاب شده).
5 - الوافي در تفسير قرآن.
6 - إعلام الورى بأعلام الهدى، در فضيلت امامان شيعه.
7 - تاج المواليد در اَنساب.
8 - الآداب الدينية للخزانة المعينية.
9 - النور المبين.
10 - كنوز النجاح.
11 - عدة السفر و عمدة الحضر و.....

طبرسى پس از حدود 90سال زندگى در سال 548 هجرى در بيهق از دنيا رفت.بنابر نقل علامه سيد محسن امين، طبرسى به مرگ طبيعى از دنيا نرفت ; بلكه به شهادت رسيد، اما از جزئيات شهادت او اطلاعى در دست نيست. او را از بيهق به مشهد انتقال داده و در جوار مرقد امام هشتم شيعيان به خاك سپردند.

قطب الدين راوندى
شيخ قطب الدين، ابو الحسن يا ابو الحسين، راوندى كاشانى، عالم ، محدث، مفسر، متكلم، فقيه، فيلسوف و تاريخ دان بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى است. او در راوند كاشان به دنيا آمد. پدر و پدر بزرگ قطب راوندى از علماى بزرگ زمان خود بودند.
راوندى تحصيلات ابتدايى را نزد پدر خويش فرا گرفت. پس از آن نزد شيخ ابو على طبرسى، عماد الدين طبرى و سيد مرتضى رازى آموزش گرفت سپس به شهر قم آمد و در آنجا نيز درس آموخت و سر انجام خود يكى از نام آوران شيعه شد.
شيخ در آثار خود موضوعات متنوعى از علوم و معارف اسلامى را به بحث گرفته و در علم تفسير، فقه، حديث، فلسفه، كلام، تاريخ و ديگر موضوعات نوشتارهاى فراوانى بر جاى نهاده است
اساتيد
استادان شيخ عبارت بودند از:
1 - پدرش
2 - شيخ ابو على فضل بن حسن طبرسى صاحب مجمع البيان
3 - عماد الدين محمد بن ابى القاسم طبرى
4 - صفى الدين، سيد مرتضى ابن داعى رازى و برادرش سيد مجتبى
5 - سيد ابو الصمصام، ذو الفقار بن محمد بن معبد حسينى
6 - شيخ ابو جعفر حلبى
7 - محمد بن حسن، پدر خواجه نصير الدين طوسى
8 - ابو عبدالله، حسن مؤدب قمى
9 - ابوالقاسم، حسن بن محمد حديقى
10 - ابو منصور، شهريار بن شيرويه بن شهريار ديلمى

شيخ شاگردان زيادى تربيت كرد كه شمارى از نام آوران شاگردانش عبارتند از:
1 - نصير الدين حسين بن سعيد راوندى
2 - ظهير الدين محمد بن سعيد راوندى
3 - قاضى احمد بن على بن عبد الجبار طوسى
4 - قاضى جمال الدين على بن عبد الجبار طوسى
5 - فقيه على بن محمد مدائنى
6 - فقيه عزالدين محمد بن حسن علوى بغدادى
7 - زين الدين ابو جعفر محمد بن عبد الحميد بن محمود دعويدار
8 - رشيد الدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى
9 - شيخ منتجب الدين
شىخ تاليفات فراوان دارد كه شمار آنها به شصت تاليف مى رسد و از زمره آنها كتب زير است:
1 - فقه القرآن
2 - شرح آيات الأحكام
3 - إحكام الأحكام
4 - الاختلاف بين المفيد و المرتضى في بعض المسائل الكلامية
5 - أسباب النزول
6 - الأغراب في الإعراب
7 - ألقاب الرسول و فاطمة و الأئمة عليهم السلام
8 - الإنجاز في شرح الإيجاز في الفرائض
9 - تهافت الفلاسفة
10 - جواهر الكلام في شرح مقدمة الكلام
راوندى در سال 573 هجرى در شهر قم درگذشت و در صحن حرم حضرت معصومه دفن گرديد.

***
اينها اشاراتى به زندگى شش تن از عالمان و فقيهانى بود كه به شيوه خود از زندگى موسى ابن جعفر گزارش داده اند. در اشاره به اينان به عمد تلاش كردم در باره هريك از اينان زواياى خاصى از زندگى شان را برجسته كنم تا در روشنائى لازم قرار بگىرند و بيشتر قابل رويت شوند. از آنجا كه لازم بوددرباره فقيهان گزارشگر يا گزارش فقيهان از سيماى امامان تامل شود سخن مقدارى به دراز كشيد اما با توجه به آنچه كه گفته شد اين تفصيل لازم بود. در ادامه به گزارش مردم و آنگاه گزارشى تاريخى از مساله مورد نظر خواهم پرداخت.
ادامه دارد

جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش هشتم)
اسماعيل وفا يغمائى

گزارش توده هاى مردم
اشاره اى به گزارش فقيهان از سيماى امامىاز امامان شيعه شد، و چند تن از بزرگان فقيهان، كه از برجسته ترين ها در گزارش از سيما و زندگى امامان هستند به اختصار معرفى شدند، و حال بجاست كه به نخست به گزارش توده هاى مردم كوچه و بازاراز سيماى امامانشان بپردازيم و آنگاه براى به دست آوردن يك گزارش تاريخى تلاش كنيم.
بدون تعارف وبدون تلاش براى توجيه مسئله و گريز از واقعيت، بايد تاكيد كرد كه مردم گزارش خود را از خلاء و يا منابع خاص غيبى و آسمانى و راويان و محدثان و مورخانى مخصوص به دست نياورده اند. گزارش مردم از امامان، و به عنوان مثال امام مورد نظر ماــ موسى ابن جعفر ــ در اين بخش از بررسى، به طور قوى و عميق از نظريات عالمان و فقيهان بزرگ شيعه، كه طى قرنهاى متوالى توسط آخوند هاى معمولى كوچه و بازار، مداحان، طلاب، روضه خوانان، نقالان و تعزيه گردانان و پرده داران وامثالهم، كه به مثابه شاخكها و رشته هاى ريزو درشت سيستم گسترده مذهبى، اين نظرات را انتشار داده اند، ونيزادبيات مذهبى و جزوه ها و كتابهائى كه اين گزارشات را تبليغ وتائيد كرده اند رنگ پذيرفته است. به طور خاص، در سر زمين ما ايران، در گذر قرنها و در دو ماه از سال ، ماه محرم و ماه رمضان، مردم بيشترين معلومات مذهبى و تاريخى خود را از زندگىامامانشان از طريق منابر و مساجد كسب كرده اند.
با توجه به نكات ياد شده، بايد تاكيد كرد كه از گزارش فقيهان در هر حال گريزى نيست! وپايه هاى گزارش مردم از زندگى و مرگ امامان همان پايه هائى است كه ملايان بزرگ بنا و بنيان آن را ريخته اند و توده هاى مردم كوچه و بازار را از پذيرش آن گريزى نبوده است. تفاوتى اگر هست در نحوه تلقى و استفاده و جهت گيرى فقيهان با مردم است.

فقيه و پناهگاههاى اقتدار
فقيه در مذهب و گزارش خود از امامان به دنبال اقتدار است و نخست بايد تاكيد كنم كه وقتى مى گويم فقيه، مرادم نه هر كسى است كه در پى علوم دينى است و يا عبا و عمامه اى بر سر دارد كه اين منصفانه نيست و مى توان باور داشت كه شيخ بزرگوار ما سعدى شيرازى از آن فقيه كه در قحط سال دمشق رنجيده حال در كسى نظر كرده و از اينكه مخاطب او از غم قحطى زدگان آسوده است اندوهگين شده، گزارشى واقعى به دست داده است. و حكايت هر كس كه عبائى بر دوش و عمامه اى بر سر دارد پيش از دوران جنايات جمهورى اسلامى و حكومتى مذهبى اين چنين نبود كه امروز هست. مراد از فقيه در اين نوشته كسى است كه با به بازى گرفتن احساسات مذهبى مردم بنياد اقتدار خود را مستحكم مى كند و مال و جان و ناموس خلائق را به بازى مى گيرد. در رابطه با اين چنين فقيهانى بايد گفت:
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه با گزارش خود در تصوير سيماى امامان، بنا و بنيان اقتدار خود را در ميان مردم و پيروان مستحكم مى كند. او با اين تصويرها و ساخت و پرداخت آنها، چشم انداز و افقى را مى سازد، كه بتواند در سايه روشنهاى آن پر شكوهتر و مقتدر تر و مرموزتر و دست نيافتنى ترجلوه كند. اين سايه روشنها و فضاها در حقيقت در خدمت جولانگاه فقيه، يعنى شكارگاهى است كه صيد را گيج و مرعوب مى كند و به فقيه اجازه مى دهد با فلج كردن قدرت تعقل و منطق و بازى كردن با عواطف و احساسات مذهبى او زودتر و راحت تر صيد را به تاريكجاهاى گيج كننده بكشد و از پاى در آورد ودنيا و آخرت و عواطف وهست و نيست او را به خدمت خود گيرد.
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه با گزارش خود از امامان فضاى تنفسى و زمينه حركت براى تنفس خود و جولان خود ونافذ كردن گفته ها و تبليغات خود ايجاد مى كند. فهم اين قضيه با تصوير كردن جنبه مخالف آن چندان مشكل نيست. اين فضا و اين مشروعيتها و سايه روشنهاى پيرامون فقيه را حذف كنيد، آنگاه خواهيد ديد كه تا چه اندازه پايه هاى مشروعيت او سست خواهد شد و آلاچيق شكننده تقدس و معصوميت فقيه فرو خواهد ريخت و چراغهائى كه نورهاى كور كننده تقدس را مى پراكنند خاموش خواهند شد و لكه هاى فراوان خطاكارى ها و خودخواهى ها ورياكارى ها و دروغها ، بردستار وعبا و قباى عطر آگين و سپيد و پاكيزه او قابل رويت خواهد شد.
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه در اين فضا و چشم انداز به راحتى در قدرت مرموز و لايزال متعلق به امامان و از طريق امامان در قدرت الهى شريك است.فقيه خود را نماينده و جانشين آنها مى داند. در اين فضا او نماينده و كارگزار قدرت مرموز و آسمانى و فرا بشرى آنهاست بنابر اين تلاش مى كند هر چه بيشتر سيماى واقعى و تاريخى و بشرى امامان را كمرنگ كرده و آنها را تبديل به موجوداتى فرا تاريخى و فرا بشرى و فرا عقلى بكند.
قرنهاست كه در سرزمين ما فقيه با اين امكانات و اقتدار، بنا به گزارش تاريخ ايران، هر موقع كه شرايط فراهم شده و اوضاع سياسى و اجتماعى اجازه داده است در قدرت با حكومت شريك شده است و در كنار شاه او نيز بساط خود را پهن كرده است. او چنانكه در دوران قاجاريه حكومتى در درون حكومت داشته است، و در پاره اى از اوقات، چنانكه در دوران صفويه به مثابه ولى امر، از طرف امام غايب، سلطنت را به شاه ارزانى كرده است. و سرانجام در دوران خمينى موفق شده است حكومت مورد نظر خود را بر سركار آورد و براستى چه كسى مىتواند منكر شود كه خمينى در آغاز كار مشروعيت تمام مقدسات مذهبى مردم را با پشتوانه نمايندگى امامان در جيب خود داشت.
فقيه اين چنينى، هماره در زمينه اى ازابهت و جلال و قدرت، خود را به نمايش گذاشته است كه در چشم انداز پشت سرش، چهره هاى پر عظمت و راز آلود امامان، در سايه روشنها خود را مى نمايانند. فقيه از آنجا كه مى داند اقتدارش منوط به هرچه شگفت انگيز تر بودن و مقتدر تر بودن امامان است در گزارش خود تا آنجا كه مى تواند توجيهات شرعى و عرفى را مهيا مى كند و به پيش مى تازد و در اين زمينه هيچ حد و مرزى را نمى شناسد.سرى به كتابهاى بزرگترين فقيهان بزنيد و ببينيد چه تصويرهائى را ارائه مى كنند.فقيه عليرغم تمام مقدس نمائى ها هيچكس را جز خود و انديشه خودرا برسميت نمى شناسد و جماعت پيروانش در نهايت پشيزى براى او ارزش ندارند.اوچون مى داند ادامه اقتدارش به ادامه يافتن اين باورها وابسته است با كسانى كه باورهاى او را به زير علامت سئوال مى كشند بيرحم و كينه توز است و اگر بتواند آنان را به مسلخ خواهد كشاند. قتل كسانى چون عين القضات و سهر وردى و امثالهم را اگر چه شيعه نبودند بايد در جدال آنان با باورهاى فقيهان مرام و مذهبى كه به آن وابسته بودند باز جست.
اين حكايت فقيه و گزارش اوست. مردم كوچه و بازار اما در پى اين چيزها نيستند. حكايت انس آنان با امامانشان داستانى ديگر است.

مردم وپناهگاههاى عاطفى
مردمان كوچه و بازار در اين ماجرا و در گزارش خود از امامانشان اگر چه از منابع فقهى و ايدئولوژيك فقيهان تغذيه كرده اند اما تلقى آنان از امامان، اگر به معنى خاص و كاربرد مشخص كلمه ايدئولوژيك توجه داشته باشيم، ايدئولوژيك نيست. آنان نمى خواهند جامعه و تاريخ را به قواره هاى مورد نظر ايدئولوژيك خود برش دهند. آنان در پى اقتدارو به دست گرفتن زمام حكومت نيستند. آنان نمى خواهند با اتكا به امامان فتواى و حكم و در دادگاههاى شرع با استناد به احاديث صادر شده از سوى امامان و پيامبر دست و پا ببرند و زندانى كنند و هر جنايتى را مشروع جلوه دهند. مردم در رابطه با امامان خود تنها سقفى براى تنفس معنوى خود، شايد بتوان با مسامحه گفت سقفى براى جهانبينى ساده خود مى جويند و در امامان و مقدسات خود ستونهاى اين سقف و پناهگاههاى عاطفى و روحى خود را در كشاكشهاى روزگارجستجو مى كنند. در گزارش مردم ما با سيمائىديگرروبروئيم.
در زيستگاه پر كشاكش ما ايران، كه در آن، در كنارحوادث زندگى سوز طبيعى و قهر طبيعت و خشكسالى و بيمارى ها، تند بادهاى تاريخى نيز همواره در حال وزيدن بوده است . در كشورى كه تاريخ پس از اسلام آن، پس از روزگار اشغال نظامى خونين و خشن سپاهيان اسلام و سلطه خلفا، در وجه غالب تاريخ تسلط و جباريت قبايل و ايلات و عشايرجنگجو و صحرا گرد، بر مردمان بى دفاع و صلحجوى شهر نشين و روستا نشين اسكان يافته است، وبجز چند حكومت انگشت شمار ــ چون خاندانهاى طاهريان، صفاريان، آل بويه، آل زيار و ديلميان ، خاندانهاى كوچك پادشاهان شمال و لرستان و يا زند و پهلوى ــ كه رگ و ريشه ايرانى دارند، دربقيه آنها ــ ازدوران سلجوقيان وغزنويان گرفته تا روزگار خوارزمشاهيان و مغولان و تيموريان و آق قويونلو و قره قويونلووصفويان و قاجارها ــ ما شاهد سلطه خاندانهائى هستيم كه رگ و ريشه شان اساسا ايرانى نيست، مردمان لاجرم در مقدسات و سمبلهاى مقدسات خود پناه جسته اند، تا بتوانند اين همه مصيبت و فشار و نابسامانى را تاب آورده وتار و پود روحى شان را از متلاشى شدن حفظ كنند.
مردم در يك بده و بستان پيچيده ودراز مدت و ناپيداى روانشناسانه، مقدسات خود را با زندگى خود، و خود را با زندگى آنان در مى آميزند واز آنها مدد مى جويند، و اين چنين است كه تصويرفقيهانه ساخته و پرداخته شده به دست فقيه ، در روند آميختن با زندگى توده هاى مردم در طول قرنها تراشى مجدد و مردمانه مى خورد و زيبائى ها و درخشندگى ها و سايه روشنهاى خاص خود را پيدا كرده و در برخى موارد به سطح يك فرهنگ نرم و انسانى و ماندگار ارتقا پيدا مى كند.
توضيح در اين باره اگر چه ساده نيست و به طور عميق با مقولات روانشناسانه و جامعه شناسانه در پيوند است، اما هر كس كه دوران نوجوانى و جوانى خود را چون نگارنده اين سطور در ميان مردم كوچه و بازار و در برخورد با فرهنگ و سنتهاى مذهبى مردم و نه تنها شريعت رسمى داعيه دار اسلام و انقلاب به ميانسالى رسانده باشد آنچه را كه بدان اشاره شد احساس كرده است. به قول سراينده منظومه طنز معراجنامه در بند هجدهم:
در سر زمين ما و در ميان مردم چه بخواهيم و چه نخواهيم:
....
مذهب به طرح قالي كرمان نشسته است
در تيغه هاي چاقوي زنجان نشسته است
در سايه هاي پير و كهنسال ارگ بم
يا در گلاب قمصر كاشان نشسته است
در يزد ،طعم پشمك و قطاب مذهبي ست
در طرح چارباغ سپاهان نشسته است
در خاك و در غبار تمامي كوچه ها
از شرق تا به غرب خراسان نشسته است
در حالت نگاه زن و مرد پارسي
در طُرّه هاي زلف پريشان نشسته است
در شعر و در ترانه و در نوحه هاي تلخ
درقصه و روايت و رمان نشستـه اســت
مذهب محيط امر سِماع و جماع ما
روح قديم ملّت ما، اجتماع ما
ايـن يك حقيقت است نما استماع ما...
براى اينكه قضيه در روشنائى بيشترى قرار گيرد و روشن شود كه در كارگاه فرهنگ و ادبيات وعواطف مردم نه تنها سيماى امامان شيعه، بلكه سيماى شمار قابل توجهى از چهره هاى خشن تاريخى نيز رنگى انسانى به خود مى گيرد كافى است توجهى به نمونه هائى از ادبيات افسانه اى و فلكلوريك رايج در ميان مردم ، آثارى چون اسكندر نامه ها ويا حمزه نامه ها و ابومسلم نامه ها و امثالهم بشود. در كتلبهائى از اين قبيل، فرضا در اسكندر نامه ها ما نه با اسكندر خشن و جنگجوئى كه ايران را اشغال مى كند و در يك روز هزاران اسير را فرمان به گردن زدن مى دهد بلكه با شخصيتى در آميخته با آرزوهاى مردم رو برو مى شويم.در برخى آثار كلاسيك ادبى نيز، سيماى خسرو پرويز در خسرو و شيرين و سيماى بهرام گور در هفت پيكرنظامى گنجوى در اين زمره قرار مى گيرند.
با توجه به اين نكات مى توان راز استحاله و تغييررا در يافت.

امامان و فرهنگ و فولكلورمردم
سيماى امامان شيعه در گزارش مردم همانگونه كه سيماى قديسان اسپانيا در شعرهاى شاعر بزرگ اسپانيا فدريكو گارسيا لوركا، انسانى و زيباست.امامان از مردم فاصله ندارند و مردم در يك پذيرش عاطفى و نرم و نه به اجبار و از سر ترس آنان را قبول كرده اند. كسى از امامان و رويت آنان در خواب يا بيدارى هراسى به دل راه نمى دهد. كسى در مقابل امامان رعايت آداب و ترتيب نمى كند و هرچه دل تنگش مى خواهد مى گويد. آنان اگر به سراغ كسى بيايند نمى آيند تا او را آزار دهند و يا چيزى از او درخواست كنند بلكه مى آيند تا يارى كنند و چيزى بدهند.
امامان شيعه بر خلاف نظرگاه فقيه و كسانى كه مى خواهند با كمك گرفتن از مذهب بساط حكومت را بر پا كنند، در نظرگاه مردم در پى حكومت و به دست گرفتن زمام قدرت و امر و نهى و رهبرى سياسى و قطع دست و پا و شلاق زدن و آزردن پيروان ديگر مذاهب نيستند. آنان در طول قرنها و در روندى پيچيده تبديل به بخشهائى راز آلود از طبيعت انسانى مردم شده اند. بايد به اين مهم توجه داشت. آنان براى مردم سمبلهاى كمك و فرياد رسى اند. چون هوا در همه جا حضور دارند چون شمع در وجدان معتقدانشان نور اميد مى پراكنند ودرسايه روشنهاى خانه ها در شبهاى پر سكوت، ودر پرتوهاى مهتاب نيمه شب روستاهاى دور افتاده و در حاشيه راههاى خلوت و گذرگاههاى كوهستانى مددكار ومراقب و نگران زندگى مردمانند.
اين همه قدمگاههاى مقدس و درختهاى نظر كرده در كوهها و دشتها و روستاهاى ايران، در باورها و معتقدات مردم سخن از اين مى گويند كه روزى يا شبى امامى يا امامزاده اى از اين حوالى عبور كرده است و بركات خود را نثار اين روستا و اهالى آن كرده، بيمارى را شفا داده، قرض حاجتمندى را پرداخته، چشمه خشكيده اى را پر آب ساخته و يا كاروانى را از خطرگاه به سلامت عبور داده است.
چند صد سال است كه در بسيارى از روستاها و شهرها ماه نو با نام آنان رويت مى شود، پارچه نو براى تهيه لباس با نام آنان قيچى مى خورد، كاسب درب مغازه اش را با بردن اسم آنها باز مى كند و كشاورز بذر را با مددگرفتن از آنها برخاك مى پاشد، آتش اجاق وتنورو چراغ با نام آنان بر افروخته مى شود و بارهاى سنگين با تكرار نام آنان بر پشت اسبان و قاطران نهاده مى شود و گردنه هاى خطرناك با درود بر آنان و خانواده آنان طى مى شود. آنان درد دلها را مىشنوند و چنانكه در طول قرنها اين باور وجود داشته به آنها پاسخ مى دهند. به گرسنگان و درماندگان كمك مى كنند.نگاهبانان شرافت و اخلاق و پاسبانان ناموس اند. اگر در ميان مسيحيان يك مسيح ملجاء و پناهگاه اصلى در ميان انبوه قديسان و شهيدان مسيحيت بر صليب رفته است در باور توده هاى شيعه يازده سمبل و ملجاء سمبل رنج كشيدن اند و در راه آرمانهاى انسانى، كه اگر چه اين آرمانها بسيار كلى و چندان تعريف شده نيست ولى براى همگان قابل قبول است به شهادت رسيده اند. و دوازدهمين امام نيز پس از غيبت طولانى خود سرانجام به شهادت خواهد رسيد.
براى شناخت بيشتر آنچه كه گفته شد ادبيات فلكلوريك مردم نمونه هاى جالبى از روابط مردم وخدا وسمبلهاى مقدساتشان به دست مى دهد. در اين نمونه ها از خداى فقيه و مقدسانى كه او به معرفى آنها همت گمارده نشانى نيست. در اين گونه آثار كه گاهى حتى در زمره آثار عاشقانه اروتيك قرار مى گيرند عاشق به سادگى و آسودگى خيال، وبه عنوان آخرين ملجا و فرياد رس قابل اعتماد، خدا را به گنبد مزار يكى از مقدسان قسم مى دهد و آرزوى وصال معشوق خود را مى كند. احمد شاملو در تعريف شعر به نمونه اى جالب از اين زمره اشاره مى كند. بعضى از اين شعرها كه توسط گويندگان ناشناش سروده شده چنان از قدرت و زيبائى سرشار است كه در كنار آن نمونه هاى كلاسيك هم خانواده با اين آثار كمرنگ مى نمايند.
دلا دوش دلا دوش و دلا دوش
به حق گنبد سبز سيا پوش
نهم لب بر لبونش جون سپارم
بيفتم همچو گيسويش به پهلوش

شادروان حسين كوهى كرمانى در مجموعه هفتصد ترانه محلى نمونه هاى جالبى از اين گونه را جمع آورى كرده. به چند نمونه از آنها اشاره مى كنم.
الا اسب سياى غوره پستون
ركابت نقره و زين ات گلستون
اگر امشب بر يارم رسونى
مرادت مى دهد شاه خراسون

****
شو شنبه برفتم بر سر پل
قدمگاه على با سم دلدل
عرق از سينه پاك محمد
چكيده ور زمين شد دسته گل

***
بيا دختر بيا چار ساله دختر
قد چارشونه چارده ساله دختر
اگر صد شو به پهلويت بخوابم
ثوابش از نماز و روزه بهتر

***
دلم قفل است و قفلش وا نمىشه
كليدش گم شده پيدا نميشه
كليدش مكه و قفلش مدينه
كه شهنه(شيهه) مى كشه اسب سكينه

توضيح چندانى براى اين دوبيتى هائى كه گاه از نظر تكنيكى ناقص ولى از نظر جوهره شعرى نيرومند و گاه شگفتى آفرينند ، و تفسير زيادى براى اين نوع برداشتهاى عاطفى مردم از امامان و مقدساتشان لازم نيست.
عاشق اسب سياهش را به امام هشتم قسم مى دهد تا تند تر بتازد و او را به معشوق برساند. نگاه مردم به سم اسب على ابن ابيطالب و عرق پيكر محمد و نماز و روزه و مكه و مدينه نگاه شيخ و فقيه و يا نگاهى تاريخى نييست. مردم آن طور كه دوست دارند و دلشان مى خواهد آنان را تصوير وگزارش مى كنند .
نمونه هاى ساده تر و بكر تر و نزديك تر به عواطف مردم لالائى ها هاست. در لالائى ها به سادگى مى توان ديد مادران، ساده ترين مادران، در روستاهاى دور دست چگونه شناخت عاطفى خود را از خدا، حضرت معصومه، على ابن ابيطالب، سوره ياسين، قرآن، على اكبر و على اصغر و پيغمبر و امثالهم در گوش فرزندانشان زمزمه مى كنند و از مقدساتشان براى سلامت وزودتر خوابيدن طفل و حفظ آنان از لولوى صحرائى كمك مى گيرند. ادبيات شفاهى و فلكلوريك ايران از اين نمونه ها سرشار است. نمونه هاى زير از مقاله خانم پيرايه يغمائى به نام لالائى ها نخستين شعرهاى نانوشته مادران بر گرفته شده است.

لالالالا كه لالات مى كنم من
نگا بر قد و بالات مى كنم من
لالا لالا كه لالات بى بلا باد
نگهدار شب و روزت خدا باد

****
لالائيت مى كنم خوابت نمى آد
بزرگت مى كنم يادت نمى آد
بزرگت مى كنم تا زنده باشى
غلام حضرت معصومه باشى
****
لالالالا گل آلاله رنگم
لالا لالا رفيق روز تنگم
لالالالا كنم خووت كنم مو
على بووم وبيارت كنم مو

****
لالالالا گل زيره
چرا خوابت نمى گيره
به حق سوره ياسين
بيايه خو ترا گيره

****
لالالالا گل چائى
برو لولوى صحرائى
كه اين بچه پدر داره
دو شمشير بر كمر داره
دو شمشير بر كمر هيچى
دو قرآن زير سر داره
****
لالالالاى لالائى
شبى رفتم به دريائى
در آوردم سه تا ماهى
يكى اكبر يكى اصغر
يكى داماد پيغمبر
كه پيغمبر دعا مى كرد
على ذكر خدا مى كرد
على كنده در خيبر
به حق خالق اكبر
منم گفتم خدا يارت
على باشد نگهدارت
ممكن است اين مقولات براى يك روشنفكر درد كشيده كه به خوبى مى داند در طول تاريخ هيچگاه مددى از آسمان نرسيده است در زمره خرافات قرار داشته باشد ، ولى تعريف خرافات چيست؟ و آيا وقتى اين خرافات در موارد بسياربر سامان و سازمان زندگى مادى تاثيرات مادى مى گذارند و بخشى از واقعيت زندگى اجتماعى و مادى مردم هستند نبايد بر آنها درنگ كرد.
عطسه كردن يك عكس العمل ساده بدن در مقابل گرد و خاك يا چيزهاى ديگر است. هيچ نيروى غيبى در پشت عطسه وجود ندارد ولى وقتى يك عطسه ساده موجب شده است فلان تاجر سفرش را به تعويق بياندازد و در سلسله علت و معلولها از يك تصادف يا حمله راهزنان جان سالم بدر ببرد و يا در ميزان سود و زيانش تغيراتى مثبت يا منفى ايجاد شود بايد اذعان كرد كه اين خرافه تاثير مادى و قابل لمسى دارد . نويسنده بزرگ معاصرگابريل گارسيا ماركز، در يكى از مصاحبه هايش با تاكيد بر تاثير نيرومند خرافات در زندگى مردم آمريكاى لاتين، به همين نكته اشاره مى كند و مى گويد:
براى من خرافه بخشى از واقعيت است وسرپوشى است كه بخش ناپيدائى از واقعيت در زير آن قرار دارد و نمى توان از آن ساده گذشت.
بجز اينها امامان در ميان مردم سيمائى مبارزاتى دارند.در ميان مردم هر امام سمبل دفاع از مردم است، و در مقابل هر امام، جبار و يا خليفه اى و جود دارد كه او را به زندان بياندازد وآزارو شكنجه اش بدهد و يا به شهادتش برساند.
اين چنين است كه در ميان مردم، امامان درسايه هاى ابهام و راز و عاطفه وبا آميختگى هاى متعدد با مقولات مختلف، در همه جا و همه چيز، قرنها حضور داشته اند. در درخت مقدس كنار راه و در زورخانه و زنگ و ضرب مرشد ، در سوسوى شمع سقاخانه محل وكاشيكارى هاى مساجد و امامزاده ها، در سنتها و جشنها ى سرور و هنگامى كه دو تن زندگانى مشترك خود را آغاز مى كنند، و داغ و درد مجالس سوگ، وقتى مردگان را وداع مى گويند. اين حضور اگر چه هميشه در ابهام خود را مى نماياند ولى بسيار نيرومند و اگر منصف باشيم صاحب جذابيتهاى خاصى است كه تنها در مقولات مذهبى خود را نمى نماياند، بلكه با همه چيز در آميخته و فرهنگى پيدا و ناپيدا ايجاد كرده است كه نمى توان جامعه را از آن جدا كرد و شايد نبايد عليه آن بر شوريد. به يك نمونه اشاره مى كنم.
ويل دورانت در تاريخ تمدن و در بررسى انقلاب فرانسه نمونه جالبى را در اين زمينه ارائه مى كند. انقلاب فرانسه مشخصا عليه دستگاه و سيستم كليسا و مذهب بر شوريده بود و نخستين لايحه اى كه تدوين و تصويب شد لايحه جدائى دين از دولت و كوتاه كردن دست مذهب از دخالت در امور دولت بود. در آغاز كار و پس از كوتاه كردن دست كليسا و مهاجرت بسيارى از كشيشان از ترس مجازات، كار بالا گرفت و بحث بر سرمردود شمردن و مزاحم بودن اساس و بنا و بنيان مذهب در گرفت. به يادم نمانده است كه كدام يك از بزرگان اين انقلاب ــ شايد دانتون ـ در پى اين كشاكشهامى گويد كه داستان كوتاه كردن دست كليسا از دولت يك مقوله است و ماجراى مخالفت با اعتقادات مذهبى و مقدسات مورد احترام توده هاى مردم مقوله اى ديگر، و چه ضرورتى دارد حال كه دست كليسا كوتاه شده، ما خداى فلان زارعى را كه در آغاز كار روزانه از خداى خودش براى پيشرفت كارش مددمى طلبد از او بگيريم و آن را مورد حمله قرار دهيم.
در اين باره بسيار مى توان نوشت كه به همين مختصر اكتفا مى كنم مقوله دوم مقوله هويت است.

سمبلهاى هويت و مقوله مرگ
به غير از مقوله پناهگاههاى عاطفى بايد به مقوله هويت اشاره كرد. مردم بجز هويت شخصى و خانوادگى كه در شناسنامه اشان ذكر شده است و به غير از هويت قومى و قبيله اى و ملى كه نشان مى دهد كرد و لر و بلوچ و تركمن و فارس و ترك وايرانى هستند. نياز به هويت فلسفى دارند و در ميان مردم قرنهاست كه اين هويت فلسفى در مذهب و نمايندگان مذهبى شان يعنى امامانشان باز يافته مى شود.

انواع هويت
هويتى براى زندگى
در ميان انواع هويت اشاره شده هويتهاى نوع اول و دوم مختص زندگى است.
ما با هويت شخصى مان، در زندگى مسائل شخصى و اجتماعى خود را حل و فصل مى كنيم. به مدرسه مى رويم ،خريد و فروش مى كنيم، ازدواج مى كنيم و طلاق مى گيريم و خلاصه درروستا و شهرو اجتماع خودمان گمشده و ناشناس نيستيم.
با هويت قومى و قبيله اى و ملى ما در جغرافياى خاك جائى آشنا داريم. ترك و كرد و لر و عرب و تركمن هستيم. تهرانى و يزدى و اصفهانى و مشهدى و زابلى و... هستيم. و وقتى از مرزهاى ايران خارج مى شويم خود را ايرانى معرفى مى كنيم. اما اين هويتها كافى نيست و اين قضيه در رابطه با توده هاى مردم ضريب مى خورد.

هويت فلسفى و سياسى
هويتى برى زندگى و مرگ
به غير از هويت شخصى و قومى و ملى، ما نياز به هويت فلسفى داريم و در ميان توده هاى مردم، بر خلاف عنصر روشنفكر و فرهيخته ــ كه خود به دنبال كشف يا ساختن هويت فلسفى اش مى رود ــ هويت فلسفى به صورت ميراث از پدران به فرزندان منتقل مى شود، و اين هويت تنها مختص زندگى نيست بلكه نگاهى به قلمرو ناشناخته پس از زندگى دارد و همين جاست كه پاى مذهب و لاجرم سمبلهاى آن يعنى امامان شيعه و نيزفقيه در ذهن و ضمير توده ها سفت مى شود.
در رابطه با هويت فلسفى، مردم اخلاقيات و روابط خود جوش و درونى خود رابر اساس ارزشهاى مذهبى ــ فلسفى ــ شان در زندگى سامان و سازمان مى دهند و در سر زمينى چون ايران اين هويت فلسفى آنچنان نيرومند عمل مى كرد و به نظر من هنوز هم مى كند كه هويت سياسى توده ها و حتى روشنفكران و سازمانهاى سياسى مذهبى جز زائده اى كوچك از هويت فلسفى آنها نبود و نيست.
در جريان جنبش ضد سلطنتى، خمينى از جمله با اتكا به اين هويت مذهبى و فلسفى ــ در خيلى از موارد عوامانه ــ و تبديل آن به يك هويت سياسى مشترك كه هركه مسلمان و شيعه است لاجرم سرنگونى شاه را مى خواهد و مرگ بر شاه مى گويد، كمال استفاده را كرد. در دوران انقلاب شاهد بوديم كه از دانش آموز و دانشجو گرفته تا كارگر وكشاورز و كاسب و زن و مرد مسلمان شيعه با سطوح فكرى كاملا متفاوت، بناگاه داراى هويت سياسى بر شورنده عليه شاه شدند و اين ماجرا تا بعدها كه جامعه تقسيم بندى شد و مخالفين و موافقين روبروى هم صف كشيدند ادامه يافت. در دوران شاه افراد غير سياسى و عادى بيشمار بودند ولى در دوران خمينى ديگر هر كس هويتى براى خودش دست و پا كرده و در محله شناخته شده بود كه فدائى است يا مجاهد است و يا بسيجى است و يا عضو حزب الله.
مثالى ديگر و خاص تر مى آورم.
نگاهى به سازمانهاى سياسى و با ايدئولوژى مذهبى، از سازمانهاى مذهبى راستگرا تا سازمانهاى مذهبى چپگراى مذهبى ما را با اين حقيقت بهتر اشنا مى كند. آنچه نيرومند و پر رنگ و درخشان است و در نقطه مركزى و اصلى خود را نشان مى دهد هويت مذهبى و فلسفى اين سازمانهاست و هويت سياسى و مبارزاتى آنها از درون اين هويت مذهبى و فلسفى زائيده مى شود و هميشه سايه ايدئولوژى و مذهب و معيارهاى آن را بر خود دارد. نگاهى به اسامى مى اندازيم . نام اين سازمانها اعم از چپ يا راست يا ميانه رو، و انقلابى يا ارتجاعى ، و تفاوت برداشت و تفسيرشان از اسلام معرف نقطه مركزى هويت آنهاست.
سازمان فدائيان اسلام. حزب ملل اسلامى. جنبش مسلمانان مبارز. سوسياليستهاى خدا پرست. گروه فرقان. سازمان مستضعفين. آرمان مستضعفين. گروه والعصر. گروه والفجر. گروه ابوذر. گروه مهاجرين و بزرگترين سازمان سياسى و مبارزاتى ايران در دوران خمينى سازمان مجاهدين خلق ايران.
مى توان نام بْسيارى گروهها و سازمانهاى ديگر را از دوران مشروطيت تا روزگار كنونى بر اين اساس رديف كرد. فارغ از مواضع و عملكردهاى اين گروهها و سازمانها و اينكه سازمانى چون مجاهدين انقلاب اسلامى در خدمت رژيم خمينى و شكارچى اعضا و هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران بوده است، و سازمان مجاهدين خلق ايران بيشترين جدال را با ملايان شيعه حاكم داشته است، تا جائى كه به مقوله هويت فلسفى بر مى گردد انكار ناپذير است و بيشتر ما را باجامعه و مردم خودمان آشنا مى كند.
اين كه اين مقوله چه نقاط قوتى ــ مثلا پيوند بيشتر با توده ها و فرهنگ و اعتقادات توده ها ــ يا چه نقاط ضعفى ــ مثلا چگونگى تنظيم رابطه يك جنبش و سازمان با ايدئولوژى مذهبى با عموم مردم، و ساير افكار و عقايد، وحل تضاد هاى دستگاه ارزشى لائيسيته با ارزشهاى خدشه ناپذيرومطلق ايدئولوژيك يك سازمان و جنبش با ايدئولوژى مذهبى در مقطع بلوغ اجتماعى آن و جامعه رنگارنگ و پيچيده اى چون ايران كنونى و... ــ بحثهائى است بسيار بسيار مهم كه حتما بايد به آن پرداخت ولى در اينجا اين مسائل مورد بحث ما نيست. در اينجا مى خواهيم بر اين مهم تاكيد كنيم كه سمبلهاى آئين تشيع يعنى امامان در رابطه با اقشارى گسترده از مردم سمبلهاى هويت فلسفى و سياسى هستند. اما اين بازهم تمام قضيه نيست و نكات بيشترى وجود دارد.

مقوله مرگ
نكته مهم ديگردر رابطه با مقوله مرگ و انهدام نهائى جسم و شخصيت يعنى بزرگترين بحران زندگى است. در اينجاست كه توده هاى مردم از هويت فلسفى و مذهبى خود و نمايندگان هويت يعنى امامانشان مدد مى جويند. كمى توضيح مى دهم.
روشن است كه زندگى بسيار ارزشمند و شيرين است ولى در كنار آن و درست تر اين كه با آن، مرگ در حال تنفس است. ما براى يك لحظه زندگى، بايد يك لحظه بميريم وطول زندگى ما چه كوتاه يا كه دراز حاصل جمع لحظاتى است كه موفق شده ايم بميريم يعنى زندگى را خرج كنيم. در اين رابطه و به عنوان مثال ،اگر روح و اندرونه اجتماعى تلخ شعر معروف فرخى يزدى را كه با مطلع:
شب چو در بستم و مست از مى نابش كردم
ماه اگر حلقه بدر كوفت جوابش كردم
آغاز مى شود
و با
زندگى كردن من مردن تدريجى بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
پايان مى يابد به كنارى بنهيم، مى توانيم بگوئيم فرخى تعريف درستى از زندگى كرده است.
در هر حال و به طور قطعى روزى ودر مقطعى حكايت تمام خواهد شد و مرگ با قطعيت پولاد آساى خود نه از بيرون ما ــ و توسط فرشته اى كه به قول بسيارى از فقيهان و عوام الناس جان ثوابكاران را به آسانى و جان گناهكاران را از دماغ يا شست پايشان بيرون مى كشد تا بيشتر رنج ببرند ــ بلكه از درون ما سر بر خواهد آورد و ما را منهدم خواهد كرد. قطعيت مرگ ترديد پذير نيست. ما و همگان تصادفا به دنيا آمده ايم ولى قطعا خواهيم مرد. در برابر اين مقوله چه بايد كرد؟
فيلسوف و روشنفكر و شاعر و متفكر و عارف، بر خلاف توده هاى مردم، در بسيارى از اوقات از پذيرش ميراث نياكان در مورد مقولات هويت فلسفى و مرگ، روى بر مى تابند. آنان اگر از اتهام ارتداد و بيدينى و محاكمه در دادگاه فقيه جان سالم بدر ببرند، تلاش خود را مى كنند و سعى مى كنند فارغ از هر ميراث و جدا از امدادهاى امامان و مقدسان حتى الامكان مستقلا جوابى بيابند.
براى آنها مرگ نيز مثل زندگى نه زمينه يك باور اعتقادى و مذهبى دگم و ترسناك، بلكه زمينه تلاش و كنجكاوى و جستجوست. آنان همانطور كه در زندگى سعى كرده اند معيارهاى هويت فلسفى خود را كشف كنند و به قول اخوان ثالث يك سر و گردن بلند از توده هاى مردم، ــ كه البته تقدسى تاريخى دارند ولى از پيروىاز آنان در مقولات فلسفى بايد به طور قوى احتراز كرد ــ نظرى به آفاق اطراف بياندازند . آنان كوشش مى كنند در زمينه شناخت مرگ و تنظيم رابطه با آن راه خود را بروند ودر اين زمينه گاه چون خيام از صندوق عدم و سفر بى بازگشت با هفتهزار سالگان مى گويند كه:
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز
از روى حقيقتى نه از روى مجاز
يك چند بر اين بساط بازى كرديم
رفتيم به صندوق عدم يك يك باز
و:
اى دوست بيا تا غم فردا نخوريم
وين يكدم عمر را غنيمت شمريم
فردا كه ازاين دير كهن در گذريم
با هفتهزار سالگان همسفريم
گاه چون مولانا سفر مرگ را سفر تكامل مى بينند كه از جمادى تا تبديل شدن به وجودى ناشناس كه قابل تصور نيست ادامه دارد:
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
بار ديگر تا بميرم از بشر
چون ملائك من در آرم بال و پر
بار ديگر از ملك پران شوم
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
و زمانى چون حافظ با تكيه بر لطف ازل پياله بر كفن مى بندد ومى سرايد:
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور زجنت بدر كشيم
در دوران معاصر نمونه درخشان اين كشف و تلقى در مورد مقوله راز آلود مرگ را در شعر در آستانه شاملو مى توانيم بيابيم. اين شعر را براستى بايد بارها خواند و در باره آن انديشيد و احساس كرد كه تفكر فلسفى شاملو به مدد بالهاى نيرومند شعر چه آسمانهائى را در نورديده است. بخشى از شعر را مى خوانيم:
بايد استاد و فرودآمد برآستان دری که کوبه ندارد، چرا که اگربه گاه آمده باشی دربان به انتظارتوست و اگربی گاه به درکوفتن ات پاسخی نمی آيد کوتاه است در پس آن به که فروتن باشی آيينه يی نيک پرداخته تواند بود آن جا تا آراستگی را پيش از درآمدن در خود نظری کنی هرچند غلغله ی آن سوی در زاده ی توهم توست نه انبوهی ی مهمانان، که آن جا تو را کسی به انتظار نيس. که آن جا جنبش، شايد اما جنبده يی در کار نيست نه ارواح نه اشباح نه قديسان کافورينه به کف نه عفريتان آتشين گاوسر به مشت نه شيطان بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارشنه ملغمه ی بی قانون مطلق های متنافی.ــ تنها تو آن جا موجوديت مطلقی، موجوديت محض، چرا که در غياب خود ادامه می يابی و غياب ات حضور قاطع اعجاز است گذارت از آستانه
ازآستانه ی ناگزير فروچکيدن قطره ی قطرانی است در نامتناهی ی ظلمات...
..................
اين حكايت روشنفكر و فيلسوف و متفكر و عارف و... آزاد آنديش است، اما حكايت اينان وقتى در زمينه گسترده جامعه مورد بررسى قرار مى گيرد استثنا و نه قاعده است. قاعده چيزى است كه در ميان توده هاى گسترده مردم جريان دارد و مورد قبول است.
مردمان در مقوله مرگ نيز چون زندگى به مقدسات و لاجرم امامان خود اتكا دارند. در اين نقطه ما با يك درياى عظيم انسانى و نه گروههاى ريز يا درشت روشنفكر سر و كار داريم. مردم كوچه و بازار با اتكا به ميراثهاى تاريخى و مذهبى خود، راه نجات را در يارى خواستن و شفاعت و كمك كسانى مى دانند كه در مسائل زندگى به آنها پناه برده اند و در آخرين لحظات حيات نام آنان را بر زبان مى آورند وبا اميد به يارى آنها، انهدام تن خود ونه روان و شخصيت خود را مى پذيرند و به سفر بى بازگشت مى روند.
بر اين نقطه مهم بايد درنگ كرد و به اين مقوله بايد انديشيد. اين نقطه شايد براى بسيارى افراد كمرنگ باشد ولى تاثير و قدرت آن بسيار حقيقى است و يكى از نقاطى است كه فقيه در ميان مردم قدرت خود را حفظ مى كند و اعتبار خود را مستحكم مى سازد. در اين نقطه اگر چه آن كشاورز يا كارگر يا كاسب گمنام در بستر احتضار به آن امامى كه از درون گزارش نياكان او در طول قرنها خود را با محبت و مهربانى نمايانده پناه مى برد ولى قابل پنهان كردن نيست كه در نهايت اين امام به گزارش فقيهان متكى است.
سخن را در اين زمينه كوتاه مى كنم و فكر ميكنم وجوه افتراق گزارش مردم با فقيهان عليرغم پايه هاى مشترك روشن باشد. در اين رابطه نكته مهم و خطيرى كه وجود دارد اين است كه عليرغم تفاوتهاى جدى كه ميان گزارش فقيه و گزارش مردم از امامان وجود دارد وجود پايه هاى مشترك و منابعى كه مبلغ آن فقيهان بوده اند و هستند همواره اين خطر را دارد كه فقيه در شرايط مشخص مردم را در پى خود كشانده و آنها را در راه خواستهاى خود به كار گيرد. در همين جاست كه تلاش براى يك شناخت تاريخى و جدى و كوشش براى كشاندن اين شناخت به ميان مردم خود را نشان مى دهد.بايد بدون اين كه به عواطف انسانى و مذهبى مردم را خدشه دار كنيم به آنان واقعيت تاريخى را نشان بدهيم.
بجز اين و در گام نخست و فارغ از گزارش فقيهانه و شريعتمدارنه فقيه و گزارش مهربانانه و عاطفى مردم، ما براى شناخت تاريخ ايران و تطبيق آن با تاريخ تشيع نياز به گزارش حتى الامكان واقعى و مستند تاريخ داريم. گزارشى از زاد و زيست يك امام به مثابه انسانى تاريخى و با زندگى شخصى و مبارزاتى و تاثيرات مشخص نه تنها در حيطه تاريخ مقدس تشييع بلكه در حيطه تاريخ مادى و فعل و انفعالات تاريخ ايران. به روشنى بايد تاكيد كرد كه گزارش فقيه از امامان براى ما قابل اتكا نيست. گزارش مردم انسانى و زيبا و قابل تامل و احترام است ولى ما فراتر از دنياى عواطف گزلرشى تاريخى مى خواهيم. در ادامه به اين گزارش خواهم پرداخت.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: