سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶

خلاصه تاریخ ایران بعد از اسلام بخش اول



بخش اول
خلاصه وکرونولوژی تاریخ ایران
بعد از اسلام
تحقیق و تدوین: اسماعیل وفا یغمائی
مجموعه دوم:تاریخ ایران پس از اسلام
از فتح ایران تا ظهور جمهوری اسلامی

توضیح:
مجموعه های تحقیقات تاریخ ایران که تا کنون روی آنها کار کرده ام سه مجموعه است.
مجموعه اول:
سلسله تحقیقی است از آغاز تاریخ ایران یعنی تاریخ دوران باستان تا دوران اسلامی. این مجموعه طی سه سال به صورت گفتارهای رادیوئی در رادیو ایرانزمین و بعدها به صورت گفتارهای تلویزیونی در سیمای ازادی در اروپا و امریکا پخش شد و سپس به صورت بیست و یکساعت نوار کاست در اختیار علاقمندان قرار گرفت.
مجموعه دوم:
همین مجموعه است که از اغاز دوران اسلامی تا دوران کنونی را مورد بررسی قرار می دهد. این مجموعه از آغاز دوران اسلامی تا دوران قاجاریه به صورت سلسله نوشته هائی در نشریه نبرد خلق منتشر شد و متاسفانه تا بحال امکان اتمام آن را نیافته ام. این مجموعه علی القاعده می بایست ادامه ای در تاریخ ادبیات داشته باشد که آن نیز نانوشته باقی مانده است.
مجموعه سوم:
سلسله تحقیقی است که تاریخ تشیع را از آغاز و بموازات تاریخ ایران تا پایان قرن سوم هجری مد نظر دارد. بخش اعظم کار که تحقیقی در حدود ششصد صفحه را در بر می گیرد انجام شده و بخشی از کار باقی است

چند نكته ضروري:

پيش از آنكه اين ياداشت ها را بخوانيد ياد آوري چندنكته را ضروري ميدانم. اول اين كه اين ياداشت ها بحثي در زمينه ادبيات و تاريخ ايران است .به اين علت واژه ادبيات را پيش از تاريخ مي آورم كه ميخواستم و مي خواهم گذري داشته باشم برزحمات و مبارزات شاعران و اديبان و متفكراني كه در ايران ،از آغاز هزاره دوم تا اكنون ،سال پاياني هزاره دوم بار مبارزه و تلاشي ارزشمند وسنگين را درحيطه فرهنگ و ادب و تفكر به دوش داشته اند . اما سخن گفتن و نوشتن از ادبيات بدون توجه به بستروزمينه تاريخي آن و مجموعه اي از حوادث تاريخي وارتباط تنگاتنگ ادبيات وتاريخ ، آن هم ايران با اين پيشينه كهن تاريخي وغنا و گستردگي ادبي ،خواننده را به جايي نميرساند و قبل از آن نويسنده عمر خود را به نظر من تلف كرده است بنابراين اين ياداشت ها با زمين اي تاريخي شروع ميشود و به زمينه ادبي راه ميبردو قسمت اول ياداشتها در حقيقت در خدمت قسمت دوم وآن هزاره مورد نظركه با رودكي و فردوسي شروع ميشوند و با نيما و فروغ و شاملو و... به پايان ميرسند قرار ميگيرند .
دوم اينكه براي ورود به مطلب اصلي ميبايست پيش زمينه هاي مطلب در روشنايي قرار گيرد، و پيش زمينه ها خودشان ياداشتهايي مفصل ،في الواقع گاه بسيار مفصل را ميطلبيدند و من ميبايست اختصار را رعايت بكنم لاجرم در برخي از مواردشيوه زمان شكسته ، يعني رفت و برگشت در برخي موضوعات را بر گزيدم تا بتوانم حرف اصلي را در روشنايي قرار بدهم . بنابراين برخي اشارات و رفت و بر گشت ها آگاهانه است .
سوم اينكه در اين ياداشت ها به دليل واقعيات تاريخي ، اگر چه واقعيات تاريخي گذشته ،اشاراتي به برخي بيرحمي ها و كشتارها داشته ام كه شايد به اين گمان ميدان بدهد كه نگارنده به برتري نژاد آريايي علاقه اي دارم ومانند برخي از تاريخ نگاران ملامت گرنژاد و تبار سامي هستم . تاكيد ميكنم اشاره به واقعيات تاريخي نشان وفاداري به حقايق است و بس . فارغ از مقوله اين نژاد يا آن نژاد و تئوري هاي ياوه برتري نژادي، به قول نرودا،«آنچه كه براي من اهميت دارد پوسته زمين است و انسان » به قول سعدي « بني آدم اعضاي يك پيكرند » و به قول و اعتقاد مسلمانان «سياه حبشي و سيد قرشي برابرند » و جايي براي برتري آريايي بر سامي يا بالعكس وجود ندارد . من فكر ميكنم قبل از پيدايش سام و حام و يافث ــ بنا بر روايت اسطوره ها و قصه هاي برخي از كتابهاي مذهبي و نيز قبل از پيدايش اجداد آريايي ها و بنا بر روايت قصه هاي آريايي و هندي ، پيدايش مشيانه و مشيانك ،آدم و حواي آريايي ها اجداد تمام اقوام و قبايل دنيا در درون جنگلها و بر فراز درختان سرگذشت مشابهي داشته اند ونه سامي را بر آريايي و نه آريايي را بر سامي جاي فخر يا كين است .
برپايه همين اعتقاد اگر بحث در مورد لشكر كشي نادر به هندوستان و جنايات هولناك اين شاه آريايي ، ياوحشيگري هاي آقا محمد خان در تفليس و كرمان ، و جنايات انوشيروان در كشتار مزدكيان بود طبعا به دليل ايراني بودن آنها را تبرئه نميكردم ، نيز در دوران معاصروجود حكومت خميني و آخوندهاي بعد از او و بازيگران ديگري كه باعث شدند اجساد بيجان صدها هزار عرب و ايراني در كوه و بيابان تبديل به خوراك جانوران و عناصر معدني بشود گواه بر حقيقت مورد اشاره است . اميد به اينكه سرانجام در روزگاري با رشد فرهنگ و انسانيت و نابودي غارت و استثمار و پيامدهاي آن ، به قول «يغما» همان طور كه تاك از حرمت مي محترم است ، اجداد ما به خاطر ما به خاطر فرزندان شان مورد احترام قرار گيرند و ديوارهاي گاه خونين و سياه گذشته با نورهاي روشن آينده رنگ اميزي شوند .
به جز از تاك كه شد محترم از حرمت مي
زادگان را همه فخر ، از شرف اجداد است
به جز اين تاكيد ميكنم كه بسياري از اشارات تاريخي اين ياداشت را بايد در چهار چوب در آمدي بر تاريخ ايران پس از سقوط ساسانيان و چگونگي آغاز دوراني كه به نام دوران اسلامي معروفست دنبال كرد.خوشبختانه در اين زمينه اسناد و مدارك و كتاب ها فراونند و به خصوص با تجربه حكومت خميني محققان در داخل و خارج ايران به تلاشهاي ارزنده اي دست زده اند .در اين ياداشت ها بيش از صد كتاب ومجموعه اي از ياداشت هايي كه طي سالهاي67 تا هم اكنون براي تحقيق و بررسي تاريخ ايران تهيه كرده ام به عنوان مأخذ مورد استفاده قرار گرفته اند كه در صورت چاپ اين ياداشت ها به صورت مجموعه ، در پايان مجموعه نام آنها براي دسترسي خوانند گان ضميمه خوا هند شد .

اسماعيل وفا ــ يغمائي


نگاهي به گذشته،و اشاره اي به هز ارسال مبارزه فرهنگي
شيري و دخمه اي در آغاز راه

برآغاز راه تاريخ باستاني ايران ، تاريخ قابل دسترس مردم ايران ،شيري نشسته است و دخمه اي وجود داردكه با ما سخن از آغاز تاريخ ايران ميگويند . اين شير تراشيده از سنگ كه يادگار دوران مادهاست و در شهر همدان ( اكباتان ،هاگماتانا ) به دست هنرمندان مادي پديد آمده و اين دخمه كه در حوالي همدان نقش اهورا مزدا را بر پيشاني خود دارد با ما ميگويند كه 708 سال قبل از آغاز هزاره اول و تولد مسيح ايران به مثابه يك دولت و يك ملت تولد خود را جشن گرفته است .قبل از آن و در پشت سر شير و دخمه ، تاريخي آميخته بااسطوره ها و افسانه ها و جود دارد كه از مهاجرت اقوام آريايي به ايران. طي دو مرحله ، نخست در حدود سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح و بار دوم در حوالي قرن نهم و هشتم قبل از ميلاد شروع ميشود وبه آغاز تشكيل دولت مادها پيوند ميخورد.
در آغاز هزاره اول ايران به مثابه يك دولت ، يك ملت و يك سرزمين، وجودي تاريخي و جغرافيايي وانساني و هفتصدو هشت ساله بود و تاآن هنگام با عبور از دوران مادها و هخامنشيان و نيز دولت غير ايراني سلوكيان(جانشينان اسكندر مقدوني در فاصله سالهاي330 قبل از ميلاد قتل داريوش سوم ، تا 250 قبل از ميلاد تاسيس دولت پارت ها ) ، قدرتي آن چنان بزرگ بود كه اندكي پيش از آغاز هزاره اول در سال 53 قبل از ميلاد توانسته بود ارتش بزرگترين امپراطوري آن روزگار ، رم را در يك نبرد درخشان از پاي در آورد وكراسوس و سپاهيانش را كه از كشتار و به صليب كشيدن اسپارتا كوس و دهها هزار برده شورشي موفق باز گشته و سوداي آن را داشتند كه در ايران پيروزي ديگري به دست آورند، آماج تيغ هاو خدنگ هاي جان شكاف سواران پارتي سازد.
هزاره اول در ايران ازميانه دوران اشكانيان( دوران فرهاد چهارم، اشك چهاردهم دوران حكومت 37 قبل از ميلاد تا سال اول ميلادي) آغاز شد از دوران اشكانيان وساسانيان عبور كرد وبا عبور از دوران پايان تاريخ باستاني ايران، جنگ نهاوند ، 642، ميلادي و نابودي دولت پوسيده ساساني و اشغال ايران توسط نيروهايي كه اندك زماني قبل از آن و پس از در گذشت محمد ابن عبدالله پيامبر اسلام در حقيقت طلايه داران سپاهيان اشرافيت دوباره جان گرفته اي بودند كه به زودي خود را در تجسم و تجسد دولت بني اميه نشان ميداد پا به دوران اسلام رسمي نهاد .براي ادراك روشن تراز اين دوران بايد نگاهي به گذشته داشته باشيم .


امپراطوري ساساني
در باره امپراطوري ساساني وسرنوشت نهايي آن بايد بدانيم كه :
اين اولين امپراطوري ودولت ايراني عميقا آميخته با مذهب در آغاز توسط يك مغ هوشمند و پر قدرت ( به زبان امروزي يك آيت الله العظمي ) ساسان مغ بزرگ معبد آناهيتا در پارس بنياد گذاري شد .( دومين دولت مذهبي ايراني در دوره صفويان و سومين رژيم خونخوارمذهبي در دوران خميني بنيان نهاده شد)
پس از اندك زماني ، اردشيربابكان نوه ساسان ، در سال 224 ميلادي به حكومت اشكانيان پايان داد و به زودي دولت ساساني تبديل به يكي از بزرگترين قدرتهاي آن روزگار گرديد. اين دولت قدرتمند پي از عبور ازخط الراس سلسله جبال قدرت و عظمت، وحكمروايي 35 پادشاه از اردشير بابكان تا يزدگرد سوم و ازجمله دوشاه ــ زن ، پوراندخت و آزرميدخت ، پس از چهار قرن و اندي ، پس ازعبور از سيلاب خون مزدكيان و سركوب قساوت بارجنبش مزدك ( 25 ژانويه سال 528 ميلادي در دوره سلطنت قباد و وليعهدي انوشيروان )وقبل ازآن كشتار مانويان (27 فوريه سال 277ميلادي در دوره سلطنت بهرام اول )وسركوب شورش بهرام چوبين ( در دوران خسرو دوم سالهاي 590 ميلادي به بعد)و قتل و كشتار انديشمنداني چون بزرگمهر حكيم ( در دوران خسرو دوم )در حاليكه فساد و اشرافيت و ستم آنرا منفور مردم وكاملا ضعيف كرده بود در هم شكست و بر خلاف ساير دولت هاي قبل از خود ،ايران را نه به دست دولتي ايراني ،بلكه به دست كساني سپرد كه پس از اندك زماني تسمه از گرده مردم كشيدند و فجايعي به بار آوردند كه باز خواني آن پس از قرنها تاثر آور و آموزنده است .در اين مورد در ادامه ياداشت اشاره هاي بيشتري خواهم داشت ، اما قبل از آن به افق قرنهاي شورش و قيام نگاهي بياندازيم .

قرنهاي شورش و قيام
در سه قرن و نيم انتهاي هزاره اول ،ايران از زواياي مختلف از راهي كه از خون و جسد وشعله و برق قيامهاي مختلف و شورش هاي متعدد ميگذشت عبور كرد . اين دوران از تاريخ ايران كه تاثيرات آن تا روزگار ما نيز قابل حس است في الواقع از مهمترين و قابل تامل ترين ادوار تاريخ ايران است وبدون ادراك درست وحقيقي اين دوران ،هيچ چيز ، چه در زمينه فرهنگ و ادب ، چه در زمينه تاريخ و فلسفه ، چه در زمينه شناخت روحيه ملي و تناقضاتي كه در ضمير پنهان روحيه ملي ما وجود دارد ، چه درشناخت بافت عمومي فرهنگ ايراني و چه در زمينه مذهب ، در روشنايي قرار نخواهد گرفت . در باره اين دوران درنزد بسياري افراد در بهترين شكل ، نوعي خوش خيالي تاريخي و در حقيقت جعل و اختراع تاريخ ،در وحشت از شناخت حقايق تاريخي وجود دارد ، كه گوياايران بدون مقاومت و با آغوش باز و لبخندي بر لب ،مهاجمان را پذيرفت ، دين و آيين خود را با كمال ميل به زباله دان افكند وبه اينكه با او مثل حيوان رفتار كنند ، بر او جزيه ببندند، او را صغير بدانند، زنان و كودكانش را روانه بازارهاي برده فروشي بكنند ، سخن گفتن به زبان مادري اش را ممنوع بكنند، ازخون او آسيا بگردانند ، چنانكه در گرگان كردند ( سال 98 هجري توسط يزيد ابن مهلب در گرگان ) ،بر تخت اجساد فرزندانش قالي بيفكنند و با تبختر خطبه بخوانند( چنانكه در سيستان حاكمان اموي اين چنين كردند ) پانزده قرن تمدن و فرهنگ او را تا آن هنگام ممنوع اعلام بكنند و قيم بر او بگمارند با ميل و رغبت رضا داد . اينها و امثال اينها چيزي جز جعليات تاريخي نيست . اينها در خوشبينانه ترين شكل چيزي جز بي اطلاعي مدعيانش را گواهي نميكند ونيز تمام اينها ، اگر كه ما حتي مسلمان معتقدي باشيم و دين و آيين خود رابا تمام راز و رمز هايش و به دور از اسلام سياه آخوندها، دوست داشته باشيم نبايد باعث نگراني ما باشد ،زيرا آن دين و آييني كه در نهايت ايران پذيراي آن شد ، دين و آيين مهاجماني نبود كه از يك ترا ژدي تاريخي و قانونمند، يعتي سقوط يك دولت فاسد ،نهايت استفاده را كرده وپس از نابودي آن دولت ،ملتي را كه شايد در آغاز فكر ميكرد پيام مهاجمان همان پيام ساده و روشن محمد ابن عبدالله است به مسلخ غارت و خون و بردگي كشاندند .
ايران آن روزگار بنا به گواهي اسنادتاريخي پس از بهتي كوتاه و در سخت ترين شرايطي كه مهاجمان براي او تدارك ديده بودند و با اتكا به گذشته خود قد راست كرد وبا شمشير و نيز سلاح فرهنگ مبارزه اي بسيار دشوار را عليه اشغالگران آغاز كرد .براي شناخت بهتر اين دوران ، همزمان ، نگاهي به مركز قدرت و تحولات سياسي آن مي اندازيم .

تحولات در مركز قدرت
در اين دوران، دوراني كه ايران با تمام توان خود ودر بركه هايي از خون خود قد راست ميكرد، در مركز قدرت پس از ايامي زود گذر ، وسپري شدن دوراني كه ابوبكر صديق ( 11 تا 13 هجري ) ،ابوحفص عمرابن خطاب (13 تا 23 هجري ) ،عثمان ابن عفان (23 تا35 هجري ) ،علي ابن ابيطالب (35 تا 40 هجري ) حكومت كردند ، معاويه ابن ابي سفيان دولت اموي را با سياست برتري نژادي بني اميه، ترور عمومي وسركوب و كشتارعلويان و با به كار گرفتن تمام هوشياري و تيز بيني خود بنيان گذارد .
در آغاز روي كار آمدن دولت اموي، تنها سي سال از در گذشت محمد ابن عبدالله گذشته بود، و روي كار آمدن معاويه به معناي پيروزي اشرافيتي بود كه از همان آغاز دعوت محمد ، خشمگين از پيام مساوات طلبانه او وخزيده در تاريكي و زخم خورده ، در انتظار بيرون آمدن از كنام خود و به دست گرفتن سكان قدرت بود . اين فرصت كه زمينه هاي آن از قبل فراهم شده بود با ترورعلي ابن ابيطالب توسط عبدالرحمان ابن ملجم مرادي از اعضاي گروه افراطي و بسيار متعصب و خشك انديش خوارج روي كار آمدن معاويه را تسهیل نمود.

معنای پیروزی بنی امیه
پيروزي بني اميه در حقيقت تاريخي و اجتماعي خود ،به دور از برداشتهاي سطحي و آنچه كه قرنهاست آخوندها بر بالاي منابردر گوش عوام زمزمه ميكنند ، پيروزي مشتي حرامزاده ولد الزنا كه جده اشان در زمره «ذوات العلم»، ــ فواحش نامدارــ قرار داشت نبود . پيروزي بني اميه در واقعيت تاريخي خود پيروزي اشرافيت غارتگر و نژاد پرست اموي بود كه حالا بر اثر سقوط دولت ساساني و به انحراف كشيده شدن يك حركت تاريخي ، ديگر نه برسود سرشار بازرگاني عربستان دوران قبل از اعلام رسالت محمد ابن عبدالله، بلكه بر دريايي از طلا و توفاني از قدرت در پهنه يك امپراطوري عظيم كه ايران با مساحتي تقريبابه گستردگي مساحت او ج اقتدار هخامنشيان درعصر طلايي ،خودبخش عمده آن را تشكيل ميدادچشم داشتند ودر راه دستيابي به اهداف خود از ريختن خون ايراني و عرب هيچ پروايي نداشتند . معاويه ويزيد و ساير زمامداران دوازده گانه اموي ( به غير ازمعاويه ابن يزيد وعمر ابن عبدالعزيز )را بايد در پهنه چنين چشم اندازي نگريست تا حقايق مختلف تاريخي از جمله قيام حسين ابن علي وعلل محبوبيت فرزندان و پيروان علي در ايران ،نه در افق دهان آخوندها يا كساني كه علاقه دارند حقايق تاريخي را آميخته با رازها و رؤياها ي خودببينند ،بلكه در افقي تاريخي نگريست.
كشتار و ترور و سركوب درمركز قدرت با زندان ، شكنجه و كشتار فرزندان علي و پيروان و هواخواهان او شروع شد و در دوران يزيدابن معاويه با ماجراي كربلا و كشتار حسين ابن علي و يارانش به اوج رسيد. اين كشتارپيش زمينه هاي تاريخي و عاطفي خاصي را كه گاه رنگ قصه و افسانه به خود ميگيرد با خود دارد كه براي شناخت آن بايد به تاريخ قبل از اسلام و ريشه هاي خانوادگي و خوني وخويشاوندي بني اميه ، بني عباس و بني هاشم توجه كرد .

بني هاشم ،بني اميه و بني عباس
دور تر از زماني كه بني هاشم و آل ابو طالب كشتار ميشدند رشته هاي خوني بني هاشم و بني اميه و نيز بني عباس ،درقصي ابن كلاب ابن مره از بزرگان عرب و از پرده داران كعبه به هم ميرسد. او جد مشترك اين سه خاندان است كه بعدها نقش مهمي را در تاريخ بخش بزرگي از جهان و به خصوص ايران به خود اختصاص دادند و نيز به عنوان عمو زادگان و اقوام خوني ، در نقش جلاداني خونريز، يا قربانيان و كشتگان و شهيدان صحنه هاي شگفت آوري خلق كردند .
از قصي ابن كلاب دو فرزند به نامهاي عبد مناف و عبد شمس زاده ميشوند . نوشته اند عبد مناف و عبد شمس دو قلوهايي بودند كه در موقع تولدازناحيه پيشاني به هم چسبيده بودند و مجبور شدند با كارد پوست پيشاني آن ها را ببرند تا از هم جدا شوند و چون در آغاز خون ريخته شد يكي از پيران قوم پيش بيني كرد كه سرانجام اين دو برادر يا فرزندا نشان خون يكديگر را خواهند ريخت .
ممكن است جريان به هم چسبيدگي دو قلوها راست باشد ، ولي حكايت پيش بيني آن كاهن عرب را در مورد نرون ، حجاج ، چنگيز ،ضحاك و... هم گفته اند . از زاويه مثبت نيز نمونه ها در مورد مسيح ، بودا ، محمد ، فرانسوا دو آسيز و بسياري ديگر و جود دارد .فراموش نكنيم كه تصويرآیه الله خميني در ماه رويت شد و اي بسا كه اگر شرايط زمان اجازه ميداد و افسانه ها كار آيي داشت كساني با نيت خيردر درون تاريخ جاي ميدادند، كه خميني چون به دنيا آمد دهانش پر از خون بود و به همين علت چون به حكومت رسيد به خونخواري پرداخت . ولي خميني چون عبد شمس از كودكي موجود پليدي نبود زادگان عبد شمس و خميني هردو ساخته هاي خشونت و عقب ماندگي و غارت بودند و هر دو نيز به سازندگان خشونت و عقب ماندگي و غارت تبديل شدند .
از عبد مناف، مطلب و هاشم (جد مشترك آل عباس يا عباسيان وآل ابو طالب يا فرزندان علي و فاطمه ) زاده ميشوند و از عبد شمس، اميه ( جد خاندان بني اميه) چشم به جهان ميگشايد . تا اينجا بني اميه از بني عباس وآل ابيطالب از لحاظ خوني جدا شده است .فرزندان اميه ، حرب و ابوالعاص اند و حرب در ابو سفيان و ابو سفيان در معاويه و معاويه در يزيد و ...ادامه پيدا ميكنند و فرزندان ابو العاص نيز حكم است كه فرزندان و نوادگان او تا پايان، شاخه ديگر خاندان اموي را ادامه ميدهند و از بازيگران حكومت وتئاتر سرنوشت ميليونها تن از مردمند .
هاشم جد مشترك عباسيان و آ ل ابيطالب است و به دليل خوني، عباسيان نيز هاشمي هستند . نوشته اند نخستين تضاد ميان بني اميه و بني هاشم ميان هاشم و اميه رخ داد . هاشم مردي بازرگان ونيكوكار بود و بر اثر يك اختلاف با اميه و احاله آن به داوران قبيله،اميه مجبور شد ده سال در سرزمين ديگري به سر ببرد و كينه برادر خود را به دل گرفت.دراسناد تاريخي به علت اين اختلاف كه در مورد مقولات بازرگانيست اشاره شده است .
از هاشم ،عباس وعبد المطلب زاده ميشوند. در اين نقطه عباسيان وآل ابوطالب ازيكديگرجدا ميشوند .هاشم در يكي از سفرهايش در ميگذرد ومطلب ،عبد المطلب را تحت سر پرستي خود ميگيرد .از عبد المطلب ده پسر و شش دختر زاده ميشوند كه ابوطالب پدر علي و عبدالله پدر محمد از زمره آنانند . باقي اين ماجرا در روشني كامل قرار دارد . دو برادر از برادران دهگانه برخلاف ديگران كه در گذر گاههاي زمان وادامه نسل از هم جدا شده اند از هم جدا نميشوند .ابوطالب و عبدالله در محمد وعلي به وحدتي شگفت آور ميرسند وبا ازدواج فاطمه و علي ،نسل ابوطالب و عبدالله در فرزندان ابوطالب و آل علي سيمايي عجيب از شهيدان و قربانيان را در طول ساليان دراز به نمايش ميگذارند . اين سيما از نظر خون ونسب هم ،شايد براي كساني كه به پاكيزگي و تقدس خون از ديدگاه خاص مذهبي خودشان ، اعتقاد دارند و به خصوص در خيلي از زيارت نامه ها و اذن دخول هاي شيعه روي آن با عنوان نور ممتد در اصلاب و خون جاري تاكيد ميشود ،جذابيت داشته باشد ، ولي بدون ترديد توجه به اين بافت و ساخت خاص و در آميختگي عجيب ، ما را براي شناخت لايه هاي دروني عواطف و گرايشات مذهبي جامعه ايران و كنش و واكنش هاي تاريخي در رابطه با مذهب و شناخت فرهنگ عمومي جامعه ياري بسيار خواهد كرد .
جدال سياسي بني اميه وبني هاشم با اعلام رسالت پيغمبر اسلام شروع ميشود . در اين نقطه است كه فرزندان عبد مناف و عبد شمس به روي هم تيغ ميكشند و خون يكديگر را ميريزند. در اين نقطه بني هاشم با انبوه كساني كه رسالت محمد را پذيرفته اند در كنار محمد و اشراف وبزرگان مخالف در كنار فرزندان اميه و ابو سفيان قرار ميگيرند. في الواقع توجه به ارتباط خوني دو طرف و روابط نسبي آنان براي كسي كه اهل تاريخ است ميتواند بسيار جالب باشد . در اين جدال و مبارزه در ميان بني هاشم يك پيامبر ظهور كرده است .آل علي و عباسيان بعدها عليرغم اختلاف مواضعشان و هنگاميكه بر روي هم شمشير كشيدند هردو خودرا هاشمي و از خويشان پيامبر ميدانند . ( در رفتارهاي ظاهري برخي خلفاي عباسي با آل علي در برخي موارد واعلام ولايتعهدي علي ابن موسي الرضا توسط مامون بايد به اين مقولات توجه كرد) . آل اميه را ولي از اين موهبت سياسي و اجتماعي و فلسفي نصيبي نيست . به كينه شديد و غليظ و بدون نقاب امويان در كشتارهاي خشن و سركوب هاي فرزندان پيامبر وعلي ،توهين به پيامبر و مسخره كردن قران و وحي و حمله به مدينه و كشتارها وتجاوزات گسترده به زنان وبه منجنيق بستن كعبه و از قرآن به عنوان نشانه تير اندازي استفاده كردن ، وتجاهر به فسق و فجور، و امامت نمازخوانان را درحا ل مستي به عهده گرفتن ،بايداز اين زاويه هم توجه كرد . در همين زمينه توجه به خصوصيات شخصي خلفاي اموي و تفاوت آنها با خلفاي عباسي بسيار جالب است .
روي كار آمدن معاويه آغاز قدرت گرفتن شكست خوردگان است انتقام خونهايي كه در دوران پيغمبراز بني اميه ريخته شده بايد گرفته شود ،در اين ميان اگر چه مجموع بني هاشم هدفند ولي هدف اصلي آل ابوطالب و نسل محمد و علي است . از بني هاشم ، فرزندان عباس از همان ابتدا چهره آرامتر ي را در جدال با بني اميه نشان ميدادند پيامبر هم در ميان شاخه آنها به دنيا نيامده بود وتنها پسر برادر جدشان بود . عباسيان تنها افتخار نيكنامي و شهرت شرافتمندي و مردم دوستي هاشم را با خود داشتندو اگر سر ربودن قدرت سياسي را نداشتند امويان لبه تيزحمله را متوجه آن ها نميكردند ،ولي در مواردي كه سر خلافت و ادعاي زعامت داشتند آنها را ميكشتند ولي خاندان علي كه با وجود فاطمه نماينده خاندان پيغمبر هم بود به معني واقعي كلمه كشتار ميشدند .از نظر امويان آل ابيطالب همان كساني بودند كه پيغمبر و هاشم هردو به آنها تعلق داشتند و به همين علت داعيه حكومت و خلافت داشتند . اينان همان كساني بودند آل اميه را از اوج عزت به خواري كشانده و كشته بودند .علي و فاطمه متعلق به اينها بود و در ميان مردم اين ها بودند كه ممكن بود خطر ايجاد كنند وخلافت اموي را بلرزانند پس بايد دايم سركوب و كشتار شوند .
ايرانيان در اين دوران ،هم در داخل ايران و هم در مراكز قدرت فاتحان اموي شاهدان هوشيار فعل و انفعالات خونين سياسي بودند . در داخل ايران اخبار ي كه از كشتار علويان و سركوب هواخواهان علي ونيز فشار عليه آل عباس پخش ميشد . وجوددفرارياني از پيروان علي كه درميان ايرانيان و گوشه و كنار سرزمين بزرگ ايران پناهگاهي ميجستند و در مراكز قدرت در ميان انبوه زنان و مرداني كه به غلامي و كنيزي كشيده شده بودند نخستين بذرهاي عاطفه و محبت ، اندك اندك ولي به طور عميق نسبت به خانواده ودوستان علي كه به خاطر دفاع از مساوات ، چون ملت مغلوب ايران كشتار مي شدند در دلها جوانه ميزدند. اين يك جريان واقعي تاريخي است كه في الواقع براي ادراك درست علت انتشار اسلام غير رسمي و غير دولتي در ايران بايد مورد توجه كامل و دقيق قرار بگيرد . بر خلاف تئوري هاي بي پايه آخوندي ايرانيان پس از شكست دولت ساساني ، عليرغم نفرت از دولت ومذهب رسمي ، و گرايش به بودايي گري و مسيحيت، تن به پذيرش اسلام اموي نداد . در همين رابطه اگر چه شايد بي موقع به نظر برسد زمان را بشكنيم و اندكي از زمينه صرف تاريخي به سوي پهنه اي تاريخي و فر هنگي برويم وبه زبان پارسي و تحولات آن نظري بياندازيم ، با اين توجه زمينه تاريخي در روشني بيشتري قرار خواهد گرفت .

اشاره به چند نكته درباره زبان و فرهنگ
در ميان كشورهايي كه ازآغاز كشور گشايي ها تا دوران امويان ــ دوراني كه امپراطوري اسلامي به نهايت گسترش خود رسيد ــ ايران تنها كشوري است كه اسلام را پذيرفت ولي فرهنگ و زبان خود را را حفظ كرد . اندكي بيشتر در اين باره توضيح ميدهم .
ايرانيان سه قرن پس از سقوط دولت ساساني ،زبان پهلوي و سرياني را عليرغم سركوب خشن فرهنگي و ملي حفظ كردند و به تاليفات خود با اين زبانها ، و ساير زبانها و لهجه هاي ايراني از قبيل كردي ، طبري ، كازروني ، آذري ، خوزي ،و... ادامه دادند و پس از سه قرن ،در اوايل قرن چهارم است ، (اوايل قرن دهم ميلادي ) كه بدون آنكه تن به پذيرش زبان ديگري بدهند ،با تلاشي شگرف زبان پارسي دري را به عنوان زبان خود تثبيت كردند .
شايدعده اي با ديدن تعداد فراواني از لغات عربي در زبان امروزي پارسي ، بينديشند كه زبان پارسي دري زباني است كه از زبان فاتحان زا ده شده است ، يا در بسياري از زوايا چه در گستره لغات و چه در ساختمان تحت تاثير زبان عربي است ، وشگفتا كه عده اي با همين زاويه نادرست به خصومتي مضحك با زبان عربي كشيده ميشوند ،اما واقعيت اين نيست .

شناسنامه زبان پارسي دري
زبان پارسي دري از زبانها و لهجه هايي است ، كه در تقسيم بندي زبانها و لهجه هاي ايراني ، به بخش زبانها و لهجه هاي ايراني جديد تعلق دارد . تاريخ رؤيت اين زبا ن راميتوان از شيوع خط عربي دنبال كرد . چون خط عربي براي نشان دادن بسياري حركات و اصوات در اين زبان نارساست در تحرير وتلفظ كلمات و اصوات تغيراتي ايجاد كرد و نيز با شيوع اسلام در ايران تعداد زيادي از لغات عربي وارد اين زبان شد و تابع ساختار مستقل زبان پارسي دري شد . در زبان پارسي دري و حتي زبان پارسي امروزه لغات وارد شده در خدمت ساختار زبان پارسي قرار دارند و هرگز نتوانسته اند عليرغم كثرت آنرا در خدمت قواعد زباني كه به آن تعلق دارند قرار دهند . از حدود قرنهاي چهارم و پنجم به بعد ، بسياري از كلمات تركي به وسيله قبايل زرد پوست آسياي مركزي و بعدها مغولها و تاتارها وارد اين زبان شد و اندك اندك به اين زبان هيئت جديدي داد . در اين ميان آن دسته از لهجه هاي ايراني كه مكتوب نبودند يا در نقاطي كمتر در معرض آميزش با لغات بيگانه قرار داشتند سالم تر باقي ماندند .

زبان پارسي دري زبان فاخر وقدرتمند پايتخت ساسانيان
زبان پارسي دري ، يا زبان دري از زبانهايي است كه به روايت ابن مقفع و بعد از او حمزه ابن حسن اصفهاني و بسياري از محققان در شمار زبانهاي پيش از اسلام بوده است و به خصوص زباني بوده كه در پايتخت ساسانيان به اين زبان صحبت ميكرده اند . اين زبان كه از اصل زبانهاي پارسي ميانه ( زبان پهلوي ساساني ) روييده است تحت تاثير لهجه هاي پارتي دوران اشكاني و پارسي دوران ساساني و تاثيرات آنها در يكديگرو در ساير زبانها و لهجه هاي محلي متداول شد . در اين زبان ما شاهد تاثيرات لهجه و زبان خراسان قديم و شرق ايران ونيز تاثيرات پارسي جنوبي هستيم . اين زبان در اواخر دوران ساساني شايع شد و در دو سه قرن نخستين عهد اسلامي خود را حفظ كرد سرانجام پس از رستاخيز مجدد ايران در دربارها و نواحي شرق ايران در شعر و نثر به كار گرفته شد و چون ظهور مجدد آن در شرق ايران صورت گرفت تحت تا ثير لغات و دستور زبان ، زبانها و لهجه هاي اين مناطق در آمد . لفظ دري براي اين زبان به اين علت به كار رفته كه «در »به معناي «درگاه »است يعني اين زبان زباني بوده كه به عنوان زبان فاخروقدرتمند و رسمي در درگاه شاهان از آن استفاده ميشده است . زباني است كه نامه هاي پادشاهان ، فرمانها ، پيامها و دستورات او به اين زبان نوشته ميشده است . اين يك واقعيت اثبات شده تاريخي و ادبي ست كه مورخان و محققان قديم و اخير بر آن گواهي داده اند . اين زبان روييده ازتنه تناور كهن ترين زبانهاي ايراني است كه در ظهور مجدد ادبي خود ، در نخستين موج قابل رويت ،شعر شگفت رودكي را بردامن خود ، آن هم پس از سه قرن و اندي سكوت ميپروراند و نخستين بار نيز در دربار اميراني قدر ميابد كه نخستين پر چمداران استقلال مجدد ايران اند .به شعر رودكي اشاره كردم جا دارد به دليل موقعيت تاريخي و خاص شعر رودكي بيشتر در باره او را نهان در شعر او بدانيم

در مورد شعر پارسي و شعر رودكي
شعر رودكي و زندگي او براي كسي كه سفر در دنياي ادبيات و تاريخ ايران و درنگ و كنجكاوي، در گوشه و كنار آن را دوست دارد آميخته با ابهامي غليظ و پر مه است.
شعر رودكي و هم عصران او در آغاز يك دوران جديد از تاريخ و ادب ايران و با زباني كه تا آن هنگام گويا وجود نداشته ، يكمرتبه ، و با كمال قدرت و زيبايي سروده شده ، آنقدر زيبا و روان كه پس از هزار سال وقتي مرضيه و بنان آن را ــ بوي جوي موليان ــ را ميخوانند طراوت آن احساس ميشود . شعر رودكي و دوران او وزبان او هميشه مرا به عنوان یک ایرانی علاقمند به ادبیات و تاریخ گيج ميكرد . گاهي در تناقض منطقي وتاريخي وجود اين نوع شعر ، آن هم بدون پيشينه ،بياد چشمه اي خروشان و زلال ميافتادم كه بدون دليل و بدون آنكه سرچشمه وامتداد آن قابل رؤيت باشد خود را آشكار كرده است . سرانجام وقتي در قلمرو تاريخ ، و نه فقط قلمرو ادبيات ،سر در پي آن گذاشتم پرده از ابهام خود برداشت . ميدانستم :
ــ قبل از رودكي ايرانيان از زمان زرتشت ، كه شاعري بزرگ نيز بود ، و « گات » هاي او ، يعني « سرود» هاي او دركتاب «گاتها» بر اين حقيقت گواه است، شعر ميسروده اند و شعر هاي خود را به زبانهاي خاص دوران خودشان ، لهجه هاي ايراني كهن ( پارسي باستان ، اوستايي ، مادي ، سكايي و ...) ،لهجه هاي ايراني ميانه ( زبان پهلوي يا پهلواني ، زبان پرثوي يا پارتي ، پهلوي ساساني ، سغدي ، خوارزمي ،سكايي ختني و...) ، و سر انجام لهجه هاي ايراني جديد ، ميسروده اند. و ناگاهان در همين نقطه ابر تاريكي از ابهام فرا ميرسيد ، زيرا زبانهاي مربوط به عهد ساساني بناگاه در كشاكش هاي تاريخي روي نهان ميكرد و انبوه آثار و نوشته ها به زبان عربي خود را نشان ميداد، و در كشاكش دو سه قرن انگار صاعقه اي جادويي تمام زبان و فرهنگ مدون و مكتوب ايراني را سوزانده و معلوم نيست يك ملت با 14 قرن سابقه در قلمرو فرهنگ و تمدن چه ميكرده است .
در همين كشاكش و بهت است كه در بيان و تشريح سطحي قضايا، وقتي شنيده ميشود كه تا زمان بهرام گور ساساني ، بجز آن مصرع چند هجايي ومضحك « منم شير شلنبه» منسوب به بهرام گور و چيزهايي از اين قبيل نه شعري و نه شاعري و نه اساسا زباني وجود دارد، قضيه هم مضحك تر و هم پيچيده تر ميشود و در انتهاي اين برهوت بدون شعر و ادب ،وقتي سه قرن بعد در سالهاي 329 هجري (940 ميلادي) طنين پاكيزه و خروشان و پرطراوت و از نظر زبان و فنون شعري ،بسيار قدرتمند رودكي در دربار سامانيان بلند ميشود ، برهوت بهت آور محو ميشود و ميفهميم:
ــ در سه قرن و اندي سپري شده ، قرنهايي كه تيغ دلاوران شورشي و استقلال طلب ايراني هرگز در نيام آرام نگرفته بود ،در عرصه فرهنگ و ادب نبردي بسيار شور انگيز با نيروي شاعران و اديبان و انديشمندان ايراني ، عليرغم سركوب خشن و وحشيانه فرهنگي ، سامان و سازمان داده شده و به پيش رفته است آن چنان كه در نخستين بروز خود رودكي را با آن ديوان شگفت كه شماره ابيات آنرا تا يك ميليون و سيصد هزار بيت نوشته اند ارائه ميكند .
شعر رودكي استاد شاعران دوران خويش ،با آن زبان قوي و قواعد ادبي و اوزان و موسيقي هرگز نميتواند به و جود بيايد مگر اينكه فرهنگ و ادب ايران علي رغم سركوب يكدم از تكاپو و زايش باز نمانده باشد . وجود شعر رودكي و شاعران هم دوره او پس از سكوتي سيصد ساله دليل وجود اين تكاپو و حيات ، ونبودن يا اندك بودن آثاري كه شعر رودكي ادامه طبيعي و قله آنها در قرن دهم ميلادي است دليل محكمي براي وجود سركوب بيرحمانه فرهنگي و نفي هويت ملي است كه البته فاتحان در آن موفق نشدند . به دليل آنچه كه به آن اشاره اي گذرا كردم شعر رودكي ، اگر چه عاشقانه و فلسفي يا در مدح و ستايش است در دل من همان شوري را بر ميانگيزد ، كه شعرهاي پر ضرب و پر طنين و لبريز از فريادهاي پهلوانان شاهنامه ، يا غزلهاي كوبنده فرخي يزدي و ترانه هاي عارف بر مي انگيزد ، شعر رودكي يك ظهور مجدد در هويت است ونشان ميدهد شمشير رزمندگان استقلال طلب آنقدر مهابت داشته كه شعر عاشقانه رودكي در پناه آن توانسته نقاب از چهره بردارد و سكوت را بشكند .اشاره اي به زبان ، زمينه بحث را بيشتر روشن كرد، حال به رشته اصلي و جايي كه ايرانيان با سر باز زدن از پذيرش دين رسمي و عبور از مراحل مختلف مقاومت به پذيرش دين و آييني تحت تعقيب حاكمان روي آوردند باز ميگرديم .

ديني كه آنرا نپذيرفتند و ديني كه آن را پذيرفتند
به نحو غريبي و با عوامانگي آزار دهنده اي اين باور پراكنده شده است كه ايران به جان آمده از ستم شاهان ساساني ، هم از زاويه دولت ساساني ، وهم از زاويه ملت مانند بنايي كه فرو بريزد ،يك شبه و در مدتي بسيار كوتاه به طور خود خواسته زانو در آمد .يك دوران به خير و خوشي تمام شد و دوران بعدي با سلام و صلوات آغاز شد .اعتقادات مذهبي مردم ،تضاد با رژيم شاه ، تبليغات آخوندي ، عدم توجه به منابع تاريخي و فقر عمومي در اين زمينه ، و نيز نگاه و نيت خير عموم به دين و مذهب خودشان كه هم آن را دوست دارند ، هم به آن عادت كرده اند ، هم مسايل دنيايشان را ،از اذان دم تولد گرفته تا خطبه عقد وتا تلقين ميت ، و هم مسايل آخرتشان را از آمرزش و شفاعت و ترس از گرز نكير و منكر و عذاب دوزخ و نعمت بهشت با آن حل ميكنند ، اين ظن نادرست را تقويت كرده و هنوز هم ميكند ، و باعث ميشود به يك مساله تاريخي در كادر معلومات آخوندها و خاله خانباجي هايي كه در محافل خصوصي روضه ميخوانند و بخت دخترهاي دم بخت را باز ميكنند و فال نخود ميگيرندنگريسته شود . اما واقعيت اين نيست .
واقعيت اين است كه از زاويه دولت ساساني ،ايران يكباره سقوط نكرد. سقوط دولت ساساني عليرغم پوسيدگي آن ، از اولين جنگ « جنگ زنجير » در سال دوازده هجري (634 ميلادي) در امتداد جنگهاي قادسيه درسال14 هجري ، تصرف مدائن در سال 16 هجري ، جنگ جلولا در سال 16 هجري ، جنگ نهاوند در سال 21 هجري، و شمار زيادي جنگ ها و درگيريهاي ريزودرشت حدود ده سال به طول انجاميد . از سال 21 تا 31 هجري يزدگردسوم آواره كوه و دشت بود و هنگاميكه در مرو با خيانت « ماهوي »مرزبان مرو و به دست آسياباني كشته شد پايتخت قدرت جديد در عهد خلافت عثمان نفس راحتي كشيد . در سال 31 هجري و باقتل يزدگرد كار شاهنشاهي ساساني كه با سقوط مدائن در سرازيري مرگي پرشتاب قرار گرفته بود براي هميشه به آخر رسيد و شمع اميد سلطنت جويان آن روزگارخاموش شد .
بعد از قتل يزدگرد سوم ، پسر او فيروز سوم خود را شاه خواند و مدتي با نيروهائي كه گرد آورده بود مشغول جنگ و گريز بود ولي كاري از پيش نبرد. او براي اعاده سلطنت ساساني به تخارستان رفت واز خاقان چين كمك خواست ، خاقان چين ابتدا به او روي خوش نشان داد و در سال 662 او را شاه ايران ولي در تبعيد خواندو بعد كه احساس كرد امكان بازگشت سلطنت ساساني وجود ندارد طبق روال جاودانه سياست معمول در عالم كه مشروعيت با قدرت وسودمحاسبه ميشود ، او را رها كرد . بعدها فيروز در زمره محافظان خاقان چين در آمد او در سال 677 ميلادي در محلي موسوم به «چانگ چان » آتشكده اي ساخت و در همين سال نيز درگذشت .
آخرين نشانه هاي باز ماندگان يزدگرد را تا حدود سالهاي 114 هجري ( 732 ميلادي) ، حدود 83 سال بعد از مرگ يزدگرد در برخي اسناد و كتابهاي تاريخ چين ميتوان باز يافت. اينان به عنوان پناهنده تا اين سالها در نزد امپراطوران چين زندگي ميكردند و بعد ديگر اثري از آنها نيست .در ديگر سرزمين ها و در درون برخي اسناد كهن رد پاهايي از آخرين باز ماندگان ساساني و سرنوشت غم انگيزآنها ميتوان به دست آورد، سرنوشت ديگر بازماندگان نيز در اين حال و هوا به پايان ميرسد .از زمره اينهاسرنوشت غم انگيز «شاه آفريد» يا «شاهفرند » دختر فيروز است .اين شاهزاده ساساني در خراسان به دست قتيبه ابن مسلم اسير شد و به حجاج ابن يوسف جلاد خونريز و مقتدر دوران اموي هديه گرديد. حجاج مدتي او را به عنوان كنيزدر حرم خود نگهداشت و پس از مدتي او را به عنوان هديه به حرم وليد ابن عبدالملك يازدهمين خليفه اموي فرستاد. شاه آفريد در حرم وليد داراي دو پسر بنامهاي يزيد و ابراهيم گرديد كه هردو در پايان دوران اموي به عنوان خلفاي دوازدهم و سيزدهم اموي در سال 126هجري مجموعا هشت ماه حكومت كردند .
تا اينجا كار دولت ساساني تمام شده است . كار دولت ساساني با ميدانهايي از اجساد سربازاني كه از پاي در آمدند و قتل يزدگرد ، به دلايل مشخص تاريخي و اجتماعي ، و نه هيچ دليل آسماني و غيبي ، به آخر رسيد . نگاهي به دوران پاياني ساساني و جامعه اي دستخوش تضادهاي خونين درون حاكميت و مشكلات و نابساماني هاي اجتماعي نشان ميدهد كه چرا دولت ساساني مثل سيبي پوسيده سقوط كرد. برخي از علل سقوط عبارتند از:

علل واقعی سقوط دولت ساسانی
ترورها و كشتارها و شورش هاي درون دستگاه حاكمه، از هم گسستن فئوداليسم متمركز پس ازقتل خسرو پرويز به دست پسرش شيرويه، مرگ شيرويه به دليل جنون ناشي از قتل پدر و برادرانش و بر تخت نشستن دوازده پادشاه طي مدت چهار سال ( ازسال 629 تا 632 ميلادي ) يعني هر سه چهار ماه يك نفر (اردشير سوم ، شهر براز ، خسرو سوم ،پوراندخت ، گشتاسيده ، آزرميدخت ، هرمز پنجم و ....) ،شورش برخي از شاهزادگان در اطراف و اكناف مملكت از جمله شورش در خراسان ، تجمل پرستي شاه و اشراف و معاف بودن آنها از ماليات و كارهاي توليدي،تحميل و بيداد مغان عليه اقليت هاي مذهبي ، ناراضي بودن سربازان از وضع زندگي و معيشت خود ، انحصار كليه مقامات مهم كشوري و لشكري به هفت خانواده از اشراف ، محروميت تعداد كثيري از مردم از حق مالكيت ،فقر و گرسنگي شديد مردم از يك طرف و استثمار وحشيانه مردم توسط مالكان و اشراف از طرف ديگر، به جان آ مدن مردم در زير بار ماليات، از پاي در آمدن مردم زير فشار جنگ هاي24 ساله خسرو پرويز با روم ( سالهاي603 تا627 ميلادي) و كشته شدن شمار زيادي از جوانان و نيروي كار مملكت در اين جنگها ، وقوع بلاياي طبيعي و... هيچ رمقي براي دولت ساساني باقي نگذاشته بود و براي سقوط اين دولت هيچ احتياجي به معجزه آسماني و امداد هاي غيبي نبود . در بغل گوش اين امپراطوري از پا در آمده و فاسد نيرويي تازه نفس چشم به فعل و انفعالات درون ايران دوخته بود . ايران بزرگ با تمام امكانات مادي اش با تمام گنج هاي پادشاهانش و با تمام جغرافيايش و نيروي عظيم انساني اش طعمه اي بود كه در حال از پاي در آمد ن بود. فقط بايد اندكي صبر كرد تا اين غول بيمار كاملا به زانو در آيد . و سرانجام با بر تخت نشستن يزدگرد سوم شاهزاده نوجوان و بي تجربه ، نوه خسرو پرويز در سال 632 اين موقعيت فرا ميرسد .يزد گرد سوم در هنگام بر تخت نشستن به قولي 15 سال دارد و به قولي حداكثر 23 ساله است . همزمان با بر تخت نشستن يزدگرد سوم پس از نصب و عزل 11 پادشاه ظرف مدت 4 سال ، پيغمبر اسلام در ميگذرد و تضادهاي دروني در عربستان رو به اوج ميگذارد . ريشه هاي در گيري بين اشراف و نيرويي راكه طرفدار عدالت و مساوات بود در همين دوران حساس بايد باز جست . با سپري شدن دوران كوتا ه خلافت ابوبكر آتش تضادها بيشتر شعله ور ور ميشود .جهانگشايي با پيام صدور انقلاب و جنگ مقدس در راه خدابه خصوص فتح ايران ميتواند از جهات مختلف مفيد باشد و بر تضادهاي در حال شعله ور شدن سرپوش بگذارد،بنابر اين سيلابهاي لشكريان به سوي ايران سرازير ميشوند و امپراطوري ساساني سقوط ميكند .
اذهان افسانه پرداز عادت كرده اند كه سقوط دولت ساساني را گاه به نيروهاي غيبي و ظهور معجزات آسماني ربط بدهند . بايد نه از دور دست و با نظاره اشباح جنگجويان ، بلكه از نزديك و بر اساس متون و اسناد تاريخي كه منجمله توسط تاريخ نويسان خود فاتحان نوشته شده كار كردها و اعمال آنها را نگريست تا پرده ها به كنار رود و در نظاره كاروانهاي زنان و كودكان اسير و كشتارها و ويراني ها و ستم خونين مشخص شود هيچ معجزه اي در كار نبوده است و معجزه به دليل ضعف و فساد دولت ساساني و عواملي كاملا قابل درك رخ داده است اثبا ت آنهم ساده است .اين معجزه كه ايران را در خود فرو كشيددرپواتيه فرانسه ودرقسطنطنيه به دليل برندگي شمشيرهاي مدافعانشان از اعجاز عاجز ماند و راه اروپاي شرقي و غربي بر روي فاتحان بسته ماند . در سال 732 بخشي قدرتمند از ادامه همان نيرويي كه ايران را فتح كرد در پواتيه فرانسه در مقابل جنگجويي شارل مارتل ( 741ــ688 ميلادي) و سپاهيان تحت فرماندهي اش كه بر خلاف ارتش ساساني انگيزه كافي براي جنگيدن داشتند شكست خورد و باز گشت. اين بار معجزه آسماني به گفته پاپ وقت به نفع شارل مارتل وارد كار شد و شارل مارتل از سوي پاپ به لقب« فدايي عيسي »وسردار مقدس مفتخر شد .بدون ترديد اگر وضع مدافعان پواتيه و قسطنطنيه شبيه به وضع سربازان ارتش ساساني بود اين معجزات در اروپاي شرقي و غربي نيز تكرار ميشد .
ازاين نمونه ها باز هم در تاريخ هست .بنا بر اسناد تورات ،در گذشته وحدود 1300 سال قبل از وقايع پايان دوران ساساني ارمياي دوم يكي از هوشياران قوم بني اسراييل با توجه به فعل و انفعالات جامعه ايران در آغاز روي كار آمدن كورش ، سقوط دولت بابل را پيش بيني كرده و آن را به مثابه معجزه اي آسماني بشارت داده بود و اين معجزه رخ داد و باعث رهايي قوم بني اسراييل از اسارت و بردگي شد و كورش در زمره مقدسين مورد احترام يهوديان در آمد . من فكر ميكنم پيش بيني سقوط دولت ساساني ساده تر از پيش بيني سقوط دولت بابل در عهد ارميا بود با اين تفاوت كه اين بار پس از سقوط دولتي جابر خبري از به راه افتادن كاروان بردگان آزاد شده نبود بلكه كاروانهايي از مردم آزاد روانه بازارهاي برده فروشي شدند .

پس از سقوط ساسانيان
دولت ساساني تقريبا ده سال در مقابل مهاجمان دوام آورد ، ولي سقوط دولت ها به معني سقوط ملت ها نيست . مقاومت مردم بنا بر شواهد تاريخي اندك زماني پس از شكست دولت ساساني آغاز شد. ايران پس از ساساني بزودي دانست سقوط دولت ستمگر ايراني تبار ساساني به معناي رهايي او نبوده است.(شايد بتوان گفت اين تجربه در سقوط رژيم شاه و شكل گيري حكومت خميني به نحو تلخي ، و از زوايايي تكرار شد . سركوب نهضت جنگل، پسيان، مصدق، كشتار مجاهدان و فداييان ، اشرافيت ، غارت و چپاول رژيم شاه رامنفور كرده بود و در همين راستا ميتوان هجوم حكومت خميني را فاجعه اي هولناك وخاكستر كننده آرزوها و آرمانهايي دانست كه مردم ايران به خاطر آن قيام كرده بودند . به اين مقوله از زاويه برخي مشابهت هاي تاريخي و خوني بايد در فرصتي پرداخته شود .)اسناد تاريخي گواهي ميكنند كه در آغاز كار شمار قابل توجهي از ايرانيان در نفرت از ظلم دولت ساساني به نيروهاي مقابل پيوستند. از جمله نوشته اند پس ازجنگ قادسيه چهار هزار نفر از اهالي ديلم اسلام پذيرفته و در جنگ جلولا بر عليه ارتش ساساني شمشير زدند .
شعارهاي بشر دوستانه و مساوات طلبانه اي چون « انما المومنون اخوه » ،« ان الله يامركم بالعدل و والاحسان » ، ان اكرمكم عندالله اتقيكم » وبسياري شعارهاي ديگراز مدتها قبل از فتح ايران در ميان مردم پخش شده بود و كشش هاي زيادي ايجاد كرده بود . در اواخر دوران ساساني شمار زيادي از مردم ازدين رسمي رويگردان شده و به مسيحيت و بودايي گري روي آورده بودند ، به همين علت قبل از فتح ايران شعارهاي آغاز و رفتار هاي مسلمانان تاثير نيرومندي بر آنان ميگذاشت .مردمي كه هنوز خاطره شعارهاي مساوات طلبان مزدك و انحلال حرمسراهاي اشراف و مصادره انبارهاي مواد غذايي وكاخها را فراموش نكرده و در پي آن كابوس تلخ كشتن مزدك ، زنده به گور كردن دوازده ه هزار مزدكي و كشتار دامنه دار و وحشيانه300 هزار مزدكي را به فرماندهي وليعهد وقت و به فتواي بزرگترين مغان و موبدان وقت از جمله « داد هرمز » ، « آذر بغ فروغ » ، « آذر مهر » ، «بخت آفريد » ، آذر بد » ،« گلنازس موبد موبدان » و« گلوزانس اسقف مسيحي » ، « بازانس اسقف و طبيب مسيحي شاه » و با همكاري امراي لشكري و كشوري و اشراف ازياد نبرده بودند ، طبيعي بود كه در شعارهاي مسلمانان در آن سالها راه نجاتي بجويند .
اين حكايت ديري نپاييد . به زودي دانستند اينها رؤيايي بيش تيست و كمي بعد فهميدند تيغ ستم نه فقط بر عليه ايرانيان بلكه بر عليه كساني كه از نژاد و تيره خود پيغمبر هم هستند بر كشيده شده است. به همين علت اندكي پس از آخرين نبرد ، و تثبيت حاكميت فاتحان كمتر اخباري ازمسلمان شدن مختارانه گروههاي ايراني را ميتوان در منابع و اسناد قابل اتكا به دست آورد.

ایران به سختی فتح شد
اندكي پس از جنگ نهاوند از طرف بسياري شهرها و قلعه ها مقاومت آغاز شد . مقاومت ها در آغاز كار و قبل ازآنكه نهضت هابا نا م ونشا ن وسامان و سازمان خودشان پا بگيرندعام و بي نام و نشان بود . حاصل اين مقاومت ها كشتارهايي بود كه در امتداد جنگها امتداد پيدا ميكرد و كاروانهاي زنا ن و كودكان اسيري كه به عنوان برده و كنيزان و غلامان آينده روانه سر زمين هاي دور دست ميشدند . جنگ نهاوند آخرين جنگ دولت ساساني و پس از آن سرآغاز مقاومت مردم ايران بود . اسناد تاريخي به روشني نشان ميدهند كه ايران گام به گام و به سختي فتح شد . اصفهان ،آذر بايجان ، طبرستان ، خراسان ، كرمان ، مكران ، در مقابل فاتحان مقاومت كردند . فتح بعضي از نقاط مثل كرمان ، سيستان ، و آذر بايجان چند بار تكرار شد و هر بار براي آرام كردن مردم سركوبها و خونريزي هاي و حشيانه صورت گرفت . فتح ايران در اساس در اواسط دوره اموي كامل شد ودر حقيقت مردم ايران طعم اسلام حكومتي فاتح را با امويان و اسلام اموي چشيدند و نه با شعارهاي سالهاي قبل .در بسياري از نقاط ايران مقاومت آنقدر شديد بود كه برخي از نواحي مازندران، ديلمان ، گيلان، دماوند ،و برخي نقاط ماوراءالنهر تا دوران عباسيان شديدا مقاومت كردند . در حقيقت با بررسي تاريخ اين دوران از سال 38 هجري در جنوب ايران و از سال 41 هجري درشرق ايران نخستين زبانه هاي نهضت ها از درون امواج خون مردم شروع به زبانه كشيدن كردند . در همين دوران است كه فجايع از خون مردم آسيا گرداندن و بر تخت اجساد نشستن رخ ميدهد و تكرار ميشود . در همين دورانست كه دور از ايران آسياي خون پيروان علي ابن ابي طالب و فرزندان او به چرخش ميايد . اين دوران ، دوراني بسيار حساس در تاريخ ايران است ، اين دوران دوران تن ندادن به اسلام رسمي و در عين حال در آميختگي درون جوش و اندك اندك مردم با تفكر آن گروه از مسلماناني است كه توسط اسلام رسمي و حكومتي كشتار ميشوند . ايران اين دوران به دليل متلاشي شدن سيستم حكومتي اش و نيزمتلاشي شدن سيستم مذهبي مغان در اطراف خود خلائي هولناك احساس ميكند . بر خلاف دوران اسكندر مقدوني كه ايران توانست بر ريشه هاي گذشته خود به طور سيستماتيك وقوي بايستد و سيماي واحد و يك دست گذشته خود رابه ست آورد اين بار چنين امكاني را نداشت .
شايد اگرايران چون اسپانياي فتح شده كه پشتوانه مسيحيت اروپا را با خود داشت، در جايي ديگر پشتوانه اي سالم و گسترده از دين زرتشت را داشت
و آيين زرتشت به مثابه دين حكومتي و به عنوان فرهنگ طبقه حاكم در ديواره نظام حكومتي ، دچار زوال و فساد نشده بودميتوانست دوباره در فرصت هاي آينده به اصل خود باز گردد ، ولي اين پشتوانه و امكان را نداشت. با سقوط امپراطوري ساساني پايگاه اصلي ايين زرتشت به تمامه سقوط كرد، ولي با سقوط آندلس به دست مسلمانان يا بخشهايي از اروپا به دست مسلمانان عثماني پشت جبهه باقي ماند . اين حقايق بيشتر ميتواند ما را به اين ادراك برساند كه پذيرش اسلام جناح مغلوب و تحت كشتار توسط ايرانيان وسرانجا م به كار گرفته شدن اين تفكر به مثابه ايدئولوژي و فرهنگ مبارزاتي در قيامها عليه حاكمان جبار ، نه صرفا يك انتخاب فلسفي ومذهبي بلكه يك انتخاب ضروري و اجتناب ناپذير تاريخي بوده است و نه يك مقوله آسماني و از پيش تعين شده ، اندكي كنكاش در اين زمينه موجب ميشود تاريكي هاي برخي زمينه ها از بين برود و ما بتوانيم با پاره اي وجودهاي تاريخي و مذهبي رابطه اي در دسترس عقل و نه صرفا عاطفي برقرار كنيم .
متاسفانه در ايران و بخصوص با تراوشات تفكر آخوندي هر حادثه تاريخي و اجتماعي كه با مذهب سر و كار دارد ، از زمينه واقعي و تاريخي خود كنده شده و به ديار اسرار انتقال داده شده است و حول آن نيز چندين مدار چرخان وغير قابل نفوذ از تقدس با نورهاي كور كننده به چرخش در آمده است و مانع ميشود تا حقايق تاريخي و اجتماعي در دسترس شعور و ادراك قرار بگيرند . از زمره مهمترين اين حقايق رو يا رويي دو نيرو در مركزقدرت و حكومت وقت يعني اشرافيت اموي ونيروي مقابل ،هواخواهان فكري و مكتبي علي ابن ابيطالب كه طالبان عدالت و مساوات بودند ميباشد .
در حيطه تفكر آخوندي اين رويا رويي در وجه غالب خوني و ژنتيك است ، و از آنجا كه اكثريت فرزندان و قوم و قبيله علي ،بني هاشم ،جزو طرفداران فكري او نيز ميباشند اين ظن هر چه بيشترپر رنگ ميشود.با اين نوع تفكر، زمينه تاريخي و اجتماعي كمرنگ و سر انجام بيرنگ ميشوند وجدال ازلي و ابدي دو جريان خوني و ژنتيك بني هاشم و بني اميه بر جاي ميماند و قضيه كاملا رنگ آسماني گرفته و خارج از حيطه عقل و شعور بشري قرار ميگيرد و داستان به اين صورت در ميايد كه حقوق بني هاشم به عنوان فرزندان پيامبروقوم و قبيله برترتوسط بني اميه و بعدهاديگران كه ادامه محتوايي بني اميه هستند پايمال شده است و دعوا نه بر سر يك مساله اجتماعي و تاريخي و سرنوشت يك نهضت وچندين ملت،بلكه بر سر ارث و ميراث و حقانيت خون بني هاشم وعدم حقانيت خون بني اميه ،دو نيروي خيروشريست كه در آغاز نيزاجدادشان بنا به برخي اسناد دوقلوهاي به هم چسبيده اي بودند كه توسط كارد قابله از هم جداشدند و به همين علت پيش بيني شد كه اخلاف اين دو برادر بايد تا ابد خون يكديگر را بريزند .
با اين تحليل ميبينيم اساسا گناهكاري وجود نداردوگناهكار يا بازيگر اصلي آن نيروي غيبي است كه تكرارنمايشنامه خير و شر يا اهورا مزدا و اهريمن رادر باز آفريني غير ايراني آن در جدال بني اميه و بني هاشم دنبال ميكند. ميتوان اين نوع تفكر را در شاخه هاي كمدي ودرام دنبال كرد كه مثلابر اساس همين حقانيت خوني ست كه چهارده قرن بعد از اين قضايا به اصطلاح سيدي از تبار خوني پيامبر بايد از خمين قد علم كند و بلايي بر سر ملت ايران بياورد كه سيماي يزيد و معاويه كمرنگ شود .و سيدي ديگر به مثابه بزرگترين جلاد فرزندان يك ملت در كشتارگاههاي حكومت آخوندهاسالها خون بريزد و جنايت كند وچون به مجازات برسد به او لقب پيشاني نظام اسلامي داده شود.
با تحليل و تفسير آخوندي تاريخ بر اساس تقدس خون بدون ترديدجلاد و قرباني ميتوانند درزير يك علم باهم سينه بزنند و عزاداري كنند ولي نميتوانندهرگز رو در روي هم بايستند زيرا هر دو خون بني هاشم را در رگ دارند .
باز بر اساس همين جدال خوني و بدون ارتباط با مسايل تاريخي و اجتماعي ست كه بايد هرشيعه آل علي در كشاكش تاريخ صرفابا نگاهي به پهنه رستاخيز و مورد سؤال قرار گرفتن بايد دائمانگران باز گردانده شدن حق بني هاشم باشد .ايكاش مشكل تنها اين بود ،و اين جدال خوني صرفاباعث محبو بيت سادات و اخلاف بني هاشم ميشد ،يا فقط اين تضاد را در بعضي اذهان دامن ميزد كه مقوله فره ايزدي و اصالت خون فقط در ايدئولوژي شاهنشاهي و جود ندارد ، بلكه مقوله امامت در شيعه نيز بر پايه اصالت خون ، و اساسا از اختراعات ايرانيان هوشمندي است كه خواسته اند با اين نوع تفكردوباره نطام شاهنشاهي را احيا كنند . اي كاش مشكل اينها يا امثال اينها بود . مشكل بسيار آزار دهنده و قتي خود را نشان ميدهد، كه در ادامه يك كنكاش تاريخي يا ادبي ،(نه بر پايه اساطير و افسانه هاي آخوندها، يا« محققان »مذهبي بيسوادي كه تكليف تحقيقشان از اول روشن است ودر آغاز كار بخش آخر كتابشان را به خاطررضايت نكير و منكرنوشته اند .) بلكه بر پايه حقايق تاريخي و اجتماعي و در زير نور نور افكن هايي كه ذره اي تقدس جز براي حقيقت قايل نيستند ميخواهيم گذشته را بشناسيم ، با روزگاران سپري شده زمزمه سر كنيم و مثلابدانيم:
ــ چرا ايران مسلمان شد ولي ايراني باقي ماند ؟
ــ چرا ايران با هر رنجي بود زبان خود و موسيقي خود و رسوم خود را در زير وحشيانه ترين سر كوب هاي فر هنگي حفظ كرد؟
ــ چرا اسلام در ايران با ساير كشورهاي فتح شده توسط مهاجمان تفاوت دارد ؟
ــ چرا ايراني ها دهها بار طي قرنهاي اول تا چهارم عليه مركز قدرت و خلافت خونين ترين و گسترده ترين قيامها را به راه انداختند و در جهان اسلام اساسا نخستين قيامهاي مسلحانه عليه مركز قدرت اسلامي در ايران شروع شد؟
ــ چرا نخستين شكاف در وحدت سياسي امپراطوري اسلامي آن روزگار توسط ايراني ها ايجاد شد ؟
ــ چرا نخستين نيروي مسلحي كه در داخل مرزهاي اسلامي با ارتش خلافت جنگيد ، ابو مسلم خراساني ، و نيروي خلافت را در هم شكست ايراني ها بودند؟
ـ چرا نخستين نيروي مسلحي كه براي اولين بار پايتخت خلافت را به لرزه در آورد ، ارتش ايراني ديلمي ها بود ؟
ــ چرا ايران در طول چهارده قرن ، حتي يكبار به خاطراسلام رسمي عليه هيچ دولت و ملت غير مسلماني نجنگيد ولي صدها بار عليه اسلام رسمي و دولتي شمشير كشيد ؟
ــ و عليرغم اينها چرا ايران به فرجام كاراسلام را پذيرفت و آيا اين اسلام همان اسلامي است كه با شمشير به ايران ارمغان داده شد و ايراني ها دهها بار عليه آن شورش و قيام بر پا كردند ؟
وقتي در دشتهاي تاريك و روشن تاريخ به سفر برويم و نجواهاي گذشته را بشنويم ، در اطراف ما اين سئوالات و دهها سئوال شبيه به اين قد ميكشند و پاسخ واقعي ميطلبند . در روزگار ما و با تحولي كه همپاي تحولات اجتماعي در درون ذهنها و انديشه ها و با لمس روزمره حكومت مذهبي آخوندها به وجود آمده
پاسخ هاي آخوندي ديگر كار آيي شان را از دست داده اند . پاسخ هاي خوش خيالانه و جوابهايي كه ناشي از تنبلي ذهني هستندنيز سرنوشتي جز پاسخ هاي آخوندي ندارند . وجود پرونده هاي تاريخي اعمال فاتحان، همانطور كه وجود تاريخي پرونده هاي جنايات دولت ساساني واقعي است ، نشان ميدهد كه حكومتگران تيغ به كف نميتوانندفاتحان قلبها و عواطف مذهبي مردم ايران در قرنهاي آغازين مورد نظر ما باشند .

افقي در قلمرو واقعيت تاريخي
در قلمروواقعيت تاريخي افق قابل رؤيت است. تقريبا تا شروع هزاره دوم ميلادي ،قرن چهارم هجري ايرانيان در راستاي قيام ها و شورش ها با حكومت و مذهب رسمي جنگيدند.در طي همين قرنها اسلام غير رسمي و بر شوريده عليه حاكميت اندك اندك در نواحي قابل تاملي از ايران در درآميختگي با فرهنگ و سنت هاي گذشته ايران در ميان ايرانيان ريشه دوانيد و پذيرفته شد .به مقوله اندك اندك پذيرفته شدن اين مذهب از آن رو تاكيد ميكنم كه در قرنهاي اول تا سوم و حتي قرن چهارم هجري شماره آتشكده هاي فروزان در ايران آن قدر زياد بود كه استخري در قرن چهارم نتوانسته اسامي تمام آن ها را ثبت كند. اين جغرافي دان برجسته مينويسد « به ندرت استان يا شهرستان يا بخشي پيدا ميشود كه در آن چند آتشكده نباشد»، آتشكده مهر نرسيان كه آن را مهر نرسي وزير بهرام گور در دشت بارين فارس بنا كرده بود تا عهد طبري تاريخدان معروف بر قرار و شعله ور بود . آتشكده آذر گشسب در فراهان تا قرن سوم برپا و آباد بود و در سال 282 توسط « برون ترك » حاكم قم ويران و نابود شد . آتشكده حلوان در ديه« آخرين » تا مدتها پس از اشغال ايران فروزان بود و آتشكده آذر گشسب در آذربايجان و آتشكده كاريان در پارس و بسياري آتشكده هاي ديگر بنا بر آنچه كه مورخان در كتابهايي مثل مسالك الممالك ،تاريخ طبري ،البلدان ،الاعلاق النفيسه،و...اشاره كرده اند فروزان بوده اند. در اين زمينه في الواقع بايد در تاريخ گذشته ايران به سفر رفت و بر پايه اسناد تاريخي حقيقت مقاومت قدرتمند و پر شور ايرانيان را در مقابل دين رسمي وقت با سلاح فر هنگ و مذهب دريافت. اما اين قرنها در وجه غالب قرنهاي شورش و قيام مسلحانه ايرانيان عليه قدرت حاكم است .

شورش ها و قيام هاي مشترك ستمدیدگان ایرانی و عرب
نخستين جلوه هاي اين مقاومت درهمان سالهاي آغاز درهمكاري اسيران ايراني با جناح مغلوب و عدالت خواه، پيروان علي ،در مدينه خود را نشان داد.يكي از نمونه هاي قابل تامل همدلي ايرانيان با آل علي را ميتوان درعلاقه واحترام علي ابن ابيطالب به هرمزان سردارايراني و حاكم خوزستان در دوران يزدگرد وموقعيت اين سردار در دوران خليفه دوم دانست.
هرمزان از سرداران نام آور دوران ساساني و از كساني بود كه در جنگ قادسيه عليه سپاهيان عرب جنگيد ،پس از آن به دشت ميشان رفت وبا حملات تعرضي تامدتها مهاجمان را به ستوه آورد. به گفته حمدالله مستوفي اين سردار ايراني هشتاد نبرد را عليه نيروهاي مقابل طراحي و فرماندهي كرد . پس از آن با فرمانده عرب عقبه ابن غزوان قرار داد صلحي امضا كرد كه اهواز و بخشي از خوزستان در دست او باقي بماند . پس از مدتي دوباره هرمزان به جنگ برخاست و باز قرار داد صلح ، تا اينكه سرانجام هرمزان در شوشتر شكست خورد و اسير شد. در مدينه دخالت علي ابن ابيطالب در جريان محاكمه باعث شد هرمزان ازمرگ نجات يابد . هرمزان در مدينه اسلام آورد وبازني از خاندان علي ازدواج كرد ودر دوران خليفه دوم از احترام خاصي در مدينه برخوردار بود تا سر انجام در جريان قتل خليفه دوم و به جرم شركت داشتن در توطئه ترور كشته شد . در باره هرمزان نوشته اند پس از قتل او تمام بني هاشم را در خونخواهي او گفتگو بود.
ماجراي كربلا و تاثيرات تاريخي آن درسلسله اي از قيام ها و شورشهاسرآغاز جديدي در شورشها چه در ميان شورشيان عرب و چه در ميان شورشيان ايراني ست و در همين نقطه است كه سخافت تحليل هاو تفسيرهاي كساني كه ميخواهند تاريخ را نه براساس محتوي بلكه بر اساس برتري نژادها و تضادهاي نژادها با يكديگر تحليل كنند خود را نشان ميدهد .
پس از ماجراي شگفت كربلا و قيام حسين ابن علي بانيرويي از نظر شمار اندك ،عليه خليفه دوم امپراطوري گسترده اموي ،رد پاي شورشگران ايراني بيشتر قابل رؤيت ميشود واز ابهام بيرون ميايد. واقعه كربلا به مثابه بزرگترين حادثه سياسي و مذهبي نيمه دوم قرن اول هجري تاثير شگفت آوري در پيوند هر چه بيشتر ايرانيان با آل علي به جا نهاد و به مثابه يك انفجارقوي تاريخي قلب ها و عواطف ايرانيان را به لرزه در آورد و از همان آغاز به مثابه سمبلي قدرتمند در زمينه فرهنگ و مذهب مخالفان و شورشيان خود را نشان داد .
اندكي پس از واقعه كربلا وپس از شورش سركوب شده توابين به رهبري سليمان ابن صرد خزاعي در قيام مختار انبوه ايرانياني را ميابيم كه سالها در زمره موالي و بردگان بودند وحال در كناربازماندگان نهضت سركوب شده قبلي
نه قسمت از ده قسمت شورشيان را تشكيل ميدهند. نوشته اند اردوي ابراهيم اشتر از ياران مختارآن چنان از ايرانيان مالامال بودكه در آن تمام سپاهيان به زبان پارسي صحبت ميكردند . نوشته اند وقتي كه دو تن از صاحب منصبان شامي ، فرات و عسير ، ابراهيم اشتر را ملامت كردند كه در پيش دلاوران شام از سپاهيان تو كاري ساخته نيست ، جواب داد : اينان فرزندان سوار كاران و سپهبدان سرزمين پارس اند و من خود نيز جنگ آزموده ام .
قيام مختار همراه با شورشيان ايراني و غير ايراني تحت فرماندهي اوبه مجازات عاملان كشتار كربلا انجاميد و در اين زمره شمر ابن ذي الجوشن مدتها در دشت ميشان خوزستان تحت تعقيب ايرانيان بود تا سرانجام در حوالي بصره كشته شد .پس از پايان كار مختاروتلاطمات خونين سياسي پس از دوران اوو ظهورو سقوط چند چهره و دولت هاي زود گذر آنها وچند شورش مربوط به درون حكومت بار ديگر رد پاي شورشيان ايراني به خصوص شمار كثيري از اهل خراسان را در شمار نيروهاي زيد ابن علي ابن حسين ( نوه حسين ابن علي) و فرزند اويحيي ميبينيم . پس از كشته شدن زيد و شمار زيادي از ايرانيان وو اعراب شورشي همراه با او و سوختن جسد او و ريختن خاكستر آن در فرات و بردن سر او به دمشق موج جديدي از انفجار عواطف ايرانيان را نسبت به خاندان علي باعث شد وپس از آن شورش يحيي فرزند زيد در سن 18 سالگي در خراسان و سرانجام قتل او وبردن سر او به دمشق هر چه بيشتربذر شورش و قيام را در دل ايرانيان كاشت و عواطف مردم خراسان را به مثابه يكي از گسترده ترين مناطق ايران اشغال شده و از كانونهاي مقاومت و فرهنگ ايران كهن بيش از پيش با فرزندان علي پيوند داد. نوشته اند پس از قتل يحيي مردم خراسان هفتاد روز براي او سوگواري كردند و مسعودي تاريخدان معروف مينويسد : در سالي كه يحيي كشته شد هيچ پسري از مادر نزاد مگر اينكه نام او را زيد يا يحيي نهادند .در قيام ها و شورشهاي پس از واقعه كربلا در بسياري موارد شورشيان ايراني و عرب در كنار هم عليه نيروهاي قدرت حاكم شمشير زدند در كنار هم اجسادشان به خاك افتاد وخونشان در هم آميخت . بدون ترديد و بانگاهي عاري از خرافه و حب و بغض ، در طي ساليان ممتد ايرانيان نه به خاطر ثواب اخروي بر عليه ستم سنگين ملي ، طبقاتي ، فرهنگي و سياسي شمشير از نيام كشيدند ولي بي انصافي ست اگر فكر كنيم در همان سالها زندانهاي هولناك حجاج از هزاران زن و مرد شورشي عرب لبريز نبوده و در دار العماره ها هر روز و شب سرهايي از اين شورشيان عرب كه از ظلم و ستم مانند ايرانيان به جان آمده بودند به خاك نمي افتاده است .تاريخ واقعي واسناد تاريخي هرگز اين بي انصافي را تاييد نميكنند .
در همين جا ميخواهم تاكيد كنم كه در اين سالها در فاصله واقعه كربلا تا هنگامي كه كار دولت اموي به دست سياه جامگان ابو مسلم خراساني به پايان ميرسد(61 تا 132 هجري) سالهاي بسيار خونين ، آشفته و مهمي در حال گذرند . در اين دوران و تا مدتها بعد تاوقتي كه طلايه نخستين حكومت هاي ملي و مستقل در ايران پيدا ميشود تاريخ ايران عميقا با فعل و انفعالات تاريخ مردمان سرزمينهاي عربي از زواياي مختلف آميخته است .و بدون ادراك حوادث و واقعيات سياسي اجتماعي ، فرهنگي مركز قدرت وقت نميتوانيم به درك درستي از چند و چون تاريخ ايران در اين دوره پي ببريم .اشاره من در اين ياداشت هاي مختصر و ناكامل به شورشها و حوادثي كه در فرهنگ عامه مردم عميقا رنگ مذهبي دارد، دقيقا از نقطه تاريخي و اجتماعي و ادراك سر آغاز جريانهايي است كه در سالهاي بعد و تا همين امروز باعث فعل و انفعالات بسياري شده است . به عنوان مثال شورش يحيي و زيد و بسياري از هم فكران آنها در زمينه فرهنگ عمومي مردم خود را با نماد دو قديس شهيد ودو امام زاده فرو نشسته در غبارهاي زمان ورازها و رنگ هاي مذهبي و طنين دعاها و زمزمه زيارت ها واشباح زايراني كه از راه هاي دور آ مده اند و رفته اند خود را نشان ميدهند .اين دو تن در گذر زمان تبديل به دو نماد فرهنگي ــ مذهبي شده اند ، ولي در زمينه واقعيات تاريخي و جامعه شناسانه ايران ،يحيي و زيد و دهها تن از آنان ما را به سر آغازهايي ميكشانند كه نشان ميدهد چگونه جامعه ايران در زمينه مذهب پس از دوران ساسانيان رنگ و آهنگي خاص به خود گرفت ومعناي سر تافتن از اسلام رسمي و در عين حال پذيرفتن اسلام غير رسمي چيست .با اين اشاره لازم به خط اصلي ياداشت بر ميگردم.
از سال 61 هجري تا پايان كاردولت امويان شورش ها و قيام ها چه در داخل ايران و چه درمركز قدرت بسيارند . نهضت خوارج ( و نه صرفا خوارجي كه موجب قتل علي ابن ابيطالب شدند ) اگر چه از آغاز يك حركت با منشاء خالص عربي بود ، بعدها در آغاز نيمه دوم قرن اول هجري مورد توجه روستاييان و پيشه وران شورشي ايراني قرار گرفت . به طوريكه در نيمه دوم قرن اول و نيز قرن دوم هجري سيستان يكي از كانونهاي اصلي خوارج ايراني بود . در سال 67 هجري در خوزستان و عراق روستاييان عرب و ايراني در زير لواي خوارج ازرقي ( يكي از شاخه هاي خوارج متحد شدند) و عليه حكومت شوريدند . در همين ايام در بصره كشتار خونين نهصد تن از كساني كه به هم اعتقادي با خوارج متهم بودند انجام گرفت . پس از كشتار بصره شورش و جنگهاي خوارج در فارس ، گرگان ، شوشتر ، اهواز ، كازرون ، استخر ، جيرفت ، سمنان ، بحرين ، طبرستان ، و .. تا مدتها در زمان حجاج ادامه داشت . قيام گسترده مردم خراسان در دوران سليمان ابن عبدالملك هفتمين خليفه اموي ومقاومت دليرانه مردم گرگان و طبرستان كه هفتاد سال پس از ورود فاتحان به ايران هنوز اجازه نداده بودند پاي سپاهيان اموي به اين نقاط برسد از ديگر حوادث مهم اين سالهاست . سر انجام نيز تا آسياي خون به گردش در نيامد طبرستان تسليم نشد .
از رمضان سال 125 هجري سالي كه تن يحيي فرزند زيد بر دروازه جوزجانان آميخته شد وسر او به دمشق فرستاده شد و يارانش پس از او تا آخرين نفرجنگيدند وتا آخرين نفر كشته شدند وخاطره عاطفي سال 61 هجري و كربلا را پس از 64 سال قويا زنده كردند تا پايان كار امويان اندك زماني بيش نمانده بود . شش سال بعد هنگامي كه ياران ابومسلم خراساني بر خراسان دست يافتند پيكر خشكيده بردار يحيي را فرود آوردند و به خاك سپردند .
در پايان دوران بني اميه ودر آغاز نهضت سياه جامگان خراسان در سر فصلي جديد از قيامها و شورش ها قرار داريم . تا اين دوران انگار راهي سخت و دراز را از ميان جنگلي انبوه و گاه ناشناس از شورشها ، قيام ها ، كودتاها طي كرده ايم . طي همين دوران با انبوهي از فعاليت هاي مختلف گروهها و فرقه ها و چهره هاي گوناگوني كه هريك با ضعف ها و قدرت هاي خود گوشه اي از گذر تاريخ را به خود اختصاص داده اند روبروييم .طي همين دوران شاهد جنگ و رويارويي ايرانيان با اسلام رسمي و پذيرش اسلام غير رسمي و شورشي و ريشه گرفتن تشييع در بخش هاي گسترده اي از ايران و شركت ايرانيان در شورشهاي فرزندان علي و پيروان او عليه امويان هستيم و سر انجام در پايان اين دوران شاهد مداري ديگر از شورشها و نهضت ها ي استقلال طلبانه اي هستيم كه ديگر آتش آنها از قلب ايران و به رهبري چهره هاي مشخصي كه بيشتربا رنگ ملي خود را نشان ميدهند ، زبانه ميكشد . انگار پس از يك قرن و اندي افقي ديگر در پيش رو قرار دارد . پيش از آنكه به اين افق پا بگذاريم ،تاكيد ميكنم كه شناخت دوران امويان و كنش و واكنش هاي ايرانيان در اين دوران و تامل بر قيامها و شورشها ي اين دوران اصلي ترين كليد ورود به قلمرو تاريخ ايران پس از اسلام و شناخت واقعي اين تاريخ في الواقع پيچيده و پر راز و رمز را به ما خواهد داد .اندك اشاره اي به اين دوران كردم و بيش از اين را به خود شما واگذار ميكنم .

بهزادان پور ونداد هرمز. ابومسلم خراسانی
بر افراشته شدن درفشهاي سياه شورشيان سياه جامه به فرماندهي بهزادان پور ونداد هرمز ( ابو مسلم خراساني )، تنها به معناي پايان دوران هزار ماه سياه حكومت امويان نيست . سيماي ابو مسلم خراساني با تمام صلابتش و شخصيت شگفت و گاه پر ابهامش با تمامي نقاط تاريك و روشن و قابل تاييد وگاه غير قابل تاييدش بر سر گذرگاهي قابل تامل از راه هاي تاريخ ايران به چشم ميخورد كه ايران به سوي افقي ديگر و متفاوت با دوران قبل رهسپار است . جنبش هايي ديگر در راهند و در امتداد اين راه اگر با ديد مطلق گرايانه به حوادث تاريخي نگاه نكنيم ايران دوباره در فرايند موجي از نهضت ها ي مردمي و حوادث شگفت ديگر به سوي استقلال مجدد به پيش ميرود .
ابو مسلم نامه ها ، به خصوص ابو مسلم نامه هايي كه در عهد صفوي نوشته شده به ابو مسلم چهره يك قديس مذهبي شيعه را داده اند ، برخي از كسان نيز در وجود او شخصيت و رفتار يك ناسيوناليست متعصب ايراني و ضد عرب را ميجويند .اما واقعيت تاريخي چيست ؟.در باره ابومسلم اخبار واسناد فراوان ولي در موارد متعدد ،ضدو نقيض اند .اينقدر هست كه او شاهد هوشيارو كينه ور شرايط سياه دوران پايان اموي وفعل و انفعالات سياسي و فكري دوران خود بوده است . ابومسلم مردي بود كوتاه قامت ،گندمگون ،با گيسواني تا شانه و ريشي پرپشت ، حافظه اي نيرومند داشت زبان پارسي و عربي را به خوبي ميدانست ، به شعر علاقه بسيار داشت بسيار شجاع و با دشمنان تا حد قساوت بيرحم بود . ابو مسلم سخت گستاخ وكينه جو بودو علايقي شديد به سرزمين خود و نفرتي شديد از فاتحان سرزمين خود داشت .نوشته اند نه پيروزي ها اورا به شادي ميكشانيد و نه شكست هااو را اندوهگين ميكرد ودر هر حال ثبات و استواري شخصيت خود را حفظ ميكرد .كمتر ميخنديد وتنها در ميدان جنگ و رودر روي دشمنان خنده اي شگفت بر چهره او پيدا مي شد . بر خلاف شرايط عادي كه در آن سيمايي جدي داشت ، در هنگام لشكر كشي ها بسيار مزاح ميكرد .ايام جواني را در سفرهاي فراوان گذرانيد .بر اساس برخي اسناد سالهايي را نيز در بردگي گذرانيد . او در سال صد هجري تولد يافته بود وهنگامي كه فرماندهي شورشيان ضد اموي را بر عهده گرفت با تجربه اي گران از زندگي پر ماجراي خود در آستانه سي سالگي قرار داشت . نوشته اند در آغاز او غلامي از مردم بني عجل در خراسان بود . نام پدرش ونداد هرمز بود كه پس از اسلام آوردن نام عثمان را را براي خود انتخاب كرد . نام مادر ابومسلم را وسيكه نوشته اند . ابومسلم عليرغم علاقه فراوان به ايران و با اينكه برخي افسانه سازان نسب او را به قهرمانان شاهنامه و پادشاهان افسانه اي ميرسانند فردي مذهبي و متعصب بود . كشتارهاي اودر ميدانهاي جنگ از دشمنان و سر بازان و سرداران اموي كه بنا بر سياست امويان از ميان اعراب انتخاب ميشدند ،شورش او در خراسان مركز شورش و نهضت هاي ايرانيان وسر انجام قتل او به دست دومين خليفه عباسي به اين گمان دامن زده است كه اويك ناسيوناليست متعصب ايراني بوده است. ابومسلم از لحاظ مذهبي يك شيعه عباسي بود . در آن هنگام در خراسان داعيان گروههاي مختلف مخالفان بني اميه ، از جمله شيعيان علوي ، شيعيان زيدي و شيعيان عباسي مردم را به امامان خود دعوت ميكردند . رد كردن دعوت ابومسلم و ابو سلمه خلال از طرف ششمين پيشواي شيعيان و انداختن دعوت نامه ابو مسلم را در آتش از همين زاويه بايد ديد .بعد از اين به اين ماجرا اشاره خواهم كرد . امام عباسيان در اين دوران ابراهيم ابن محمد ابن علي ابن عبدالله ابن عباس بود كه سلسله نسب اش با چهار واسطه به عباس عموي پيامبر مي رسيد . او در ميان پيروانش به ابراهيم امام مشهور بود وبراي به دست گرفتن خلافت در نقاط مختلف ،از جمله خراسان دست به فعاليت گسترده اي زده بود . ابراهيم امام در حقيقت دومين امام داعيه دارعباسي بود . قبل از او پدرش محمد دعوت را آغاز كرد و چون مرگش فرا رسيد پسرش رابه عنوان جانشين خود انتخاب كرد .بكير ابن ماهان و ابوسلمه خلال از مبلغان مهم ابراهيم امام در خراسان بودند . ابو مسلم در سن نوزده سالگي با بكير ابن ماهان ملاقات كرد ودرسلك هواداران و مريدان امام عباسيان در آمد و چندي بعدبا ابراهيم امام ملاقات كرد . نام عبد الرحمان و كنيه ابو مسلم را هم ابراهيم امام براي او انتخاب كرد . پس از بكيرابن ماهان ، ابوسلمه خلال جانشين او شد وابومسلم توسط ابوسلمه با امام عباسيان در ارتباط بود .درخراسان آن روزگار ابوسلمه خلال و ابو مسلم دو تن از قدرتمند ترين وبا نفوذ ترين مناديان شورش وانقلاب عليه دولت امويان بودند. ابومسلم در اين دوران چهره نظامي و سپهسالار شورشيان وابوسلمه خلال همداني دانشمند و اديب توانگر سيماي فكري و تئوريك دعوت ابراهيم امام را نمايندگي ميكردند .اسناد نشان ميدهند كه ابوسلمه برخوردي دو گانه داشته است . از يك طرف او مناديگر عباسيان بود واز طرف ديگر به علويان گرايش داشت و همين دوگانگي سرانجام موجب قتل او شد .ماجرا به اين قرار بود كه ابراهيم مصحوب پيك مخصوص ابراهيم امام و ابو مسلم طي يك مأ موريت دستگير شد و خيانت كرد وجواب نامه ابراهيم امام به ابو مسلم را به مروان داد و مروان دانست ابراهيم امام باشورشيان خراسان در ارتبا ط است . تا آن هنگام ابراهيم امام اين قضيه را قويا منكر ميشد . بعد از اين ماجراابراهيم امام عباسي در قريه حميميه دستگير شد و به حران فرستاده شد و پس از بازجوئي و زندان جلادان آخرين خليفه اموي سر او را در ظرفي پراز نوره فرو بردند و او را كشتند .ابراهيم قبل از مرگ ، برادرش سفاح را به امامت عباسي انتخاب و معرفي كرد . قتل ابراهيم ابو سلمه را دچار تزلزل كرد . او در حاليكه در پنهان كردن سفاح و برادرش منصور ونجات آنها از دست مأ موران مروان مي كوشيد ، به فكر افتاد از قدرت و نفوذ گسترده شيعيان علوي در خراسان استفاده كرده وبا دعوت امام ششم شيعيان براي به دست گرفتن رهبري شورش ، امويان را در هم بكوبد . ولي اين دعوت رد شد و افشاي اين راز كينه سفاح و منصور را عليه او بر انگيخت . در برخي اسناد اشاره شده كه ابو مسلم باعث افشاي اين رازگرديد . در هر حال قتل ابراهيم امام با آن وضع فجيع بر اقبال عباسيان در ميان هوادا رانشان افزود .با اين همه هنگامي كه پرچم شورشي خونين و گسترده عليه امويان بر افراشته شد تنها هواداران امامت عباسيان نبودند كه عليه امويان شمشير كشيدند .در ميان شورشيان از هر سرزمين و با هر اعتقاد افراد زيادي وجود داشتند ، در حقيقت نيروهاي شورشي در لحظه نهايي طيف هاي گسترده اي از مردمان مختلف و ايرانياني بودند كه اعتقادات مختلفي داشتند ولي در نابودي حكومت اموي متفق بودند . رهبري نيروهاي سازمان يافته اين شورش به خصوص با وجود ابو مسلم چهره بي رقيب و بسيار قدرتمند اين شورش تاريخي در دست عباسيان بود . به همين علت وپيش از اينكه به لحظه اعلام رسمي شورش و برافراشتن پرچم هاي سياه در روستاي كوچك «سفيدنج »برسيم ، نگاهي هرچند گذرا ما را بيشتر با اوضاع اين مقطع مهم از تاريخ ايران آشنا ميكند .

نگاهي به جريانهاي سياسي وفكري دوران ابومسلم
در دوران او اصلي ترين جريانهاي فكري وسياسي ، «مرجئه» ، « جبريان» ، « قدريان »، «معتزليان»، « غاليان» ،«پيروان جعفرابن محمد ، امام صادق ششمين پيشواي شيعيان »،«كيسانيه» ،« شيعيان عباسي »،«خوارج» و«شيعيان شورشي زيدي» بودند . به جز اينها ميتوان از دهها فرقه و گروه ريز و درشت ديگر وگاه با افكار ونظريه هاي سرگيجه آوروصوفياني نام برد كه هر يك در گوشه اي و با عده اي روزگار ميگذزاندند ولي اكثرا فارغ از دنياي پر كشاكش آن ايام به كارتئوريك مشغول بوده و خود را به درد سر نمي انداختند . في الواقع دوران پاياني اموي از زاويه افكار و اعتقادات مذهبي و سياسي شبيه به موزاييكي متشكل از دهها تكه ريز و درشت و رنگين است كه برهر تكه ريز آن ماجراي گروهي و بر هر تكه درشت آن حكايت جرياني نوشته شده است .

مرجئه وجبريان
در ميان اين گروهها، مرجئه اعتقاد داشتند فسق منافي با ايمان نيست و هر كس به خداو كتب آسماني اعتقاد دارد مومن و مسلمان است . جبريان اعتقاد داشتند چون تمام اعمال ناشي از اراده خداست بنابراين خيرو شر و ارزش گذاري آنها كاري ياوه است. اراده الهي نهر و انسان سنگ آسيا و مجبور به چرخيدن است . مرجئه و جبريان از نظر سياسي از زمره گروههاي راست گرا و مورد پذيرش خلفاي وقت بودند .اين گروهها در شرايطي كه ابو مسلم سوداي قيام در سر داشت نميتوانست مورد اتكاي او قرار گيرد ، به جز اين بنا بر نوشته برخي مورخان تفكر جبريان از بنا و بنيان با فرهنگ ايراني ناشي از آيين زرتشت كه انسان را رقم زننده سرنوشت خود و ياري رساننده نيروي خير در جدال با شر ميدانست در تضاد جدي بود و در ميان انديشمندان ايراني به خصوص در خراسان خريداري نداشت .

قدريان و معتزله
در مقابل جبريان ، معبد جهني با الهام از انديشه هاي كهن ايراني واستفاده از انديشه هاي يكي از متفكران ايراني به نام سنبويه مكتب قدريان را بنا نهاد واعلام كرد انسان در كارهاي خود قادر مطلق است و خداوند كارهاي بندگان را به خودشان وا گذاشته . معبد جهني در سال هشتاد هجري به دست حجاج به قتل رسيد . پس از او شمار ديگري مانند غيلان دمشقي و يوسف اسواري وجعد ابن درهم اين انديشه را دنبال كردند .انديشه قدريان از آنجا كه با عقايد اهل حديث و سنت در تضاد بود اعتراض و خشم برخي صحابه پيامبر را كه هنوز زنده بودند برانگيخت و كار به تكفير و لعن آنها كشيد. و قدريه در وضعيتي قرار گرفتند كه كسي به آنها سلام نميكرد ، به عيادت بيمارانشان نميرفت و در نمازمرد گانشان حاضر نميشد. نفرت عموم از سويي و قتل سران قدريان ، معبد جهني ، غيلان دمشقي وجعد ابن درهم ، آنها را در وضعي قرار داده بود كه رفتن به سوي آنها براي ابو مسلم سودي در بر نداشت . بعدها انديشه هاي اين گروه توسط واصل ابن عطا ،يكي از شاگردان حسن بصري (از دانشمندان و صوفيان ومراجع مذهبي قرن اول هجري ،و از اقطاب فكري آن روزگار 21 تا 110 هجري)رقيق تر شده وفرقه مهم معتزله را به وجود آوردكه تبديل به يكي از بزرگترين مكاتب آن روزگار شد وتا استيلاي مغول در نقاط مختلف پا بر جا بود . اين مكتب فكري بعدها با تغيراتي كه در آن صورت گرفت و با مخالفت هاي فكري اشاعره ( انشعابيون از معتزله به رهبري ابوالحسن اشعري 360 ــ 204 )و مخالفت هاي متكلمان شيعه از بين رفت.
ريشه هاي اوليه قدريه و معتزله آبشخور ايراني داشت . اصول پنجگانه معتزله عبارت بودند از 1ــ توحيد 2ــ عدل 3ــ صداقت خداوند در وعده هايش و عدم آمرزش كساني كه گناه كبيره مرتكب شده و بدون توبه از دنيا بروند 4 ــ المنزله بين المنزلتين ، يعني انسان نه خير مطلق است و نه شر مطلق ، نه مجبور مطلق است و نه مختار مطلق وبنا بر اين نام كافر يا مومن را بر كسي كه مرتكب كبيره بشود نميتوان نهاد . چنين كسي از صف كافر و مومن خارج است و اگر بدون توبه از جهان برود به دوزخ خواهد رفت. به دليل اعتقاد به همين اصل بود كه واصل ابن عطا با استادش حسن بصري اختلاف پيد ا كرد و ا زاودور شد و چون حسن بصري گفت اعتزل عنا ( از من كناره گرفت ) پيروان واصل ابن عطا به معتزله معروف شدند 5ــ امر به معروف و نهي از منكر با هر وسيله.
در ميان معتزله دانشمندان و نام آوران زيادي پيدا شدند. در آغاز ،دوازدهمين خليفه اموي يزيد ابن وليد ابن عبدالملك كه مادرش شاه آفريد شاهزاده ساساني بود اين مكتب فكري را پذيرفت و معتزله به نوعي با حكومت وقت در پيوند قرار گرفتند در همين جا ميتوان درك كرد كه معتزله نميتوانستند در زمره ياران شورشي ابو مسلم قرار گيرند .از سوي ديگر بنا بر شمار قابل توجهي از اسناد ، زيد ابن علي شورشي نام آور و بيباك دوران امويان از زمره كساني بود كه افكار و اعتقادات معتزلي داشت . در برخي از اسناد مذهبي اين مسئله واينكه پيشواي پنجم شيعيان زيد را به خاطر پيروي از واصل ابن عطا پيشواي معتزليان مورد ملامت قرار داده است رد شده است ، اما در اين ترديدي نيست كه زيديان به طور كامل الهيات اعتزاليان را پذيرفته اند .
بعدها و در قرنهاي بعد در زمان عباسيان معتزله در زمره انديشمندان مورد توجه خلفا مخصوصا مامون ششمين خليفه عباسي (198 تا 208 هجري ) كه خود معتزلي بود قرار گرفتند و زمام امور به دست فقها و علماي آنها افتاد و اين داستان تا سال232 هجري كه متوكل نهمين خليفه زمام امور را به دست گرفت و كار را به دست علماي حنبلي سپرد ادامه يافت .
معتزله بعد از سال 232 مدتها دوام آوردند و سرانجام اختلاف اشعريان با معتزله در اصول عقايد و اختلاف شيعيان با معتزله از نظر سياسي ،و سالخوردگي مكتب و مرام اعتزالي و به شاخه هايي چون واصليه ، هزيانيه ،نظاميه ،جاحظيه ، هشاميه وپانزده شاخه ديگرو ذوب شدن اين مكتب در ساير مكاتب ،روزگار آن را به پايان رسانيد .

جريان فكري و سياسي جعفر ابن محمد
امام ششم شيعيان در دوران ابو مسلم
جعفر ابن محمد ششمين امام شيعيان دوازده امامي و اصلي ترين تدوين كننده اصول و فروع مكتبي كه بعدها به نام شيعه اثني عشري در سراسر ايران پراكنده شد در سالهاي هشتاد و سه تا صدو چهل وهشت هجري و معاصر باده تن از خلفاي اموي و دو تن از خلفاي عباسي مي زيست. روزگار او چون روزگار پدرش روزگار كثرت مكتب هاي ريز و درشت مذهبي و جنبشهاي سياسي وشورشها از جمله جنبشهاي غاليان ، شيعيان زيدي ، شيعيان عباسي ، جنبش زهد ، شورشهاي خوارج ، جنگهاي مروان ابن محمد ، عبدالله ابن معاويه و عبدالله ابن جعفر و بر راس تمام اين شورشها قيام سياه جامگان بود . اودر هنگام او جگيري جنبش سياه جامگان در آستانه پنجاه سالگي قرار داشت و در حال ادامه تدوين اصول مكتبي بودكه پيش از او پدرش محمد ابن علي ( امام باقر پنجمين امام شيعيان ) تا هنگام در گذشت خود در سال 114هجري در پي افكندن آن كوشيده بود.دوران پدرش آغاز دوراني بود كه كار تدوين اصول مكتب شيعه شروع شد .تمام عمرمحمد ابن علي در كشاكش بحث ها ورقابت هاي گروههاي مختلفي كه خود را شيعه و بر حق ترين پيروان امام اول تا چهارم شيعيان ميدانستند سپري شد . او سرانجام و به نقل برخي منابع به دست ابراهيم ابن وليدابن عبدالملك فرزند دوم وليد و شاه آفريدمسموم گرديد . اسناد مختلف بر رفتار مهربانانه ،دانش ، سخاوت ،مبارزه اش با غاليان ، تلاش او براي حفظ اصول ومقررات مذهب جدا از تمايلات شخصي و زهد وپارسايي او تاكيد كرده اند.زهد و پارسايي وتاكيداودرباره عدالت چنان بود كه باعث شد از همان زمان خود و بعدها از بنياد گذاران تصوف به شمار آيد و عارفان و صوفياني چون سفيان ثوري و عطار نيشابوري و بسياري ديگرچون عبدالله مبارك ، ابوعلي اردو بادي، ابن حجر هيتمي و... عليرغم اينكه از بزرگان اهل تسنن هستند او را در اقوال وآثار خود سرخيل زاهدان و صوفيان بدانند واز او با احترام بسيارياد كنند .كار ناتمام او را در تدوين اصول مكتب وبحث و كنكاش با پيروان ساير مكاتب ،فرزندش جعفر ابن محمد دنبال كرد .او در تمام عمريكسره به اين كار مشغول بود و از فرصتي كه در هم ريختگي پايان روزگار امويان به وجود آورده بود نهايت استفاده را براي گسترش افكار و انديشه هاي خود و پرورش شاگردان فراوان كرد . در دايره تفكر خاص معتقدان و پيروان او واسناد مذهبي شيعه ،او را چون سايرامامان داراي خوارق عادات و كشف و كرامات بسيار دانسته اند .فارغ از اين نوع نگاه خاص ،حاصل كار او چنان بود كه پس از اوعليرغم تمام حوادثي كه رخ داد و تمام مدعياني كه در شاخه هاي مختلف شيعه پيدا شدند ، اصول تدوين شده توسط او موجب شد پيروان اودر راهي مشخص شده جلو بروند و سر انجام شيعه دوازده امامي مقبوليتي گسترده بيابد . دامنه دانش و معلومات او وسيع بود ،آن گونه كه پيروان و بزرگان ساير نحله ها و مذاهب به سراغ او مي آمدند تا در حلقه درس او چيزي بياموزند .نوشته اند 900 تن از شاگردان او فقط در كوفه حضور داشتند ومالك ابن انس پيشواي مذهب مالكي ، ابوحنيفه پيشواي مذهب حنفي ، واصل ابن عطا پيشواي معتزليان ، داوود طائي عارف نامدار، جابرابن حيان دانشمند معروف ، از شاگردان او بوده و بر دانش و پيشوايي اواتفاق نظر داشته اند . بايزيد بسطامي يكي از شگفت آور ترين چهره هاي عرفان و پيشوا وآغازگرعرفان ايراني و بنياد گذارانسان گرايي درعرفان از 113 پير و معلم درس گرفت كه يكي از آنان جعفر ابن محمد بود .اقوال اينان بويژه از اين نظر حايز اهميت است كه نشان ميدهد جعفر ابن محمد نه تنها در نظر پيروان فكريش بلكه در نظر ديگراني كه شماري از آنها چون ابو حنيفه و مالك ابن انس از بنياد گذاران و امامان مكاتب فكري ديگر بوده اند مقامي بلند داشته است.ابوحنيفه امام مذهب حنفيان از بزرگترين شاخه هاي تسنن ميگويد «او فقيه ترين مردم بود » .عطار نيشابوري كه مولانا خود را شاگرد او ميداند ، و در عرفان ، يكي ازقابل تامل ترين عارفان و انديشمندان ايراني و از لحاظ مذهب از پيروان تسنن است در تذكره الاوليا با كلمات : مقتداي مطلق ،شيخ الاهيان ، امام محمديان ، پيشرو اهل ذوق ، پيشواي اهل عشق ،مقدم عبادتگران و كريمترين زاهدان ازجعفر ابن محمد نام ميبرد واين گونه احترام از سوي عطار كه در آثارش به مجذوبان و شورشگران عليه شريعت رسمي و قوانين دست و پاگير وخشن آن ، نظر بسيار مثبتي دارد بسيار قابل تامل است . بجز اينها،مجموعه مدارك تاريخي و نيز روايات و اسناد مذهبي نشان ميدهد كه او از اقتدار و احترام زيادي در ميان اقشار مختلف و به ويژه در ميان ايرانيان بر خوردار بوده است و بويژه سخاوت او نسبت به دوست ودشمن وشيوه ملايم و مهربانانه و مجاب كردن منطقي مخالفان فكري دامنه اين احترام را بسيار وسيع كرده بود .اسناد به جا مانده نمونه هاي جالبي در اين زمينه را نشان ميدهند كه ذكر آنها در طاقت اين ياداشت ها نيست. و آن هم كه تا به حال به آن اشاره شد نه به خاطر بزرگداشت و احترام به يك شخصيت مذهبي شيعي بلكه توجه به نقش و شخصيت تاريخي جعفر ابن محمد در يكي از مقاطع مهم تاريخ ايران است .
او در اوجگيري شورشهاي مردم در پايان دوران اموي ، بار اول دعوت ابوسلمه خلال همداني از رهبران فكري شورشيان ضد اموي رابراي همكاري عليه امويان و به دست گرفتن رياست ناراضيان وخلافت رد كرد ونامه ابو سلمه را نخوانده در در آتش افكند وگفت « من آن كس كه منظورشما هست نيستم وابو سلمه از شيعيان ديگر كسان است»بار دوم بنا به نقل شهرستاني هنگاميكه ابومسلم خراساني از او همين تقاضا را كرددر جواب ابومسلم نامه كوتاهي نوشت كه« نه توا زيارا ن مني و نه زمان زمان من » و تقاضاي او را رد كرد . دو تن ديگر از بزرگان خاندان علي ، عبدالله ابن حسن ابن علي و عمر اشرف ابن زين العابدين نيز به تقاضاي ابوسلمه جواب رد دادند و هنگاميكه عبدالله ابن حسن علوي در جواب ابوسلمه گفت من سالخورده ام و و با پسرم بيعت كنيد ، جعفر ابن محمد به او هشدار داد كه « اي پير مرد خون فرزندت را مريز » ، هنگاميكه عبدالله ابن حسن گفت «برخي از شيعيان ما نامه نوشته اند و از ما تقاضا كرده اند »، جعفر ابن محمد گفت «چه كساني شيعيان توهستند آيا آن ها را ميشناسي »بعدها اين هشدار به واقعيت پيوست وبنا بر نقل مآخذ مختلف از جمله تاريخ يعقوبي ومقاتل الطالبيين خون فرزند عبدالله ابن حسن محمد ،معروف به نفس زكيه در جريان يك شورش ريخته شد و خود عبدالله ابن حسن نيز كه فرزند فاطمه دختر امام حسين بود در سن هفتاد و پنج سالگي پس از مدتها رنج و شكنجه در زندان در گذشت .
داوري ها در باره عكس العمل ها و مواضع ششمين پيشواي شيعيان در رابطه با شورش زيد و يحيي ،عمو و پسر عمويش ، وجواب رد دادن به تقاضاي ابومسلم و ابو سلمه و شيوه خاص زندگي اومتفاوت است .شماري از مورخان عكس العمل هاي پنجمين وششمين پيشواي شيعيان را در رابطه با دولت اموي و بعدها عباسي دليل بر زهد و پارسايي و ترك مقامات دنيوي و ميانه روي و اعتدال آنها دانسته اند و نتيجه گرفته اند آنان كار دنيا را به اهل دنيا وا نهاده و رو به آخرت نهاده اند واساسا اهل قيام ومبارزه قهر آميز نبوده اند .
شماري معتقدند ورود آنان به ويژه جعفر ابن محمد به كشاكش هاي سياسي آن ايام ،به معني پايان كار شيعه و بسته شدن دفتر آن بود . تا آن دوران هيچ فرصتي براي تدوين اصول اعتقادي و بنياد گذاري شيعه مورد نظرآنان باقي نبود.و اگر در دوران آنان اين اصول تدوين نميشد با آن شرايط خطير و آن همه مكتب و مذهب و انشعابات در شيعه خطرات بسياري در كمين بود و بر اين ميافزايند كه آنان عليرغم اقتدار و نفوذ ، با اشراف به شرايط سياسي وبافت و ساخت نيروهاي جامعه پيرامون خود در آن روزگار و اطلاعاتي كه از طريق پيروان خود در اطراف و اكناف و حتي در درون حكومت وقت و در ميان عباسيان به دست مي آوردندميدانستند روزگار بني عباس در راه است وحوادث بعدي يعني ترورو قتل ابو سلمه خلال به دست نخستين خليفه عباسي ــ با تاييد ضمني ابو مسلم ــ وسركوب خونين جنبش به آفريديان خراسان وجنبش شريك ابن مهري در بخارا در سالهاي صدوبيست و نه و صدوسي وسه هجري به دست ابو مسلم وقتل ابو مسلم به دست دومين خليفه و سركوب خونين وخشن شورشهاي زيديان و شكل گرفتن اختناقي ديگروماجراهاي بعدي را دليل مي آورند . نوشته اند پيشواي ششم شيعيان به روشني و وضوح خبر ازبرد سياسي عباسيان و خلافت منصور خليفه دوم عباسي داد و نوشته اند منصور پس از رسيدن به خلافت اوعليرغم نفرت از گسترش نفوذدايره شيعيان پيرو جعفر ابن محمد به مثابه اصلي ترين رقيبان عباسيان اورا را به نزد خود خواند و «صادق » ناميد و همين پيشگويي سياسي موجب شد كه مدتي در آغاز كار خلافت ، از جانب جعفر ابن محمد و علويان پيرو او احساس خطر نكرده آنان را به حال خود بگذارد .
نظراتي فرا عقلي و در چهار چوب شناختي خاص، خيالي و ضد تاريخي توسط تعداد زيادي از نويسندگان مذهبي سنتي ابراز شده است كه چون اين ياداشت ها با اتكا به واقعيات تاريخي نوشته ميشود از نقل اينگونه نظرات ميگذرم . اين گونه نظرات البته در يك تحقيق كامل و به عنوان بخشي از اعتقادات و باورهاي مردم در طول تاريخ ميتواند مورد تامل قرار بگيرد و در روانشناسي مذهبي توده ها در طول قرنها به كار آيد ، ولي در اين ياداشت ها فرصتي براي پرداختن به آنها نيست . در پايان اين بخش تاكيد ميكنم كه در اين زمينه يعني تطبيق تاريخ تشيع با روند مادي تاريخ ايران كمبودهاي جدي وجود دارد كه با توجه به نقش جدي تشيع در تاريخ ايران بايستي به آن پرداخته شود

خوارج
در دوران پاياني حكومت امويان ، خوارج بخش عظيمي از ناراضيان را در نقاط مختلف ايران تشكيل ميدادند و عليرغم اينكه در طول دوران اموي بارها و بارها مورد سركوبهاي خشن و خونين قرار گرفتند از بين نرفتند و هر از چند گاه يكبار در گوشه اي علم شورش هاي خونين عليه حكومت اموي را بر مي افراشتند.
در پايان دوران اموي صد سال از ظهور خوارج به عنوان يكي از گروههاي مسلمان ميگذشت . طلايه خوارج با جنگ صفين و داستان حكمين و اعتراض آنها ومخالفت يكسان با علي و معاويه پيدا شد . نخستين پيشواي آنها عبدالله ابن وهب جاسبي بود و سر انجام ترور علي ابن ابيطالب به دست اين گروه انجام شد . پس از آن و تا پايان دوره اموي اسناد تاريخي بيانگر شورش هاي خشن و خونين گروههاي شهري و روستايي خوارج در نقاط مختلف ايران از جمله نواحي جنوب ايران ، كرمان ، جيرفت ، كازرون ، بحرين ، طبرستان ، سمنان و ساير نقاط ايران است . طي اين مدت دهها هزار نفر به دست خوارج به خشن ترين وضع كشته شدند و در مقابل نيز توده هاي گسترده اي از خوارج به قتل رسيدند . تنها در يك كشتار از خوارج دربحرين در سال 73 هجري شش هزار تن از خوارج گردن زده شدند ولي كار آنها به پايان نرسيد . تصوير خوارج در ايران با چهره عبدالرحمان ابن ملجم در آميخته و معمولا اين چهره منفور و منفي عاطفي ،براي عموم ،چهره سياسي و اجتماعي آنها را پنهان ميدارد ولي واقعيت اين است كه خوارج با ابن ملجم به پايان نرسيدند و در او خلاصه نميشوند . خوارج يك نوع تفكر سياسي و مذهبي را طي يك قرن در ميان بخشهاي گسترده از مردم ناراضي شهري و روستايي نمايندگي ميكردند و در طول دوران اموي بارها و بارها آماج خشن ترين كشتارها توسط حكومت وقت و عمال آن به ويژه حجاج ابن يوسف و يزيد ابن مهلب دوتن از خونريز ترين چهره هاي آن ايام شدند .
از نظر اعتقادي و مذهبي خوارج افرادي بسيار مومن و خشك و خشن بودند . آنان در روزه گرفتن ، شب زنده داري ، رياضت كشي ، خواندن قرآن و دوري از گناهاني كه اخلاق شخصي آن ها را ميآلود بسيار كوشا بودند .ايمان خشك و قوي آن ها آميخته با كوتاه بيني هايشان ونيزاينكه در برابر حاكمان بيرحم اموي خود را محق و مظلوم وقرباني ميديدند از آنهاانسانهايي با ثبات و سرسخت در اعتقاد و نترس و بيباك در ميدان جنگ ساخته بود .اسناد تاريخي نشان ميدهد كه خوارج نه از كشته شدن ميترسيدند و نه از كشتن ، حتي در بسياري از موارد از كشتن كودكان و زنان پروايي به خود راه ميدادند .امامت و پيشوايي در بين خوارج انتخابي بود، آنها ميتوانستند پيشواي خود را خلع كرده او رابكشند و ديگري رابه جاي او بر گزينند. يكي از شاخه هاي افراطي خوارج به نام ازارقه از پيروان نافع ابن ازرق اعتقاد داشتند : هر كس چه مسلمان و چه غير مسلمن اگر مرتكب گناهي بشود ، چه صغيره و چه كبيره ، خود او و زن و فرزندانش بايد كشته شوند . اينان كه در اطراف رود كارون و در حوالي بصره عليه دولت اموي شوريده بودند اين قوانين خشن را به مورد اجرا در ميآوردند . فرقه ديگري از خوارج كه صفريه خوانده ميشدند و از شاخه هاي معتدل تر بودند اعتقاد داشتند كه در صورت ارتكاب گناه خود شخص بايد كشته شود ولي اطفال شخص گناهكار را نبايد كشت . گروه ديگري از خوارج به نام نجديه اعتقاد داشتند در صورت ارتكاب گناه فرد گناهكار مشرك محسوب ميشود .در دوران اوجگيري نهضت ها و شورش ها همواره خوارج به عنوان گروهي مصمم و جنگجو حاضر بودند و اعلام آمادگي ميكردند . در دوران يحيي فرزند زيد كه در خراسان عليه امويان پرچم شورش بر افراشت ، سرخس در خراسان يكي از مراكزخوارج بود .خوارج سرخس براي قيام عليه امويان دست اتحاد به سوي يحيي دراز كردند ولي ياران يحيي او را ازاتحاد با خوارج بر حذر داشتند . به احتمال زياد اتحاد يكي از نوادگان علي باادامه تاريخي كشندگان علي در خراسان كه يكي از مراكز اصلي حمايت از علويان بود تاثير عاطفي ناخوشايندي داشت و به احتمال زياد ابومسلم نيز در اتحاد با خوارج و استفاده از آنهابا چنين مشكلي مواجه بود زيرا تيغ بر كشيده و خونريز خوارج نه تنها عمال حكومت اموي بلكه در بسياري موارد مردم عادي را طعمه خود ميكرد .

كيسانيه
كيسانيه جماعت گسترده اي از شيعه بودند كه محمد ابن حنفيه فرزند علي ابن ابيطالب را پس ازواقعه كربلا امام و پيشوا و جانشين حسين ابن علي دانستند و به او گرويدند.در جريان قيام عليه كشندگان حسين ابن علي ،مختار با هوشياري وبه نام محمد ابن حنفيه مخالفين را زير پرچم خود گرد آورد . نام كيسانيه مشتق ازلقب مختار است كه او را كيسان ميناميدند. برخي از اسناد ميگويند كيسان نام غلامي از غلامان علي ابن ابيطالب ــ كيسان ابو عمرو ــ بود كه به مختار پيوست و فرمانده غلامان شورشي در ماجراي قيام مختار بود .
.كيسانيه اعتقاد داشتند حق امامت علي ابن ابي طالب حقي روحانيست و بعد از فرزند دوم به محمد ابن حنفيه منتقل شده است .پس ازپايان كار و قيام مختار ،كيسانيان اندك اندك به يك جنبش صرف مذهبي تبديل شدند و پس از در گذشت محمد حنفيه در سال هشتاد هجري چندين انشعاب در اين جماعت به وجود آمد .
شماري از كيسانيان معتقد بودند امامت پس از محمد ابن حنفيه به فرزند او علي منتقل شده است . گروهي ديگر به هواداري از پسر ديگر ابو هاشم برخاستندو گفتند او ست كه علوم غيبي لازمه امامت را از پدر به ميراث برده . پس از مرگ ابو هاشم جماعتي از كيسانيان تبليغ كردند كه ابو هاشم پيش از مرگ حق امامت را به سر دودمان عباسيان تفويض كرده است . اين شاخه از كيسانيان عملا در خدمت امام محمد ابن علي عباسي و اهداف سياسي اوقرار گرفته وسر انجام تحت نام راونديان در قيام ابو مسلم نقش موثري ايفا كردند . فرقه ديگري از كيسانيه اعتقاد داشتند كه محمد ابن حنفيه نمرده است و به زودي پايان جهان فرا خواهد رسيد و او از غاري در كوه رضوي در حوالي مدينه ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود . كيسانيان اعتقاد داشتند جهان و اشياء از سه عنصر آب خاك و آتش تشكيل شده اند . اكثر يت شيعيان به ويژه باز ماندگان حسن ابن علي و حسين ابن علي به كيسانيان نظر منفي داشتند .

غــا لــيان
در روزگار شكل گيري نهضت سياه جامگان غاليان با شاخه ها و شعبه هاي ريز و درشت خود مجموعا نوعي انديشه و نگاه راز آلود و در بسياري مواقع عجيب و غريب را تبليغ ميكردند كه محور آن در بسياري از موارد غلو در باره مقام علي ابن ابيطالب بود . غاليان مقام علي را تا مرتبه خدايي بالا ميبردند . شماري از غاليان به خدايي علي معتقد بودند و نوشته اند كه شماري از غاليان اززمره كساني بودند كه اساسا به اسلام وعلي هيچ اعتقادي نداشتند . اين دسته ايرانياني بودند كه در خشم از اسلام و سلطه آن بر ايران با تبليغ غاليگري و خدايي علي ونشر اعتقاداتي از اين قبيل سعي ميكردند بنا و بنيان اسلام را سست و متزلزل كرده و آنرا هر چه بيشتر شاخه شاخه وضعيف كنند .پنجمين و ششمين پيشواي شيعيان به ويژه كوشش ميكردند از نشر غاليگري جلوگيري كنند .
غاليان گوناگون بودند وبعدها بيشتر از پيش شاخه شاخه شدند . برخي از آنها به خدايي محمد و علي اعتقاد داشتند . گروهي ميگفتند روح خدا در اصحاب كسا ( محمد ،علي ، فاطمه ، حسن و حسين ) حلول كرده و هيچ تفاوتي بين آنها نيست اين گروه تاي تانيث را از آخر فاطمه حذف كرده و او را فاطم ميناميدند تا در نام نيز تفاوتي با چهار تن ديگر كه مرد هستند نداشته باشد . گروهي از غاليان بنام امريه اعتقاد داشتند علي و محمد در رسالت با هم شريكند . غالياني كه بزيغيه ناميده ميشدند و خود از شاخه هاي غاليان خطابيه بودند ششمين پيشواي شيعيان را خدا ميدانستند . غالياني كه به بيانيه معروف بودند به تناسخ اعتقاد داشتند . گروهي از آنهابنام مخطئه معتقد بودند سلمان پارسي پيامبر است . شاخه اي از غاليان كه به حارثيه معروف بودند ميگفتند هر كس امام وقت را بشناسد انجام هر كاري براي او مجاز است . گروهي بنام زماميه از دشمنان و لعن كنندگان جبرئيل بودند .آنها اعتقاد داشتند جبرئيل مامور بوده وحر را به علي ابن ابيطالب ابلاغ كند ولي او آنرا به محمد ابلاغ كرده است . غالياني كه به ذميه اشتهار داشتند با پيامبر اسلام به شدت دشمن بودند زيرا اعتقاد داشتند كه پيامبر حق علي را غصب كرده است . گروه رجعيه به رستاخيز مجدد علي باور داشتند . شريكيه اعتقاد داشتند محمد و علي در رسالت شريكند . غاليان عميريه نيز چون بزيغيه امام ششم را خدا ميدانستند . گروهي بنام غماميه اعتقاد داشتند علي خداست و در ابر خانه دارد و چون از ابري رعد و برق جستن ميكرد به سوي آن نماز ميخواندند . اينها گروههايي از انواع و اقسام گروههاي غالياني بودند كه در آن روزگار در تضاد با اسلام دولت اموي و ساير مكاتب موجود در گوشه وكنارافكار خود را تبليغ ميكردند و مراكز و مجامع خاص خود را داشتند .

زيديان شيعيان شورشی
جريان فكري و مبارزاتي شيعه اگر چه در نهايت ودر سالهاي329 هجري به بعددر اصلي ترين شاخه بزرگ خود ،در ايران خود را تثبيت كرد ، ولي تا قبل از آن در جريان عبور بر بستر مادي تاريخي خود و در آميزش با وقايع و خوادث مختلف ، در شاخه هاي كوچكتر ، و در انشعابات گوناگون چهره هاي مختلفي از خود را نشان داده است . درجريان اين گذر گاه پس از در گذشت هر يك از پيشوايان شيعه شاخه يا شاخك هاي جديدي يك چند خود را نشان ميدهند و پنهان ميشوند يا به صورت نحله اي كوچك اما پايدار باقي ميمانند . در دوران امويان و در رابطه با علل سر نگوني امويان زيديان يا زيديه از قابل تامل ترين اين شاخه ها هستند و مبارزان شهيد اين نحله فكري شيعي عليرغم اختلافات جدي فكريشان با شيعيان دوازده امامي از زمره قديسان شهيد در فرهنگ و مذهب مردمند .زيديان درنقاط مختلف بارها در راس شورشهاي خونين ضد حكومتي قرار گرفته وسيمايي آميخته با قهرماني و شجاعت از خود بيادگار نهاده اند .
بعد از در گذشت علي ابن حسين ، امام سجاد چهارمين پيشوا و امام شيعيان ،انشعاب تازه اي در ميان شيعيان رخ داد . گروهي از شيعيان به جاي پذيرش ، پنجمين امام ، امام باقر، به گرد برادر او زيد كه جواني بسيار شجاع و رزم آور وخوش سيما بود جمع آمده و او را به امامت خود بر گزيدند . مورخين نوشته اند زيد تا پايان عمر و شهادت حماسي اش هيچگاه ادعاي امامت نكرد ، و دور نيست كه شماري از شيعيان تند روكه از اشتغال دايمي پنجمين امام به امور ديني ناراضي بودند او را رها كرده و به سوي زيد آمده باشند ، وبعدها پس از پايان كار زيد مقوله امامت او در بين پيروانش مطرح شده باشد .
زيد طرفدار اقدامات قاطع عليه جنايات امويان بود از اين رو شروع به تبليغ وجمع آوري نيرو كرد و سر انجام به دعوت هواخواهان خود در كوفه ،به كوفه رفت و بر عليه هشام ابن عبدالملك خليفه اموي شوريد . قيام زيد ده ماه به طول انجاميد . در ابتدا پانزده هزار تن به او پيوستند . در جنگ نهايي زيد اگر چه با سيصد تن جنگ را شروع كرد ولي چنان شجاعانه جنگيد كه لشكر انبوه دشمن را به وحشت افكند .زيد و يارانش در اين نبرد تا پايان جنگيدند وصحنه هاي جنگ و رفتار قساوت باري كه دشمن در كشتن و بعدها سوزاندن جسد و ريختن خاكستر او به فرات از خود نشان داد بار ديگر ماجراي كربلا را در اذهان زنده كرد و خشم ونفرتي شديدعليه حكومت وقت بر انگيخت . مسعودي ميگويد جسد زيد قبل از سوزانده شدن پنجاه ماه در كوفه بر فراز صليب ماند و پس از آن سوزانده شد . بعد از اين ماجرا و اندك زماني بعد گروههايي از زيديان كه تحت تعقيب بودند روانه ايران شدند . در ميان اين گروهها يحيي فرزند زيد روانه خراسان شد و در آن جا پس از مدتها مبارزه با عمال حكومت ، در سال 125 هجري ، چهار سال بعد از شهادت پدرش در موقعيت دومين امام زيديان به همان سرنوشت دچارشد و سراسر خراسان را در سوگ خود نشاند. خاطره شهادت او و پدرش در جريان قيام ابومسلم يكي از انگيزه هاي اصلي عاطفي پيوستن مردم به شورشيان سياه جامه بود .واقعيت اين است كه عموم مردم به ويژه در پايگاههاي اصلي شورش بيش از آنكه به مرام و مكتب خاص يحيي و زيد توجه داشته باشند ازريخته شدن خون آنها به عنوان دوتن از نوادگان علي و فاطمه و فرزندان حسين ابن علي به دست جلادان حكومت اموي بر انگيخته و خشمگين شدند .
بر مقدمه ماجراي زيديه سيماي دو شورش عليه امويان را ميبينيم . پس از اين اما در سالهاي بعد زيديان مكتب و مرامي خاص را تدوين ميكنند كه برخي مختصات آن عبارتست از :
1ــ زيديان براي امامان صفات قدوسي و غيبي قايل نيستند2ــ برداشت زيديان از امامت به برداشت اهل تسنن از امامت نزديكست3ــ زيديان اعتقاد دارند امام بايد از خانواده پيامبر باشد ولي جانشيني پدر به جاي پسر را قبول ندارند4ــ زيديان معتقدند كسي بايد از خاندان علوي به امامت برسد كه پيشوايي فعال و صاحب اراده باشد5ــ زيديه اعتقاد دارند به دليل مشكلات جغرافيايي و بعد مسافت در يكزمان ميتواند چند امام وجود داشته باشد 6 ــ روابط زيديان با اهل تسنن بهتر از شيعيان بود 7ــزيديان با صوفيگري مخالفند 8ــ زيديان معتقدند اعراف يا آتش پاك كننده وجود ندارد 9ــ زيديه با تقيه مخالفند ومي گويند تقيه باعث خمود زوحيه شورشگري ميشود 10ــ زيديه با ازدواج موقت مخالفند و ازدواج زن زيدي مذهب را با غير زيدي ممنوع ميدانند .11ــ زيديه نظريه غيبت امام و ظهور مجدد او را قبول ندارند و معتقدند امام كسي است كه خروج كند نه آنكه مستور باشد 12ــ زيديه اعتقاد دارند امام از خطا مصون نيست و نيازي به اعجاز ندارد اواز طريق برهان دعوت ميكند و در راه امامت شمشير ميكشد .13ــ زيديه از نظر سيستم الهيات به طور دربست الهيات معتزله را قبول دارند14ــدانايي و پهلواني و قهر با شمشير عليه ظالمان از شرايط امامت زيديان است 15ــ زيديان در نماز پنج تكبير ميگويند و مانند شيعيان دوازده امامي حي علي خير العمل ميگويند 16ــ...
يحيي ابن زيد پيش از كشته شدن وصيت كرد امامت زيديان پس از او به محمد ابن عبدالله ابن حسن ابن حسن ملقب به نفس زكيه برسد كه خود بعدها به عنوان سومين امام زيديان شورشي بزرگ را عليه دولت عباسي تدارك ديد . زيديان بعدها به انشعابات گوناگون ، نوزده انشعاب تقسيم شدند ولي تا قرن سوم از پر شورترين شورشيان ضد حكومتي باقي ماندند .
زيديان در سال 250 تا316 هجري در طبرستان حكومت كردند. در سالهاي 169 تا 375 هجري شمال آفريقا و مراكش تحت حكومت زيديان بود و از سال 280 تا 700 هجري زيديان در يمن حكومت خود را بر پا كردند و هم اكنون نيز مردم يمن زيدي مذهبند .زيديان در مشي سياسي بسيار شورشي و تند رو ولي در مشي اعتقادي محافظه كاربودند و از اين زاويه مشابهت هايي با خوارج دارند .

پرچم هاي سياه برافراشته ميشوند
كشتار و نابودي فرزندان اميه
پيروزي فرزندان عباس وظهوردولت عباسي
سرانجام ودر پي هزارماه سياه پرچم هاي سياه در روز 29 ماه رمضان سال 129 هجري درقريه سفيدنج از قريه هاي ناحيه مرو در خراسان به دست ابو مسلم برافراشته شد . پيش ازآن زمينه هاي اجتماعي و سياسي سقوط امويان آماده شده بود . زمينه ها و علل سقوط امويان متعدد بود و از زمره اينها بويژه
فشارروزافزون دستگاه حكومتي بر مردم بخصوص از طريق تحصيلداران مالياتي خلفاي اموي وبالا رفتن خراج ها استخوان مردم بخصوص كشاورزان را تراشيده بود . در اواخر دولت اموي فرار روز افزون كشاورزان ازخانه و كاشانه شان چنان گسترده شده بود كه به دستور حكومت به گردن هر روستايي مهر يا پلاكي مي آويختند تا مشخص شود اهل كجاست و چه ميزان بايد خراج و جزيه و ماليات بپردازد و اگر او را در جايي جز روستاي خودش ميافتند باز داشت ميكردند . نوشته اند عده اي براي فرار از جزيه اسلام آوردند ولي چون ديدند فايده ندارد و بايد در هرحال كيسه پر ناشدني ماموران را پر كنند دوباره به دين سابق باز گشتند . در اين كشاكش غارت و زور گويي دوران اموي و در حاليكه هر صداي مخالفي توسط تيغ جلادان حاكماني چون حجاج و كساني چون او خاموش ميشدودر پي هر شورشي كارواني از سرهاي بريده شورشيان در شهرها به گردش در ميامد واجساد سران شورش مدتها بر دارها ميماند و ميخشكيد، در كاخها در حال و هوايي رويايي و هذياني خلفاي اموي يا در جمع مغنيان و شاعران وراويان و مداحان شب را سحر ميكردند و يادرچرخش پيمانه ها و در آغوش كنيزكان زيبايي چون سلامه ها و حبانه ها و نواي چنگ و عود روزگار ميگذرانيدند و اين كلام معروف را تكرار ميكردند كه : تاما زنده ايم مغلوبان حكومت خود را ميخوريم و چون ما و مغلوبان دوران ما مرديم فرزندان ما فرزندان آنها را ميخورند . اما اين چنين نبود . در همين حال و هوا با هر شورش و قيام خونين بر خشم و نفرت مردمان افزوده ميشد. بر امواج اين خشم و نفرت داعيان و مبلغان مخالفان حكومت در ميان مردم به تبليغ ميپرداختند . داعيان و نقيبان عباسي از سالها قبل فعاليت خود را شروع كرده بودند . طبري در تاريخ خودمينويسدكه از سالهاي صد هجري به بعد توسط اولين امام عباسي نقبايي چون سليمان ابن كثير، مالك ابن ميثم، زيادابن صالح، طلحه ابن رزيق، عمروابن اعين، قحطبه زياد ابن شبيب ، موسي ابن كعب ، ابو عينيه ، لاهزابن قريظ ، قاسم ابن مجاشع، اسلمه ابن سلام، ابوداوودخالدابن ابراهيم، ابوعلي هروي به خراسان و ساير شهرها فرستاده شدند و به تبليغ پرداختند . امام عباسي به آنان گفته بود به نام شخص خاصي بيعت نگيريد بلكه به عدالت و كسي كه از بني هاشم باشد و در راه عدالت برخيزد بيعت بگيريد .« تاريخ ايران از دوران باستان تا سده هجدهم » نمونه هاي جالبي از فعاليت داعيان عباسي را ذكر كرده است . داعيان عباسي بخصوص وعده ميدادند :
ــ با پيروزي شورش تمام اقوام و بخصوص ايرانيان در حكومت و اداره امور مملكت شريك خواهند شد.
ــ مالياتها كم خواهد شد و خراج به طور عادلانه خواهد بود .
ــ عدالت حاكم خواهد شد و علويان از آوارگي و كشتار نجات خواهند يافت .
اين شعارها سياست خشن برتري نژادي و غارت بي رويه امويان را نشانه ميرفت و بسيار موثر واقع ميشد . همراه با اين بايداز مبارزه سر سختانه نخستين پيشگامان نهضت فرهنگي شعوبي در دوران امويان ياد كرد .شعوبيان ايراني تباراني بودند كه به زبان و ادبيات عرب كمال تسلط را داشتند و چه در دوره اموي و چه بعدها در دوره عباسي از برجسته ترين اديبان روزگار خود بودند . در ميان شعوبيان افراد مختلفي از شاعران واديباني كه در دربارهاي اموي و بعدهاعباسي رفت و آمد داشتند وتا كساني كه در دوران عباسيان به مقام وزارت رسيدند وجود داشتند . شعوبيان به عنوان دليل به آيه اي از قرآن كه در آن اشاره شده است« اي مردم ما شما رااز مرد وزن بيافريديم و به شعوب و قبايل تقسيم كرديم تا يكديگر را بشناسيد. بايد بدانيد برترين شما پرهيز گارترين شما ميباشد » استناد ميكردند و سيادت طلبي وبرتري جويي اموي را مورد حمله قرار ميدادند .محور تفكر شعوبي ها عبارت بود از 1ــ حمله به سيادت طلبي و برتري نژاد عرب2ــ اتكا بر مواريث ملي ايران كهن وافتخارات دوران باستاني ايران وتاكيد بر ايرانيت3 ــ اتكا به عقل و خرد و بزرگداشت علم و دانش . شعوبي هاي تند رو پا را از اين فراتر گذاشته و همراه با دفاع شديد و متعصبانه از ايرانيت ،عربيت و نژاد سامي را مور تهاجم و تمسخر قرار دادند .حماسه هاي ميهن پرستانه آنان در افتخار به نژاد اگر چه در روزگار ما ممكن است قابل قبول نباشد ولي در روزگار امويان برافروزنده احساس ميهن پرستانه و تحقيركننده نژاد فاتحاني بود كه سالهااز تحقير كنندگان ا يرانيان بودند.اسماعيل يسار ( وفات سال 101 هجري ) از زمره نخستين شاعران شعوبي بود كه به خاطرسرودن و خواندن شعري در دفاع از ايرانيت به دستور هشام ابن عبدالملك به آب افكنده شد . بعدها شاعران و اديباني چون بشار ابن برد ،عبدالسلام معروف به ديك الجن ، المتوكلي ، و بسياري ديگر كار اسماعيل يسار و شعوبي هاي دوره اموي را ادامه دادند
اين ها گوشه اي از ماجراي آماده شدن زمينه هاست و في الواقع براي دركي درست از شرايط بايد بيش از اين شرايط دوران اموي وپرونده هاي خونين ستم ملي ، طبقاتي، فرهنگي و... آنان را مورد مطالعه قرار داد . بر اين زمينه ها در پايان دوران امويان فرو ريخته شدن خون زيدابن علي و يحيي فرزند زيد بدون ترديد از مهمترين انگيزه هاي بسيج مردم بر ضد امويان بخصوص در خراسان آن روزگار است . با بررسي تاريخ آن روزگار وتاثيرات شگفت انگيز شورش و شهادت اين دوو انبوهي از يارانشان ، در عواطف مردم پلي از نفرت و خشم از سالهاي 124هجري تا سال 61 هجري كه خون حسين ابن علي ريخته شد زده شد و تمام خونهاي فرو ريخته شده را در پيوند با هم قرار داد و در همين نقطه ابو مسلم آغاز شورش را اعلام كرد .
اسناد تاريخي و كتابهاي مختلف تصاوير عجيبي از اين دوران را به تماشا ميگذارند. با اعلام قيام عليه دولت اموي ،به معني واقعي كلمه ،امواج خروشاني از مردم به جان آمده رو به مركز قيام نهادند . نوشته اند در يكروز 60 روستا از روستاهاي مرو به ابو مسلم پيوستند . آنان كه اسب و شمشير داشتند با اسب و شمشير وآنانكه نداشتند پياده و با هر وسيله كه ميشد جنگيد راه افتادند.
روستاييان در حاليكه برالاغ هاي خود سوار بودند وآنها را به نام خليفه ،مروان ميناميدند و چماق هايي بنام كافر كوب در دست داشتند گروه گروه به ابو مسلم ميپيوستند .روستاييان نيمي از چماق هاي خود رابا رنگ سياه رنگ كرده بودند تا معلوم شود از شورشيان سياه جامگان خراسان هستند . به زودي تعداد شورشيان آنقدر زياد شد كه ابو مسلم مجبور شد به جايي بزرگتر از روستاي سفيدنج نقل مكان كند و در آنجا با كمك سردارانش به سازماندهي نيروهايش بپردازد .پس از مرو از تمام شهرها و روستاهاي خراسان به سوي او روانه شدند . در ميان سپاهيان ابو مسلم درابتدابيش از همه ،آناني كه سالهايي را در بردگي گذرانده بودند و روستاييان به چشم ميخوردند . اندك زماني پس از پيوستن شورشيان اوليه ،شهرها و مناطق هرات ، پوشنگ ، مرو رود ، مرو ، ابيورد ، نيشابور ،سرخس ، بلخ ، چغانيان ،طخارستان و... مردم ساير نقاط و حتي اعراب به جان آمده از ستم به او پيوستند . تعداد شورشيان سياه جامه در اندك زماني به صد هزار تن رسيد و تنها هفت ماه از آغاز برافراشته شدن پرچم هاي سياه گذشته بود كه با اولين نبردهاي شورشيان سرشار نفرت و كين ،دولت اموي به لرزه در آمد .

نبردهاي شورشيان سياه جامه
از هنگامي كه پرچم شورشيان بر افراشته شد تا هنگامي كه حكومت اموي براي هميشه سقوط كرد تنها چهار سال طول كشيد. در پايان دوران امويان دو چهره ،بيشتر از ديگر چهره ها سيماي دولت اموي را نمايندگي ميكردند . سيماي اصلي ،مروان دوم بالقب « القائم بحق الله»بود كه نسب او با پنج واسطه به اميه سرسلسله بني اميه ميرسيد .مروان دوم در سال 72 هجري در الجزيره متولد شده بود. در سال 105 هجري فاتح نامدار قونيه بود. در سال 114 ارمنيه الجزيره و آذربايجان تحت فرمان او بود و سرانجام با خلع ابراهيم ،خليفه قبل از خود بر مسند خلافت نشست وبر قلمروي حاكم شد كه از جبال پيرنه وجبل الطارق تا هندوستان ،از سواحل بحر متوسط تاريگستانهاي آفريقا ، از عربستان تا تركستان و كشمير ، از كابل تا رود سند ،از آندلس تا جزاير بحر متوسط و مصر وايران ادامه داشت . سيماي دوم سياسي و نظامي بني اميه كه در رابطه با شورش سياه جامگان خراسان از اهميت ويژه اي بر خوردار است نصر ابن سيار خطيب و جنگجوو شيخ و بزرگ اعراب قبايل كوچ كرده مضري در خراسان بود .او ابتدا والي بلخ بود ولي بعد در شورشهاي علويان در خراسان ، از طرف خليفه به عنوان والي خراسان انتخاب شد و چهره اصلي دركشتار يحيي ابن زيد ويارانش بود و از همين زاويه يكي از منفورترين چهره هاي حكومت اموي در ميان خراسانيان بود وابومسلم باتوجه به حساسيت مردم در هنگام بيعت قول ميداد كه انتقام خون زيد را از قاتلانش بگيرد .

شورش خــــديع ابن عيسي كرمــــاني
واتحاد ابومسلم با اودرمقابل امويــــان
وقتل پسران كرماني به دست ابومسلم
بنا بر مندرجات تاريخ طبري و اسناد ديگراندكي قبل از آغاز قيام سياه جامگان ،شورشي ديگر توسط كسي بنام خديع ابن عيسي كرماني عليه حكومت بني اميه وعليه نصر ابن سيار رخ ميدهد كه ابو مسلم از آن استفاده كرده و با كرماني متحد ميشود . پس از يكسال جنگ و كشاكش كرماني كشته ميشود و سر او به نزد مروان فرستاده ميشود ولي ديگر كار امويان به پايان رسيده است طرفداران كرماني همراه با پسران كرماني ، علي و عثمان به ابو مسلم ميپيوندند وبر قدرت او بيشتر از پيش ميافزايند .اتحاد پسران كرماني با ابومسلم تا سال 130 هجري ادامه پيدا ميكند ولي در اين سال ابو مسلم آنها و نزديكترين يارانشان را به نحو غير مترقبه اي گردن ميزند و خود به عنوان چهره بي رقيب شورش در خراسان زمام امور را به دست ميگيرد .ابو مسلم اينك سپهسالار بي رقيب شورشيان است . در سراسر خراسان اقتداري افسانه اي دارد ونامش در سراسرايران آن روزگار به مثابه قهرماني ملي بر زبانها جاريست . با اين همه در اين سالها و قبل از سرنگوني دولت اموي برگهايي در دفتر زندگي او وجود دارد كه در بررسي تاريخ آن روزگار قابل تامل است .

جنبش به آفريــــــــد ماه فــــــروردين و ســركــوب خونين آن توسط ابومسلم
به آفريد فرزند ماه فروردين از شورشيان سالهاي پاياني حكومت امويان و اوجگيري نيروي سياه جامگان در خراسان است كه عليه حكومت اموي بر شوريد و پيش از نابودي حكومت اموي به دست ابو مسلم خراساني كشته شد . جنبش به آفريديان يك جنبش خالص ايراني و با تكيه بر افكار وانديشه هاي ايران قديم بود . بسياري از تاريخ نويسان رسمي سعي كرده اند در باره به آفريديان در هاله اي از راز و رمز صحبت كنند و اعتقادات او را عجيب و غريب جلوه دهند . كشته شدن به آفريد يك شورشگر ايراني خالص به دست ابو مسلم شورشگر و سپهسالار ديگري كه سيماي يك قهرمان ملي ضد اموي رادارد ، آن هم درست قبل ازسقوط دولت اموي و وقتي كه سرداران ابو مسلم در حال در هم كوبيدن آخرين مقاومت هاي لشكريان اموي بودند بر پيچيدگي قضيه مي افزايد . اما با تمام اينها پرتوهاي حقايق تاريخي از لابلاي اسناد تاريخي آن دوران تا اندازه زيادي مارا در رسيدن به چند و چون قضيه ياري ميكند .
واقعيت اين است عليرغم صد سال سلطه امويان و فتح ايران آيين هاي كهن ايراني و زرتشتي گري هنوز در بسياري از نقاط ايران حيات خود را حفظ كرده بود و چنانكه قبل از اين اشاره كردم در نقاط زيادي از ايران آتشكده ها فروزان بودند . نمونه هاي جالبي و جود دارد كه نشان ميدهد همراه با شل شدن قيد و بندهاي استبداد خشن اموي و همراه با فعاليت هاي داعيان ومناديان گروههاي مختلف ،مردم نيز به در خواست مطالبات خود و تلاش براي آزادي از قيود آزار دهنده بر خاستند . نمايندگان اينان حتي گاه در لباس داعيان عباسي به نشر عقايد خود ميپرداختند . تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم در اين باره اشاره ميكند « يكي از داعيان امر عباسيان در خراسان بنام خداش ، اميدواريهاي محمد ابن علي و ماهان را به ياس مبدل كرد . وي تحت لفافه دعوت بنام به تبليغ عقايد مزدكي پرداخت » .
در باره به آفريد نوشته اند كه او از ايرانيان خراساني بود و در قصبه سيراوند از روستاي خواف و از توابع نيشابور آشكار شد . اودر سال 129 دعوت خود را آغازكرد . اساس آيين او همان آيين زرتشت با گرايشاتي به سوي مزدكي گري ، گرايش به محرومان جامعه و تعديل ثروت بود . نوشته اند پيروان او به سوي خورشيد نماز ميخواندند . پيروان او گيسوان خود را رها ميكردند و بلند نگاه ميداشتند . او كشتن و خوردن جانوران را ممنوع كرده بود . پيروان او تنها حق داشتند چهار پايان پير را بكشند . مهريه ازدواج وبه نوشته برخي منابع حداكثر ثروت را چهار صد درهم مشخص كرده و بيشتر از آن را ممنوع كرده بود و پيروان او ميبايست يك هفتم اموال و حاصل كار خود را صرف تعمير راهها و پل ها و مصارف عمومي بنمايند .به آفريد زرتشت را تصديق ميكرد ولي عجيب اينكه با بسياري از سنت هاي كهن زرتشتيان مخالفت كرد . با بررسي نوشته هاي ابوريحان بيروني در آثار الباقيه و نظرات پروفسور ادوارد براو ن در تاريخ ادبي ايران جلد اول و ملل و نحل شهرستاني وبرخي آثار ديگر گرايش به آفريد به نو آوري و بدعت در دين زرتشت بر پايه گرايشاتي شبيه به مزدكي گري بيشتر روشن ميشود . به آفريد عميقا ضد اموي و مخالف سلطه اعراب بر ايران بود . مخالفت او با آيين سنتي زرتشت ، مغان سنتي زرتشتي را به شكايت واداشت وآنان به ابو مسلم كه در آن هنگام مرد مقتدر خراسان بود شكايت بردند كه به آفريد در حال تباه كردن آيين زرتشت است . از سوي ديگر مخالفت به آفريد با سلطه اعراب ،و گرايشات خالص ايراني او ابومسلم را كه صاحب دعوت عباسيان بود عليه او بر آشفت . ابن نديم در الفهرست نوشته است ، به آفريد ابتدا به دست دو تن از مبلغان ابو مسلم بنامهاي شبيب ابن داح و عبدالله ابن سعيد اسلام آورد و جامه سياه پوشيد و مقام و مرتبتي خاص پيدا كرد ولي به علت سخناني كه در مورد اسلام ميگفت مورد غضب واقع شد و كشته شد . ابوريحان مينويسد ابومسلم عبدالله ابن شعبه را براي گرفتن او بفرستاد و در كوههاي باد غيس به آفريديان همراه با به آفريد در سال 131 هجري از دم تيغ گذشتند و اين جنبش خالص فكري ايراني در خون معتقدانش خاموش شد . بعدها دراسناد دوره عباسي و از جمله در كتاب دولت العباسيه از قول ابراهيم ابن العباس الصولي ميخوانيم كه تا اين زمان كه سال 241 هجري باشد در خراسان عده اي از مردم طرفدار اصول عقايد به آفريدند . شماري از به آفريديان اعتقاد داشتند به آفريد كشته نشده وبه آسمان عروج كرده و روزي باز خواهد گشت در باره به آفريد چه از جانب موافقان و چه مخالفانش مسايل غريبي بيان شده و اعمال و رفتار ويا ادعاها و كراماتي به او نسبت داده شده است است كه از آن ميگذرم .

شكست هاي ارتش اموي از ارتش سياه جامگان

سپاهيان شورشي سياه جامه پس از چندين جنگ پيروزمند ،سپاهيان نصر ابن سيار را كه به گفته خلفاي اموي و بنا بر معني مستفاد ازنام نصر، به او« پيروز وفاتح پيش رونده»نام داده بودند، در هم كوبيدند ونصر ابن سيار در حاليكه امواجي از اجساد سپاهيان خود را پشت سر به جا گذاشته بود از مرو به نيشابور و از نيشابور به سمنان گريخت و در هر جا شكستي تازه را چشيد و سرانجام در ساوه بيمار شد و مرد ودفتر حيات سپهسالار بزرگ امويان بسته شد .
شكست نصر ابن سيار در نيشابور و فرار و مرگ او تقريبا فرجام دولت اموي را مشخص كرد . ابو مسلم خود در خراسان ماند و سردارانش كار را دنبال گرفتند . جنگ در پي جنگ و پيروزي در پي پيروزي و سرانجام در كنار رود زاب شمشيرهاي آخته يكي از نيروهاي سياه جامگان خراسان كه تعداد آنها را بيست هزار نفر نوشته اندلشكر صد وبيست هزار نفري مروان را درو كرد و پرچم هاي سياه بر اجساد سپاهيان به خشونت دريده شده و بيرق ها و پرچم هاي سبزرنگ بني اميه به اهتزاز در آمد . نوشته اند در جنگ زاب سه هزار تن از لشكريان شورشي سراپا لباس سرخ پوشيده بودندكه طبري از آنها با نام محمره ،سرخ پوشان ، نام ميبرد . شعار شورشيان تحت فرماندهي عبدالله ابن علي عبارت بود از: اي مردم خراسان ،اي خونخواهان ابراهيم امام ،يا محمد ، يا منصور امت . با آغاز شكست لشكريان مروان و عقب نشيني نيروهاي اموي عده اي از مخالفان مروان پل را بريدند و نوشته اند تعداد كساني كه در آب غرق شدند بسيار بيشتر ا زكشتگان با شمشير بود.
مروان به سختي بسيار گريخت واز زاب به حران ، سپس به قنسرين ودمشق و اردن وفلسطين و سپس مصر و ناحيه بوصير رفت و در آنجا در يك كليسا توسط گروهي از تعاقب كنندگانش كشته شد و سر او توسط يك انار فروش از تن جدا گرديد و سر بريده شده او پايان حكومت اموي را اعلام كرد .

قتل عام هولناك خاندان اموي
شايد پايان كار كمتر خانداني از خاندانهاي حكومتگروستمگر به هولناكي خاندان بني اميه باشد . ظلم وستمي كه آنان طي يك قرن بر سر همگان آوار كردند اين بار يك جا بر سر خردو كلان و پير و جوان آنها آوار شد . اسناد تاريخي نمونه هاي خونيني را ثبت كرده است . بساط كشتار بني اميه در تمام شهرها و هر جا كه رد و نشاني از آنها يافت ميشد پهن بود . در حقيقت بني اميه در هرجا و بقول ابومسلم حتي در زير بوته ها بايد شكار و كشته شوند .در حاليكه كاروان زنان و دختران مروان روانه خراسان ميشدند در بصره به فرمان سليمان ابن علي عباسي بزرگان بني اميه را دستگير كرده و پياپي گردن ميزدند و اجساد تكه تكه آنها را در كوچه ها و خيابانها جلوي سگان ميانداختند ومردم بصره شاهد كشاكش سگان ولگرد براي ربودن تكه اي از بدن فلان امير يا امير زاده اموي بودند كه تا چندي پيش بر گوشه اي از قلمرو اموي حكومت ميكرد يا با انبوه غلامانش در كوچه هاي دمشق ظاهر ميشد . دردمشق به فرمان عبدالله ابن علي عباسي هفتاد تن از اعضاي خاندان اموي را از خرد و كلان جمع كردند . عبدالله ابن علي دستور داد با چماق تمام آنها را بكوبند و استخوان هايشان را در هم خرد كنند و اجساد خرد شده آنها را روي هم قرار داده تختي از آنها درست كنند و روي انها گليم بياندازند و برآن بساط ضيافت بگسترانند . سفاح نيز با سر بريدن شمار زيادي از امويان بر تخت اجساد آنان به صرف شام پرداخت . تاريخ و خشونت هايش حكايت غريبي ست و هنوز زمان درازي از دوراني كه فاتحان اموي بر تخت اجساد مغلوبان مينشستند سپري نشده بود كه اين ابتكار خشن و خونين در باره خود آنها به كار گرفته ميشد . عموي سفاح نخستين خليفه عباسي كه از سوي خليفه مامور شكار امويان در تمام سرزمين ها بود ،گورهاي خلفاي اموي بجز عمرابن عبدالعزيز خليفه خوشنام را شكافت ،استخوانهاي مردگان راسوزانيدوجسد هنوز نپوسيده هشام ابن عبدالملك دهمين خليفه اموي را در برابر مردم هشتاد تازيانه زد و به آتش كشيد ، كار كشتارها ، سربريدن ها ، زنده دفن كردن ها و تعقيب و كشتار امويان آنقدر ادامه يافت كه بر اساس اسناد به جز تعدادي از اطفال خاندان بني اميه همه به قتل رسيدند. پسران مروان ،عبدالله و عبيدالله به حبشه گريختند و حبشيان عبدالله را كشتند .
از بزرگترها تنها و تنها آخرين اموي باز مانده، عبدالرحمان نوه هشام ابن عبدالملك توانست بگريزد و خود را پس از مدتهابه اسپانيا و اندلس برساند و در آنجا سلسله امويان اسپانياي مسلمان آن دوران را پس از كشتار سازمان يافته هفت هزار تن از مخالفانش دريك مجلس ضيافت ، در شهر تولدو ــ طيطليه ــ تاسيس كند . بجزحكومت اين اموي بازمانده كه از سال 138 هجري تا سال422 هجري به مدت 284 سال ــ دوران هشام ابن محمدابن محمد ، آخرين خليفه امويان اسپانيا ــ ادامه يافت ،دفتر حكومت و حيات اكثريت فرزندان اميه اين چنين و براي هميشه بسته شد .

خلافت فرزندان عبــــاس و آغاز حكومت عباسيان
فرزندان عباس عموي پيغمبر اسلام ، در پس توفاني از خون و آتش و بر تيغه هاي شمشير هاي آخته سياه جامگان خراسان به فرماندهي ابو مسلم خراساني و به مدد نهضت و شورشي كه به نوشته اسناد تاريخي خون ششصد هزار نفر ايراني و عرب درجريان آن بر زمين ريخت بر مسند خلافت نشستند . ايران هنوز مستقل نبودو اين بخش از تاريخ ايران ، آميخته با دولت عباسيان است .شناخت اين دوره از تاريخ ايران براي شناخت علت و معلولي حوادث و رويداد هاي تاريخي قرنهاي بعد چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ فرهنگي حايز اهميت بسيار است .در اين دوره ،بويژه سالهاي 132 تا 158هجري ــ دوران كشاكش هاي سياسي براي تثبيت خلافت عباسيان ــ اهميت بسيار دارد و حوادثي كه طي اين سالها رخ ميدهد بسيار آموزنده وقابل تامل است . كمي به عقب بر گرديم .
دولت اموي تقريبا با نوعي كودتا توسط معاويه بر روي كار آمده بود . ولي دولت عباسي با فعاليت مستمرتبليغي نقيبان امامان عباسي و سر انجام با قيام و شورشي كه توده هاي عظيمي از مردم در آن شمشير به كف گرفتند زمام قدرت را در دست گرفت .در ظهور دولت اموي ايرانيان هيچ نقشي نداشتند و در درون دولت اموي به دليل سياست نژادي امويان ،ايرانيان نفوذي نداشتند
ولي در بر مسند نشستن عباسيان توده هاي ايرانيان بويژه خراسانيان نقش اصلي را داشتندو بعدها نيز در طول دوران عباسي عنصر ايراني ،بويژه خاندانهاي اشرافي ايراني در درون حكومت عباسي و آميخته با قدرت حاكم نقشهاي كليدي و اساسي داشتند ، و در مواردي نيزدر سركوب مبارزان شورشي وغارت مردم چه ايراني و چه عرب باخلفا همراه و همگام بودند . در دوران عباسيان يكدستي مخالفت و دشمني ايرانيان بافاتحان دچار انشعاب شد به اين معني كه در ادامه دولت عباسي اشراف و بزرگان صاحب نفوذ آريايي تباردر كناراشراف و بزرگان سامي نژاد قرار گرفتند وعليرغم نظرات تاريخ نويساني كه گرايش به ناسيوناليسم بي در و پيكر آنها را در برداشت هايشان به خطا كشانده ،اين بزرگان در سركوب و جنايت وغارت عليه ايراني و عرب هيچ كوتاهي نكردند . در مقابل ، شورشيان ايراني و شورشيان و مبارزان عرب تباري كه تحت فشار قرار داشته و آماج انواع خشونت ها و جنايت ها بودند در كنار هم قرار ميگيرند و از همين زاويه و گذرگاه ، از آنجا كه آل ابيطالب بيشترين قربانيان شورشي و مبارز عرب را در اين دوره در مراكز قدرت خلافت تشكيل ميدهند بايد به علل نفوذ گسترده شيعه در ايران ،دردوره عباسي راه برد .در دوران امويان بيشتر با قيامها وشورشهايي كه عميقا با فرهنگ وجهان بيني مذهبي شيعي آميخته اند ــ قيام كربلا ، قيام توابين ،قيام مختار ، قيام زيد ، قيام يحيي ونيزشورشهاي خوارج و... ــ روبروييم ولي در دوران عباسيان با طيفي رنگارنگ از قيامها و شورشها ،با فرهنگ و ايدئولوژي شيعي ، با تكيه بر فرهنگ و ايدئولوژي گذشته ايران وزرتشتيگري ، وباقيامهايي كه تركيبي از فرهنگ گذشته ايران و افكار و اعتقادات شيعي هستند روبروييم .تعداد اين شورشها و قيامها چندين برابر دوران امويان است و دامنه آن از درون سرزمينهاي عرب نشين تا سراسر ايران كشيده شده است .كم و كيف اين قيامها و شورشها نيزبه هيچ وجه قابل مقايسه با قيامهاي دوران امويان نيست . در اين قيامها كه هرچه به جلو ميروند عليرغم سركوب ها گسترده تر ميشوند مبارزه ،به خصوص در ايران ،با تكيه بر عنصر ملي و استقلال طلبي ،سامان و سازمان و ارتش قدرتمند خود را تدارك ميبيند . بر خي از اين قيامها سالهارو در روي خلافت ميجنگند و دهها هزار تن از مبارزان ايراني با تمام هست و نيست خود دراين مبارزات شركت ميكنند و در ادامه همين مبارزات است كه سرانجام پرچم استقلال ايران به اهتزاز در ميايد .
اين مقولات و مقولاتي شبيه به اين ، در بررسي تاريخ دوران عباسيان ،پيچيدگي بيشتري از دوران امويان را به نمايش ميگذارد . دوران آغاز با بر مسند نشستن سفاح خليفه جوان عباسي شروع شد . ظاهرا ميبايست در دولت جديد همه چيز به خوبي جلو برود ولي در همان نخستين روزها و اندك زماني بعد از آنكه امويان در گوشه و كنار به تيغ سپرده شدند تضادها شروع شد .

تضادهاي حكـومت با بيرون خود تضــــــــــادهاي حكومت در درون
تضادهاي حكومت با بيرون خود ، در تضاد با ايرانيان و توده هاي ستمديده اي كه پس از دوران هولناك امويان در پي عدالت و عده داده شده بودند خود را نشان ميداد . به جز اين ، شورش هاي خارجيان و شورشهاي گاه و بيگاه افرادي از هواداران بني اميه كه تند رويهاي طرفداران و ماموران فاتحان جديد آنها را به جان آورده بود در زمره تضادهاي حكومت جديد با بيرون خود بود . در مقابل اين تضادها ،از همان آغازراه چاره در شمشير وسركوبهاي خشن و خونين يافته شد . آتش نخستين قيام يكسال پس از سقوط بني اميه در سال 133 در بخارا ، بخشي از خراسان آن روزگار زبانه كشيد.

قيام شريك فرزند شيخ مهري. 133هجری
رهبر قيام بخارا ،شريك فرزند شيخ مهري از مسلمانان شيعه مذهب بخارا بود كه چون احساس كرد با تغيير حكومت چيزي به نفع مردم تحت ستم تغيير نكرده است وايرانيان با اينكه بار اصلي در هم كوبيدن نظام اموي را بر دوش داشته اند همچنان در زير انواع و اقسام فشارها قرار دارند پرچم قيام را در بخارا بر افراشت . شريك از لحاظ گرايش اعتقادي ،به آل علي معتقد بود و ميگفت : حال كه از ظلم مروانيان رهايي يافتيم آل علي و فرزندان پيامبر را به خلافت بر گزينيم. در ظرف مدتي كوتاه گروههاي بسياري از مردم بخارا و اطراف به او پيوستند و نيرويي سي هزار نفري در زير پرچم او گرد آمد . بيشترين افرادي كه دعوت او را اجابت كردند روستاييان و اصناف بازار بودند . قيام شريك فرزند شيخ مهري از زواياي گوناگون قابل تامل است . اين قيام نخستين قيام مردمي و گسترده درست يكسال پس از سقوط بني اميه در درون مرزهاي ايران است . در زمينه اعتقادي اين قيام يك چرخش صريح به سوي آل ابوطالب و فرزندان علي يعني آن گروه از بني هاشم كه در قدرت جديد هيچ سهمي را ندارند نشان ميدهد . در جدال بين نوادگان عبد مناف و عبد شمس و هاشميان دو گروه تا كنون وار گردو نه تاريخ شده اند و در معرض تجربه مردم قرار گرفته اند . گروهي كه هنوز در كنار مردم ودر زمره قربانيان حال وآينده اند اين بار مشخصا شيعيان علوي هستند . اين يك سر آغاز ديگر در كشش مردم به سوي علويان و نشر اعتقادات آنان در ايران است كه در كنكاش تاريخ ايران وشناخت درونه پيچيده آن بايد مورد توجه قرار بگيرد . آميختگي تفكر علويان به عنوان ايدئولوژي يا فرهنگ با شمار قابل توجهي از جنبشها وشورشهاي مردمي را در تاريخ ايران و اين بار در درون ايران و نه در سرزمينهاي عرب نشين ، از همين ايام بايد دنبال كرد . قيام شريك فرزند مهدي قيامي مسلحانه بود و بر خلاف جنبش به آفريديان به سادگي قابل سر كوب نبود . مركز قدرت از ابو مسلم فرمانرواي خراسان سركوب قيام شريك را در خواست كرد . ابومسلم نيرويي ده هزار نفري براي سركوب شورشيان فرستاد . قيام كنندگان اين نيرو را شكست دادند . در ادامه ،ابو مسلم كار سركوب را خود به عهده گرفت و قيام كه در درون نيز دچار اختلاف و انشعاب شده بود در خون خاموش شد . به نوشته نرشخي مولف تاريخ بخارا هزاران تن به قتل رسيدند و اجسادقيام كنندگان چون گوسفندان به قناره كشيده شده بر دروازه هاي بخارا آويخته شد و خاطرات دوران امويان را زنده كرد . نوشته اند كه سركوب قيام بخارا از اشتباهات ابو مسلم بود زيرا او با اين كار خود را از حمايت بخشي مصمم و مسلح از شورشيان خراساني محروم كرد و موضع خليفه را به ضررخود تقويت كرد . بنا به مندرجات الذريعه در دوران صفويه عده اي در همين زمينه و عليه طرفداران ابو مسلم هفده رساله نوشتند . اما سئوال اين است كه آيا ابومسلم عليرغم تمام شجاعت و جنگاوري اش پس از سقوط امويان بازهم از زمره صفوف شورشيان ايراني بود و در اعتقاد و افق آرزوهاي خود با آنها سنخيت داشت؟ .

شورشهاي ديگر
از سال سي و دو تا سي و هشت بسياري شورشهاي ديگر نيز رخ داد كه طي آنها هزاران نفر كشته شدند .خوارج همچنان از فعالان شورشي عليه حكومت بودند و با سر سختي و بيباكي بسيار شمشير ميكشيدند . در دوران كوتاه حكومت سفاح ،ابوالورد ،حبيب ابن مره مري ، عليه او بر شوريدند اينان و نيز شورشيان جزيره پس از شكستن بيعت خود با خليفه جامه سپيد ميپوشيدند و شورش آغاز ميكردند . انگيزه اين شورشها متفاوت است و حتي گاه به دليل بي حرمتي ها و تجاوزات عليه زنان وابسته به خاندان اموي وجنبيدن رگ غيرت افراد سرشناس و رؤساي قبايل عرب در دفاع از آنان است . اين شورشها نيز تماما با اعزام نيروهاي تازه نفس حكومت جديد سركوب و به خون كشيده شد .

تضادهاي حكومت در درون
با سقوط امويان كشاكش قدرت در درون حكومت نيز آغاز شد .سفاح حرمت و حيثيت و مشروعيت ابراهيم امام را با خود داشت . سفاح يك خليفه و بنا بر عرف روزگار يك امير المومنين بود ولي قدرت نظامي و سكان ارتش سياه جامگان در دست ابو مسلم سيما و قهرمان ملي زمانه بود . قدرت افسانه اي و محبوبيت كم نظير او در خراسان و خشونت و قاطعيت او در كشتار هر آنكس كه سد راه او بودخليفه وبيش ازاو برادرش را نگران كرده بود . بررسي تاريخ و حوادث آن ايام نشان ميدهد خليفه اول ،بيش از ابو مسلم از ابو سلمه خلال همداني وزير خود كينه در دل انباشته بود . او با در نظر گرفتن خدمات بي پايان ابو مسلم در به قدرت رسيدن عباسيان هر بار كه پيشنهاد قتل او از سوي اطرافيانش مطرح ميشد آن را رد ميكرد . شايد در آغاز كشتن سپهسالار اصلي شورش ،هم دشمنان را روحيه ميداد و هم شورشيان تازه از ميدان جنگ باز گشته و آماده در پادگانهاي خراسان را كه تماما گوش به فرمان ابو مسلم بودند بر مي شورانيد و شايد نيز سفاح در ابومسلم يك مريد صديق و وفادار و معتقد به ابراهيم امام را ميديد كه قاطعانه و با بيرحمي خون به آفريديان را به جرم بد ديني بر زمين ريخته است . سفاح به جاي كشتن ابو مسلم ،در قتل ابوسلمه اورا به خدمت گرفت .
.

هیچ نظری موجود نیست: